گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هر چی فکر میکنم نمیدونم عمرم جطور به این سرعت گذشت و داره میگذره 

انگار دنیا از ما بیشتر عجله داره که به آخر برسه 

به زندگی خودم نگاه میکنم 

از خودم و جایگاهی که دارم راضی نیستم 

از جایی که هستم 

شغلی که دارم 

از روزها و شبهایی که میگذرونم ... 

شدم شبیه ادمهایی که همیشه میگفتم اینا چطوری اینطوری زندگی میکنن چطور خسته نمیشن 

ولی الان متوجه شدم که چرا اونا خیلی خسته میشن ولی تو بلاتکیلفی انتخابن!

من از تصمیم گیری دوباره خسته شدم ... از اینکه دوباره تصمیم بگیرم و راهی رو شروع کنم و باز ببینم راه من نیست و اشتباه اومدم 

دوست دارم یکی بیاد دست منو بگیره ببره تو یه مسیری و بکه بیا این راه توعه 

همینو بگیر و برو ... و برم ... 

 

  • فریba

کی منو میخونه؟

کامنت بذاره لطفا 🥰

 

با فیلتربنگ اینستا فکر کنم همه مون برگردیم به وبلاگامون

 

من شاید باز اومدم نوشتم ببینم چند نفر میخوننم 

  • فریba

من هر وقت میام بلاگ 

 

میرم به یسری دوستان بلاگی هم سر میزنم 

کسانی که شاید بیش از ده - پانزده ساله باهاشون اشنا شدم بدون اینکه بدونم دقیقا کی هستند و کجا هستند  :)

 

از وبلاگ همدیگه از هم خبر میگرفتیم و راه ارتباطی بیشتری نبود 

 

و از وفتی شبکه های مجازی پر رنگ شدند وبلاگ نویسی هم متوقف شد 

 

خیلی دوست دارم ازشون خبر بگیرم 

امروز که اومدم رفتم به پیج هاشون سر زدم 

 

نشمیل از 92 دیگه اپ نکرده

اخرین چیزی که یادمه ازش این بود که بعد از فوت بچه خودش، از همسرش جدا شد و بعد چند سال با شخص دیگری ازدواج کرد که دو تا بچه داشت و از اینکه مادر دو تا بچه ست بی نهایت خوشحال بود ... 

 

مژگان اخرین اخبار مربوط به ازدواجش و یسری پستهای مشکلات بقیه که گذاشته بود و دیگه یهو خبری ازش نشد

کانال تلگرام هم داشت اونم بعد یه مدت اکتیو نبود

امروز که سر زدم دیدم چند ماه پیش پست گذاشته انگار و ادرس اینستاش رو گذاشته :)

 

یه خانمی هم بود که هیچوقت اسم واقعیش رو نفهمیدم ولی سالها با هم حرف میزدیم تو بلاگ 

داستان زندگی سختی داشت و تنها زندگی میکرد 

وبلاکش رو خیلی ساله پاک کرده 

شمارش رو داشتم ولی روی گوشی خیلی قبلیم الان ندارم شایدم داشته باشم باید برم گوشی خیلی قبلیم رو از تو کارتن پیدا کنم ببینم هنوز دارم یا نه 

ولی دوست دارم بدونم الان کجاست... 

 

 

بلاگ هم دنیای خودش رو داره 

همیشه دوستش داشتم ... 

  • فریba

سلام 

نمیدونم هنوز کسی اینجا هست یا نه 

یه زمانی بازدید وبلاگم خیلی برام جذاب بود تا روزی دو هزار تا بازدید میخورد

 

اخرین پستم برای حدود دو سال پیشه فکر کنم شایدم کمتر

 

هر چی به این دوسال نگاه میکنم چطور گذشته هیچی یادم نمیاد 

مثل برق و باد

 

خیلی اتفاقات افتاد

خیلی اتفاقات که وقتی به جریانش نگاه میکنی باورت نمیشه اینهمه اتفاق نمیتونه برای یک- دو سال باشه 

 

