29- غروب جمعه!
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۵۱ ب.ظ
چرا اینقده این غروب جمعه دلگیره ه!؟
آی که میخاد اشک آدم درآد، مخصوصا اگه تو یه چار دیواری به اسم اتااااق تو این خوابگاه لعنتی تو این تهران مزخرف و به دور از هر دوست و آشنایی باشی!!
هیچ روز به اندازه امروز دلم نمیخواست یکی باشه که باهم بریم بیرون تو این بلوار یه قدمی بزنیم...
ولی هیشششکی نبوووددد...
----------
پ.ن برای نوشین: هی ی نوششین کجائی پایه ی تمام بیرون رفتنهای من ن ن
پ.ن برای همه! یه چند تا عکس میخوام بذارم، پیشنهاد بدین از کدوم روزهای باهم بودنمون بذاارم!
- ۹۱/۰۳/۰۵
نه اتفاقا بد نیست، من خاطره ها و دوستای خوابگاهیم جزو بهترین های زندگی من هستند،
اگر میبینی اینو نوشتم واسه اینکه همممشون ازم دور شدن ن!!