شما دانشجوی تهرانی؟موندگار شدی ...تنهایی بهت سخت نمیگذره؟ من رفتم یه شهر دیگه دارم درس میخونم مامانم هرروز بام قهره میگه ما که خیلی باهم خوب بودیم,همه میگن ماریا چقد دل سنگ بود رفت دانشگاه راه دور...
پاسخ:
پاسخ: با چی!؟ گیجی من!؟
دانشجوی تهران بودم دیرزمانی... الان رسما تهرانی شدم!! :) تنهایی که خب چرا خیلی سخت میگذره، ولی خب چاره چیه!
برای من برعکسه! وقتی برمیگردم خونه همه تعجب میکنند و هی میگن کی برمیگردی شهرتون!!!
چه خوب...کاش مامان بابای منم اینطوری بشن و عادت کنن.اخه اونها خیلی به من وابسته اند پاسخ: خیلی! مخصوصا اگه اون روز ماموریت کاری داشته باشی و مدام باید گوشی به دست تحت اوامر فرمانده!
شهرمون؛ کمتر از انگشتان یک دست ساعت!
از یه لحاظای از دید شما خوبه، از یه لحاظایی هم از دید من خوب نیست!
اینجا اینو گفتین.ریممبر؟
پاسخ:
پاسخ: آها بلی بلی
گفتم خب خوب نیست خیلی هم ادم مستقل و خودکفا باشه! بهتره اینطوری بگم که خیلی هم خوب نیست یه زن، مردونه زندگی کنه!! یکسری انتظارات و مسئولیتها رو ناچارا باید قبول کنه که در حد خودش نیست! یکسری مشکلاتی رو باید بپذیره که چاره ای براش نداره! و خیلی چیزا که من تجربه کردم و به نظرم جالب نبود!
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما دانشجوی تهرانی؟موندگار شدی ...تنهایی بهت سخت نمیگذره؟
من رفتم یه شهر دیگه دارم درس میخونم مامانم هرروز بام قهره
میگه ما که خیلی باهم خوب بودیم,همه میگن ماریا چقد دل سنگ بود رفت دانشگاه راه دور...