امروز بعد مدتها خاک لپتاپم رو پاک کردم که بیام یسری فرم کاری بسازم 

یادم افتاد به وبلاگم

یادم اومد ماهها ست ننوشتم 

 

شاید دوباره بیام بنویسم از نو مثل سابق

 

وبلاگ رو از اینستاکرامم بیشتر دوست دارم 

اینستا هر کی رد میشه ولی اینجا اینطوری نیست :) 

 

 

 

  • فریba

یهو یادم اومد اینجا خیلی وقته ننوشتم 

بیش از ۵ ماهه

خیلی زود گذشت

یهو دیدم شهریوره

خب از خودم بگم

این مدت کامل وقتم روی کارم بود 

همش هم خونه بودم

قرنطینه به معنای واقعی رو من رعایت کردم 😄 چون همش خونه بودم

هنه میگفتن حوصله ت سر نمیره همش تو خونه؟

در جواب میگفتم نه ! چون کامل سرم تو کار بود، ملت ۶ ماه سرشون تو گوشی بود و ما هم ۶ ماه سرمون تو گوشی بود ولی اونا از بیکاری! و ما کارمون بود 🤗

خوشحالم بخاطر شرایط کاریم

برای پیدا کردن شغل مورد علاقه م خیلی بها دادم، خیلی زیاد.

ولی عاقبت جوینده یابنده بود

پیداش کردم

شغلمو یافتم 

دارم باهاش عشق میکنم نمیفهمم اصلا زمان چطور میگذره

خدا رو شاکرم خیلی زیاد.

 

شما شرایط کاریتون تو قرنطبنه چطور بود؟

راستی

بالاخره دل رو زدم به دریا و موهامو فر کردم 😄😄😄

  • فریba

حدود یکماهی هست مهمان ناخوانده ای وارد کشورمون شده

باعث شد مدرسه ها و دانشگاهها و بعدش مراکز و کلاسها و تفریح ها و پاساژها و ... یک به یک تعطیل بشن...

خیلی از کسب و کارها خوابید

خیلی از خریدها انجام نشد

مسافرت ها کنسل شد

جنسها تو انبار موند

بازار کساد شد

حوصله خیلیا سر رفت

قرنطینه رو نتونستن تحمل کنند

و ....

اما برعکس خیلیا هم این تعطیلی براشون فرصت بود برای خیلی از کارها

مطالعه، فیلم دیدن، انجام کارای هنری، در کنار خانواده بودن و....

و.....

خدا رو شکر میکنم که بواسطه همراه شدن با عصر سوم تجاری کسب و کاری دارم که در این ایام کوچکترین اسیبی ندید 

در حال حاضر کسب و کارای فضای مجازی رونق بالایی گرفته چون مردم در حال حاضر ۸۰ درصد از وقتشون رو در اینستا یا تلگرام میگذرونند 

 

راستی این قرنطینه برای شما چطور گذشته تا الان؟

و .... 

  • فریba

شاید ندونید اما میگم که بدونید

در پی سقوط این هواپیما و اختلال در خطوط پروازی ایران بسیاری از کاروبارها دچار خسارت شدند!

به عنوان مثال ما تا زمانی که خطوط پروازی به روال عادی خودش برنگرده نمیتونیم محصولاتمون رو به کانادا و امریکا و اروپا ارسال کنیم...

نگین حالا وسط عزا فکر کاری!

فقط خواستم بگم اون اشتباه پست قبلی چطور میتونه چه حجم و جه گستره ای از آدمها و نقش ها رو دچار خسارت کنه! چه جانی چه مالی چه معنوی و .... 

  • فریba

خودم رو گذاشتم جای خانواده مسافرین هواپیما....

یکبار وقتی خبر سقوط هواپیما رو شنیدم و فهمیدم همه سرنشینانش جان باختند... من مردم... 

بعد چند روز باخبر میشم که عزیزانم اشتباهی مردند! 

اینبار اما بارها از داغ این درد میمیرم و زنده میشم و هیچ چیزی آرومم نمیکنه ... 

فکر کن بخاطر یه اشتباه 

یک اشتباه

پشت این یک اشتباه هزاااااار اشتباه من و شما پنهان شده!

هزااااار اشتباه من و شما پنهان شده!!

  • فریba

خداوندا

سرزمین مرا از 

          دشمن،

                خشکسالی

                           و دروغ 

                                 در امان بدار.... :( 

 

 

 

- دلم میسوزد و کاری ز دستم برنمیاید... 

شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردم

تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

  • فریba

خونمون رو تحویل گرفتیم 

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت! 

یعنی خوشحال که هستم اما وقتی به حجم کارایی که تو این ماه دارم نگاه میکنم و میبینم باید وسط این همه کار تازه فکر اسباب کشی هم باید باشم مغزم سوت میکشه! 

کاش حداقل نزدیک این خونه بود میتونستم هر اخر شبی یه سری وسیله جمع کنم ببرم اونور 

اینطوری خیلی راحت ترم تا اینکه بخوام یهویی جمع کنم ببرم! تصورش هم نمیتونم بکنم یه خروار وسیله رو بدم دست باربر جابجا کنه بزنه له کنه یا خط بندازه یا بشکنه کسی هم نباشه جواب بده! 

 

راهکار شما چیه برای یه اسباب کشی راحت و بی دردسر!؟ 

به نظرتون خورد خورد وسایل رو انتقال بدم به خونه جدید بهتره یا یباره جمع کنم؟! 

  • فریba

امروز بعد ۴ و نیم سال زندگی مشترک فهمیدم نه من کشمش قاطی عدس پلو دوست دارم و نه همسر 🤣🤣

تا الان من فکر میکردم همسر دوست داره برای همین میریختم تو غذا

امروز فهمیدم همسر هم دوست نداره و فکر کرده من دوست دارم چیزی نمیگفته 😂😂😂😂

 

 

از من به شما نصیحت با هم راحت باشید تا مجبور نشید ۴ سال طعم کشمش رو تحمل کنید 🙄🙄🙄

  • فریba

یادمه سال 95 تو همچین روزایی بود که وقت تمدید قرارداد کاری سر حقوق با مدیرم به توافق نرسیدم و عدد حقوق من رو خیلی پائین تر از اون چیزی که تصورش رو میکردم تعیین کرد و با وجود  5 سال سابقه کار تو اون فضا و با وجودی که میدونست یکی از نیروهای کلیدی دفتر پروژه هستم و عملا نمیتونه کسی مثل من رو پیدا کنه ولی از موضع خودش کوتاه نیومد! 

اونم فقط به یک دلیل چون من همیشه از ارزش خودم کوتاه اومده بودم و شرایط رو پائین تر از اون چیزی که لایقش بودم پذیرفته بودم! 

اما اون روز یک نیروی درونی دیگه نگذاشت کوتاه بیام و قرارداد رو امضا نکردم و گفتم همون عددی که خودم گفتم به هیچ وجه کمتر قبول نمیکنم. مدیر هم با یه لبخند دلسوزانه ای بهم گفت خب خودت که شرایط کار روبهتر میدونی و  میدونی که کار نیست و حقوق همه جا همینه و ... حالا باز تصمیم با خودته همینه که هست! برو و تصمیم نهاییت رو برام ایمیل کن ... راستی فردا اومدی فلان کار رو بیار بشینیم براش برنامه ریزی کنیم ... 

و من عصبی که چرا مدیر انقدر مطمئنه که من قطعا اونجا میمونم!!!!!!

و من همون ساعت به اتاقم برگشتم کارای نیمه تمام روز رو به سرعت تموم کردم.. ساعت حدودای 6 بود که کارم تموم شد و تمام وسایلم رو از اتاق جمع کردم هارد یکی از بچه ها رو گرفتم و اطلاعاتمو از سیستم تخلیه کردم و یه ایمیل زدم به مدیر که شما رو به خیر و من رو به سلامت ... 

کلیدها رو هم تو کشوی میزم گذاشتم و برای همیشه از اون فضا خداحافظی کردم! 

