گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

81 - یادش بخیر

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۴۰ ب.ظ

 تلویزیون داشت مردم و که تو صف آش و حلیم وایساده بودن نشون میداد، دلم خیلی هوای ماه رمضون هایی که تو خوابگاه بودیم و کرد ...

یادش بخیر دم افطارا تو صف حلیم سید مهدی که تا وسط خیابون کشیده شده بود، خسته و گرسنه تا نیم ساعت بعد افطار وایمیسادیم آخ که مزه حلیم خوشمزه اش هنوز زیر دندونمه...

یادش بخیر سحرا یه ساعت قبل از اذان پا میشدیم و سه ربع میخندیدیم و یه ربع آخر اینقدر هول هولکی غذا میخوردیم که دل درد میگرفتیم...

یادش بخیر چه پیراشکیا و چه غذاهای وقت گیری که درست نمیکردیم یکی نبود بهمون بگه آخه سه ماه تابستون تو اون گرما اونم تو ماه رمضون موندین خوابگاه که پیراشکی درست کنین ؟!

یادش بخیر شبای قدر خوابگاه آخ آخ چه آتیشایی که نسوزوندیم ، مسجد دانشگاه ، مسجد بیرون از دانشگاه! صف نذری ، آخ که چقددددددر دلم تنگه اون روزاست...

یاد سحریای قبل تر خوابگام بخیر اون روزایی که تو خوابگاه مطهری بودیم چقدر الکی خوش بودیم و همش در حال خنده و شوخی و مسخره بازی ، اصلا نمیفهمیدیم روزا چه جوری میگذره ...

یادش بخیر سحری که نوبت یکی از بچه ها ( فکر کنم همه بتونن حدس بزنن کدوم یکی از بچه ها ) بود که پاشه سحری و گرم کنه و بیاره، وقتی داشت قابلمه برنج و میاورد از دستش افتاد و همه برنجا ریخت رو موکت دم در، ده دقیقه ام بیشتر به اذان نمونده بود حدس بزنین چیکار کرد؟ اصلا هول نشد یه قاشق خورشت برداشت و ریخت رو برنج و شروع کرد به خوردن تند تند میخورد و میگفت زود باشین وقت نیست ما هم داشتیم از خنده میمردیم! ما که اون روز و بی سحره روزه گرفتیم ولی نوش جون دوستمون ...

واقعا یاد اون روزا بخیر...

فکر کنم به عنوان اولین پست خیلی حرف زدم ...  

 

    

  • فریba

نظرات  (۱۰)

مرسی اولین پست ت

آخ نگوووووو
حالا باز خوبه تو خونه ای!
من که تک و تنها موندم تو تهران و خوابگاه و دانشگاه ببین چه روزایی رو که نمگیذرونم!!
امروز رفته بودم خوابگاه کوی، فقط دلم میخواست گریه کنم...
هر گوشه گوشه ش یه خاطره بود...
هی ی
چقدر زود گذشت
ولی خوشحالم که قدر خودمونو خاطراه هامونو و روزهامونو دونستیم و هنووووز با همیم م م



قربونت
آره میدونم جای خالی بقیه رو دیدن بدتر از اینکه آدم اصلا تو اون محیط نباشه ولی همین که هنوز چندتا از بچه ها اونجا هستن و هرازچندگاهی میتونی ببینیشون غنیمته شاید باور نکنی ولی من اینجا حتی دلم برا خیابونا و محله هایی که توش خاطره داشتیمم لک زده!
منم خیلی خوشحالم که نذاشتیم جمعمون از هم بپاشه
هی ی ی
سید مهدی کجااااایی؟ این طرفا نمیااااایی؟؟

دوستامون شاد و شنگولن! آفرین آفرین، هیچ بندی نبود که توش خنده و اینا نباشه، همیشه خندون باااشین ن


میشه آدرس و اطلاعات تماس اون دوست خورشت رو موکتیو بدین به من؟ برا یه کار میخامش حس میکنم مخ همین کاره!!



آره دیگه واقعا هیچ دقیقه ای نبود که توش خنده و شادی نباشه بند که سهله!
خیلیا تا حالا سعی کردن این دوستمونو یه جوری گیرش بیارن ولی ما جایگاهشو لو نمیدیم آخه میدونی اون فقط یه دونه است
ها راستی یادم رفت بگم که سهم شما از تکرار کلمه "آخ" به پایان رسیده است، سهم کل پستای یک سالو تو همین اولین پست خرج کردین دیگه شرمنده حق استفاده مجدد نمیتونیم بدیم بهتون


امضا از طرف مدیریت:
حمیده جون!


نوشین:
ای بابا عجب وضعی شده ها دیگه آخم دارن سهمیه بندی میکنن!
جان؟ چی فرمودین؟ مدیریت؟ فریییییییییییییییییییییییییییبا بیا دارن جاتو میگیرن
اره بابا خیلی حرف زدیا...
کم گوی وگزیده گوی چون در....
اون کی بود معصومه بوده دیگه احتمالا نه؟


نوشین:
چشم ایشالا از پستای بعدی کم و گزیده میگم چون صدف
شرمنده نمیتونم اسم بیارم آخه کم کاری نکرده که اسمشو بگم حیثیت نمیمونه براش
اره خاله فریبا از همه شون فیلم گرفته و من خندیدم!
هی ی ی ی!



