96 - به دنبال یک لحظه آراااامش...
این روزها:
با اینکه سرم خیلی شلوغه و حساب زمان حسسسابی از دستم رفته،
با اینکه استادم کلاااا ساختار پایان ناممو ریخته بهم و دارم به زوووور ادیت میکنم تا آخر هفته بتونم تحویل بدم!
با اینکه میدونم نمیرسم آخر هفته تحویل بدم و میررره برای بعد از تعطیلات!
با اینکه نرسیدم مقالمو ترجمه کنم و برسونم به کنفرانس هلند!
با اینکه بعضیا این روزها با خودخواهیشون اعصاب برام نذاشتن!
با اینکه این روزها بیشتر از هر وقت دیگه ای احساس تنهایی میکنم!
با اینکه این روزها خبرهای خیلی خوبی بهم نمیرسه!
با اینکه در کل این روزها اصلا خوووب نیست و دوستشون ندارم...
ولی
خوشحالم!
چون این روزها داره تموم میشه... اونائیش که دست خودمه رو خودم تموم میکنم، خوب و بدش مهم نیست مهم اینه که تمووومش کنم!
اونائیش که دست من نیست، سپردم دست خدا و دعا میکنم برای پایان خوششش...
این روزها:
رمضان امسال با سالهای دیگه خیلی فرق داشت، خیلی هاااا، دوست ندارم اصلا! میخوام زودتر تموم بشه!
یه کلاس گرفتم تو یه مرکز جدید، دقیقا پای ایستگاه توچال! هر روز دارم میرم کوهنوردی! کلاسمو دوست دارم، مخصوصا وقتی آخرش کارآموزت بهت میگه شما خیلی خووب درس میدین میشه دوره ی بعدی هم باشین!؟
هدیه دادن رو خیلی دوست دارم، برای یکی از بچه ها یه ست لوازم آرایش خریدم، خوشگله!
برا أسلم (منظور ارسلان است!) عروسک گرفتم البته چند وقت پیش! انگری برد قرمز و مشکی و خوک سبز!
امروز رفتم یه جلد قرآن هم برای مامان خریدم، از اون مدلاش که درشت خطه و حروف ناخوانا رو با یه رنگ دیگه مشخص کرده و اینا! اینقده حس خوووبی داشتم وقتی داشتم میخریدم، نمیدونم! از لحظه ای که گرفتم تا اومدم خوابگاه تمام وقت تو بغلم گرفته بودمش!
اگه وقت کنم باید برم انقلاب برای اون دوتا وروجک(الناز و امیرعلی) هم یه چیزی بخرم، ولی فکر نمیکنم برسم.برای لی لی و الهام هم نیز! شاید سفر بعدی!
با کلی برنامه ریزی میخواستم تولد عطی رو بهش تبریک بگم ولی بااز اشتباه کردم! سه روز تاخیر! حیف اونهمه خلاقیت برای تولدت عطی تو رووووحت!
تصاویر زلزله آذربایجان خیلی دردناکه، مخصوصا اونائی که بچه شون رو کفن پوش کردن و بغل کردن... خیلی بده خیلی ی....اندازه یه پست حرف دارم برای این مصیبت، در همین حد بگم که مرگ ۳۰۰ نفر براشون اهمیتی نداشت! چون میترسیدن برنامه ریزی این کنفرانس لعنتی بهم بریزه، اگه بگم میلیارد برای این کنفرانس هزینه کردن اغراق نکردم! خواهید دید و شنید!
در ادامه، زنگ زدم به روژان، نزدیکای منطقه زلزله زده س، گفت حالمون خوبه ولی تو این شبها هممش بیرون میخوابیم از ترس...
و اما آینده:
از چهارشنبه این هفته تااااااا شنبه هفته ی بعدش، نه، بعدیش نه، بعدیش دانشگاه و خوابگاه تعطیله! پنج شنبه دارم میرم خوووونه، خر کیفم خیلی! هر چند مجبورم به خاطر این کلاسه هفته اینده دو روزه بیام و برگردم!
حساب کنید ببینید امیرعلی و الناز چند تا بخابن، من برمیگردم تهران!!
خوابگاه رو میخوان رنگ بزنن گفتن باید کلهم جمع کنید وسایل رو بگذارید انبار! همه دارن غر میزنن که کی حال داره جمع کنه بعد ۱۵ روز دوباره بیاد پهن کنه، ولی من مهم نیس برام! خوشحالم هستم تازه! وقتی برمیگردی هممه چی عوض شده، البته امیدوارم!
در حال حاضر:
دارم سحری درست میکنم، قیمه!
دارم ارزیابی دقت مدلم رو میسنجم، تا الان یه مدلش شده ۷۴ درصد دقت، امیدوار کننده است!
و موسیقی که بدون اون نمیتونم کار کنم!
" سفر کردم" معین...
پنج تا إسمس بی پاسخ دارم! شارژ ندارم جواب بدم،(حالا سال تا سال کسی از ما خبر نمیگیره ها!!)
عطیه و حمیده رو همینجا جواب میدم:
عطیه یبار دیگه تاریخ دفاع ازم بپرسی من میدونم با تو!!!
حمیده: توصیفات بالا وصف حال کامل بود! روال همونه با این تفاوت که تا اذان ظهر خواااااابم!!
الهام و منیژ و سمی هم باشن در اولین فرصت،
چقدرررر حرف زدم!
پ.ن: به عنوان پست نگاه میکنم میبینم اون چیزی که تو ذهنم بود و براش این عنوان رو گذاشتم با این چیزی که نوشتم زمین تا آسمون فرق داره!!
- ۹۱/۰۵/۲۳
فریبا خانوم پستتو خوندم خوب بود-خوب مینویسی
آجی!!!؟؟ نیومده از حد پسر خاله هم گذشتی!؟
چشادون خوب میبینه!