 

مدیرم صبح تماس گرفت که کجایی نیومدی منم با لبخندی گفتم: گفته بودم که دیگه حاضر نیستم کار کنم :) 

چهره خشک شده ش رو پشت تلفن میتونم تصور کنم که یادمه تا دو هفته ایمیل میداد و عددای مختلف پیشنهاد میداد ... بگذریم که تیکه هم مینداخت که تو خب کار خاصی نمیکنی عدد پیشنهادیت بالاست و ... ساعت کاریتو کمتر میکنم که بتونی راحت تر کار کنی و .... 

اما من فردا روزی که از محیط کارمندی و اداری فاصله کرفتم تازه قدر خودم رو و زمانم رو دونستم و دیگه به هیچ عددی حاضر نشدم برگردم! 

بگذریم از اینکه تا 7 ماه بعد نیروی تازه کاری که جای من اومده بود روزی 6 دفعه به من زنگ میزد که بپرسه کارا رو چطوری پیش ببره و خب منم قطعا جوابشو نمیدادم :)))) 

.

.

.

.

بعد از اون دوران من دور هر چی کار کارمندی و استخدامی بود خط کشیدم! دیگع حاضر نشدم سراغ هیچ کاری برم... ولی از وضعیتی که داشتم ناراحت بودم... 

میدونم خیلی خیلی خدا دوستم داشت که مسیری رو سر راه من قرار داد که ایده ال ترین راه ممکن برای من بود! اسفند 96 بود که من با یک شخصی اشنا شدم که زندگی من رو از این رو به اون رو کرد ... کلا مسیر من رو زندگیم رو تغییر داد... کسی که هر کلامش برای من مثل کلید هزار قفل گمشده زندکیم بود... 

 

و من بعد یکسال دست و پا زدن تونستم در کنارش قرار بگیرم، و لحظه به لحظه از کلامش و رفتارش الگو بگیرم ... 

 

از زمانی که اینجا کار میکنم شادترین و بهترین لحظه های زندگیم داره ساخته میشه، بدون شک بهترین محیط کاری رو دارم تجربه میکنم که تا الان بین این همه کاری که تجربه کردم نمونه ش رو نداشتم... یه فضای پویا و فعال که پر از انرژی مثبت و حس خوبه ... 

 

و من هر شب و روز از اینکه خدا چنین شخصی رو سر راه من قرار داد و اینطوری مسیر زندگی من رو هدایت کرد بارها و بارها شکر میکنم ... هزاران بار شکر میکنم ... 

 

خدایا خیلی شکرت که انقدر اتفاقی من رو به این سازمان و این جمع هدایت کردی :) 

  • فریba

بخاطر عملکرد خوبم در ماه گذشته،

یک دستگاه بابلیس مخروطی به خودم هدیه دادم از دیجی کالا سفارش دادم امشب به دستم رسید:) 

 

من موهام به شدت صافه! یعنی انقدر که وقتای عروسی و مهمونی و ... با هزار مدل تافت و کرم و اسپری و .. اگه یکم حالت بگیره! 

امشب بابلیسم که رسید گفتم دیگه میتونم یه مدل موی خوشگل و حالت دار به موهام بدم از این لختی دربیارم! 

 

عاقا اینو نگفتم؟؟؟ 

 

بالای 7 بار موهامو بابلیس کشیدم ، کرم مو زدم، تافت زدم ... شما بگو اگه دو دیقه به اون حالتی که دادم اگه وایساد! 

شما راه حلی سراغ دارید؟ 

کم کم دارم به فکر فر موی دائم میفتم .. اخه خیلی گرونه دلم نمیاد اینهمه پول بی زبون رو بدم به ارایشگاه :) 

 

این مدل موها رو دوست میدارم :)

و این مدل 

  • فریba

اقای همسر یک ماموریت فوری دو روزه براش پیش اومد 

عاقا رو صحیح و سالم فرستادیم ماموریت، سرماخورده و نحیف و نالان تخویلمون دادن... 

 

صدای گرفته و تب کرده و رنگ و رو رفته و ... 

 

خونه رو حسابی گرم کردم و بخور و لیمو و شلغم و .. هم که خدا رو شکر موجود بود! 

 

از لحاظ ویتامین که تامین شد فرستادمش بره بخوابه که به نیم ساعت نکشید اه و ناله ش بلند شد ... تب و لرز کرد شدید  .. الان  من عکس بفرستم تشحیص نمیدین زیر این حجم پتو ممکنه ادم خوابیده باشه :))

 

ولی انصافا من حاضرم خودم کل سال مریض باشم ولی پدر یا همسر حتی ثانیه ای مریضی نداشته باشن من شخصا تحمل ندارم! 

الانم عدسی گذاشتم برای صبونه، میخواستم ناهار فسنجون بذارم که گویا باید نظرم رو تغییر بدم برم به سمت سوپ و غیره! 

 

هوای تهرانم که انگار هوای تکون خوردن نداره خفه شدیم تو این دود و دم! 

 

  • فریba

خب اقای رئیس از یک ماموریت فوری برگشت و در کمال صحت و سلامت تشریف دارند... 

به همسر گفتم امروز که رفتم جلسه یهو دیدم رئیس نشسته سر میزش میخواستم بپرم بغلش کنم...! :))))

 

گاهی وقتی حضور بعضی ادمها در زندگی مثل یک معجزه میمونه 

گاهی فکر میکنم حضور این ادم تو زندگی من پاداش کدام کار نیک منه!؟؟؟

 

خدایا شکرت :) 

  • فریba

انقد این سه روز دلواپس مدیر جان هستم که دیگه صدای همسر هم درومده که چخبره بابا انقد نگرانشی؟!؟ 

میگم چیه خب مدیرمه اینده کاریم دست اونه خب!! الان 3 روزه نیست همه کارام عقبه!

میگه عهههه 

منم میرم سفر همینقد نگرانی؟ هی رابراه اسمس و زنگ..!؟

گفتم اخه من کجا رابراه بهش زنگ زدم یبار زنگ زدم جواب نداد پیام دادم .... الکی چرا شلوغش میکنی؟

 

 

باز میگم 

هاااا چیه حسودیت میاد؟؟ من انقد هواشو دارم؟؟ تازه کلی هم سوغاتی براش اوردم دو روز دیر بیاد خراب میشه همش :)) 

میگه حسووودی ؟؟؟ کییییییی؟ من؟؟؟ به کی؟؟؟ مدیر تو؟؟؟ 

اون باید حسودیش بشه نه من! :))))) 

 

 

 

ولی جدی یه مدت انقد تو خونه مدیر حان مدیر جان کرده بودم انصافا همسر حساس شده بود!! یجایی غبر مستقیم خیالشو راحت کردم که مدیر و تخت پادشاهی و همه ثروتش که هیچ... همه دنیا رو بهم بدن تو رو به کسی نمیدم خیالت تخت ت ت ت ت ت ت ت :**** 

 

انصافا همسر باظرفیت مثل اقای شوهر ما کم پیدا میشه و فکر کنم اصلا نیست!! یعنی مدیر من چپ میره راست میاد میگه فریبا خانم دمت گرم با این همسر خیلی عاقاست قدر بدون .. منم عصبی میشم میگم رئیسسسسسسسسس  اون باید قدر بدونه نه من :)))))))))))

 

 

  • فریba

دیروز با مدیر جلسه داشتم. 

هر هفته یکساعت برای من وقت میذاره و تمام گیر و گور ای کارم رو بهم میگه و این یک فرصت بسیار عالیه برای من که تازه وارد عرصه تجارت شدم بتونم در کنار یه آدم ابر موفق کسب تجربه کنم! اونم بصورت کاملا خصوصی:) 

 

دیروز صبح که از خواب بیدار شدم کمی فکرم درگیر بود خیلی طول کشید بفهمم خواب بوده!! تو خواب مدیر ناراحت و پریشان بود!! و من نگران از اینکه چی شده که رئیس انقد ناراحته ... وسط جلسه ای که داشتیم یهو عذرخواهی کرد و رفت و من خیلی ناراحت بودم که یعنی چی شده چون تمام این مدتی که دارم باهاش کار میکنم اینطوری ندیده بودمش... البته همه اینها خواب بود!