فریبا:
الهام جان این صحنه هایی که نوشین میگه هییچکدووومش تو فیلمها ثبت نشدن متاسفااانه ه
هی ی


بابا نوشتم "از طرف" مدیریت و امضا زدم دیگه چرا داد و هوار میکنین خب e
اون آدمو گیرش میارم و خودم یه مصاحبه باش میکنم میدم 20و30 پخش کنن!!


مدیر فریب بیا فونت این پسته رو درست کن ظاهر وبلاگمونو یجوری کرده!!!




بله بله! هدیه ی پست اولیه دیگه!
اون آدم رو اگه گیر آوردی سلام ما رو هم بهش برسوون!
من به نوشته های دیگران تعدی نمیکنم! لطفا به نویسنده مربوط ارجاع داده شود!



نوشین : ای بابا چه خبره اینجا؟!!
در هنگام بستن قرارداد در مورد فونت قانونی وضع نشده بود!
من اعتراض دارم تو این وبلاگ حقوق نویسنده رعایت نمیشه!!!



حمیده: خانوما اسماتونو بنویسین
نویسنده محترمه خب درست بنویس دیگه، من دیگه نمینویسماااا



فریبا:
به جون خودم من اسممو نوشته بوووودم!!
اینجا چخبره ه ه




نوشین: خب بذارین نویسنده همون پست مخصوص جواب پیامارو بده که اینجوری گل تو گل نشه :)
جه ....... تو شیریه اینجا

بله دیگه نوشین خانوم شما گشتید و خوش گذروندید و پولای نفت و هدر دادید و ...

حالا به ما که رسید ( ته کشید و ....) آسمون تپید و چار ترمه دفاع کن و سنوات

بده و دنبال خوابگاه بدو و جار برابر پول زور بده و.. وای از نفس افتادم... بازم بگم

بگگگگگگگگگم. آخه این ع’دالته!
خودش یه پست بودا حیفففف


نوشین:
چه خبرته بابا یه نفس بگیر ...
فکر کنم باقالی زاده خیلی اذیتت کرده که اینقدر دلت پره ها
سال اولی ,نازک نارنجی, صبر داشته باش ما هم همه این مراحل و پشت سر گذاشتیم تو چمیدونی برا تابستونا که میخواستیم خوابگاه بگیریم چه بدبختی که نمیکشیدیم ...
تو که اینقدر خوب بلدی پشششت سر هم ردیف کنی خب یه پست میذاشتی دور هم باشیم...


فریبا:
نووووشیییییین ن ن
اینقد نووووشین بازی درنیاااار، وقتی جواب میدی اسمتو بنویس بدونیم کی به کیه
e
در ضمن! نظر رو هم بعد خوندن تایید میکنن رو هوا ولش نمیکنن!!
حالا:
باقالی زاده رو خوووب اومدی ی کلللی خندیدم م
همون دیگه سال اولی از راه نرسیده دو دستی کلی امکانات و رفاه تقدیمش کردن (اشاره مستقیم به اتاق 514 و بچه ها اتاقش!!) معلومه طاقت نداره این سختی رو ببینه!!
بیخود نیست بش میگفتیم سال اولی!
ولی نوشین خودمونیماا، سال اولی رااست میگه! تا ورودی شما اوضاع خیلی خوب بود! به ما که رسید ....!!





نوشین : آخه نویسنده همون پست که دیگه نباید اسمشو بنویسه که ... ولی خب حالا که زورکیه مینویسیم !
قربونت
والا ما رو هم کم اذیتمون نکردن ولی مظلوم بودیم صدامون در نمیومد...
با درود و تهیات به مناسبت پست دوست عزیز نوشین جون
منم با اینکه تو اون روزها با شما نبودم ولی تصور این نوشته ها هم بامزه و خنده دار.
در مورد سحری که کلا خانواده ما ید طولایی تو خواب موندن دارن.
یادمه بچه بودیم و مادر بزرگم اومده بود افطار خونه مابعد اخر شب می خواست بره خونه داییم. که مامانم اصرار اصرار که نه بمون اینجا.
بعد موقع سحر 3-2 دقیقه به اذان بیدار شدیم. و هر کس می خواست خود شیرینی کنه و یه چیزی براش بیاره. تا ما بجنبیم اذان گفت............. حالا ما رو بگو تو دست یکی لیوان آب . اون یکی یه لقمه از غذای شام..یکی دیگه میوه......از اون ور هم داشت اذان میگفت. طفلک مادر بزرگم گفت عیبی نداره..........


نوشین : درود و دوصد بدرود به چاوشی عزیز
بامزگی از خودته
خاطره باحالی بود مخصوصا اون قسمتش که داشته اذان میگفته و شما هرکدومتون یه خوراکی تو دستتون بوده ! :-)
منم دلم برای همش تنگ شده ولی خداییش اون آخریه نفسگیر بود!!!
مجبور بودم اون حرکتو برم وگرنه تیکه بزرگم گوشم بود



اگه این حرکت رو نمیرفتی باید به هاجر بودنت شک میکردیم م
عااااشققتم م م


نوشین:
هاااااااجر جات خیلی خالی بود...
لحظه به لحظه اون صحنه یادمه خییییییلی خندیدیم, ولی راست میگیا اگه اون حرکت و نکرده بودی و همه رو نمیخندوندی با پتو میریختیم سرت و حالا بزن و کی نزن
یادش بخیر
بهت امیدوار شدم پس هنوزم جای خالی منو میبینی


پ نه پ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند