39- نامحرم!
نمیدونم چی میشه بعضی از وقتها اونی که یه زمانی برات خیلی عزیز بود و دوست داشتنی،
اونی که یه زمانی حاضر بودی براش هر کاری کنی،
اونی که طاقت نداشتی یه روز هم ازش بیخبر باشی،
اونی که لحظه به لحظه کنکور رو با هم خوندین و وقتی اون قبول نشد و تو شدی، عذاب وجدان گرفتی که کاش بیشتر با هم درس میخوندین!
مریض میشد تو اینجا و اون یه شهر دیگه، ثانیه ای غافل از حالش نبودی، عین پرستار ولی از راه دور مراقبش بودی،
اونی که شده بود رفیق شفیق چندین و چند سالت...
در عرض کمتر از چند ماه با یه اتفاق نه چندان ساده میشه ...
زنگ زد امروز و گفت خیلی وقته میرم وبت ولی مطلب جدید نمینویسی، پس کی وب جدید میسازی!؟ خبرم کنیااا... پوسید دلم از بس نوشته هاتو نخوندم...
تو دلم گفتم دیگه نامحرمی برای من عزیز من ... نامحرممم ...
--------------------------------
پ.ن: خیلیا منو دوست خودشون میدونن ولی شاید من خیلی خوبی در حقشون نکردم، ولی در مورد این، با اعتماد به نفس کامل میگم من دوست خیلی خوبی براش بودم...ولی قدر ندونست هییچوقت، تیشه زد به ریشه این رفاقت...
پ.ن: خوشحالم!
- ۹۱/۰۳/۲۴
بخشش که جای خودش داره،
ولی خب نمیشه دیگه مثل سابق بود که
میشه!؟
من که نمیتونم!