 

صبح خوش خوشان شروع کردم نوشتن سوالاتی که باید تو جلسه از مدیر میپرسیدم.. ساعت 12 اماده رفتن به شرکت بودم که یهو دیدم دینگ دینگ SMS اومد از جناب رئیس که من برام کاری پیش اومد امروز نیستم!! 

دیروز نبود امروز هم نبود .. پیام جواب نمیده ... تماس هم جواب نمیده ... 

منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشه!!! 

که مبادا براش اتفاقی افتاده باشه...!

 

ازتون میخوام دعا کنید همه چی به خیر و خوشی باشه... زندگی و اینده خیلی از مردم این کشور و چه بسا دنیا به سلامتی و حال مدیر من وابسته س :) 

  • فریba

یه مدتی هست دارم اتفاقاتی که دوست دارم تو زندگیم بیفته رو پیشاپیش یادداشت میکنم و بابتش خدا رو شکر میکنم.

 

 

امتحان کنید

اون اتفاقات به طرز عجیبی تو زندگیتون رخ میده بدون اینکه بدونید از کجا :) 

  • فریba

به قانون جذب اعتقاد دارین؟ 

تا حالا شده چیزی رو جذب بکنید و بهش برسید؟ 

اصلا میدونین جذب چیه و چجوریه؟ 

من مدتی هست دارم تمرین میکنم. 

نتایجش ورای تصوره! یعنی عاااالیه هااااا 

 

سر فرصت میام میگم ازش... 

 

  • فریba

امروز سر جلسه مشاوران، صاحب جلسه صحبتهاش رو با این جملات به پایان رسوند که من هنوز از فکر کردن بهش نمیتونم بخوابم!

 

اگر بیان بهت بگن یه فیلمی قراره ساخته بشه و از تو دعوت شده تو این فیلم بازی کنی چه حسی بهت دست میده؟! خوشحال میشی نه؟ 

حالا اگه بیان بگن تو این فیلم نقش سیاه لشکر داری چطور؟ بازم خوشت میاد؟ دوست داری بازی کنی؟!

ویژگی مشترک سیاهی لشکرها چیه: لباس مثل هم میپوشن، حرکات یکسان انجام میدن، شخصیت مهمی ندارن، حق اظهار نظر ندارن و حتی دیالوگ هم ندارن و هیچ جای فیلم به دید نمیان و صرفا جهت پوشش برجسته تر نقش های اصلی فیلم به میدون میان! بعد از پایان فیلم هیچ کسی سیاه لشکر رو یادش نمیاد! حتی خود شخص هم شاید جایی نتونه افتخار کنه که تو فلان فیلم بازی کرده چون میترسه بپرسن خب چه نقشی داشتی و اون بگه هیچ نقشی...!!!

اما بازیکر نقش اول، همه فیلم رو به نام اون میشناسن! حتی فیلم ممکنه به نظر و خواست اون تغییر کنه ...!

به عنوان مثال در فیلم ده فرمان با بازی «چارلتون هستون» و «یول براینر» در صحنه مشهور شکافته شدن دریای سرخ توسط حضرت موسی از ۱۴ هزار سیاهی لشکر استفاده شده! یا فیلم گلادیاتور با بازی راسل کرو یکی دیگه از فیلمهای بزرگ با بیشترین تعداد سیاهی لشکر هست! کسی چهره یا نام سیاهی لشکرها یادشه؟؟؟؟؟

 

حالا تو فیلم زندگی هم بازیگر نقش اصلی داریم هم سیاه لشکر!

تو الان کدومی؟! دوست داری کدوم باشی؟!

 

تو فیلم زندگی خودت چطور؟؟؟ بازیگر اصلی فیلم زندگیت خودتی؟! یا تو فیلم خودتم سیاه لشکری؟؟؟ 

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند