گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یک صبح شاد تابستانی!!

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ق.ظ

صبح دیر بیدار شدم!

از 6 ، ساعت من میزد تو سر خودش که پاشو دیرت میشه! من هی گفتم 5 دقه دیگه 5 دقه دیگه!

یهو دیدم هفت و ربعه، از جام پریدم و یه کیک و یه چندتا دونه انجیر خوردم و هول هولکی لباسم رو از رو بند جمع کردم و پوشیدم و د بدو!

تو بی آر تی، یک آن حس کردم یه چیزی تو یقه م داره راه میره! یکم جست و جو کردم چیزی پیدا نکردم! دوباره یه تیزی پشت گردنم حس کردم، دوباره دست کشیدم هیچی نبود!! به پائین نگاه کردم، دیدم یه چند تا برگ کاج سوزنی ریخته زمین، گفتم خب کاج بوده، لابد لباسام تو حیاط بوده چسبیده بهشون منم ندیدم، با خیال راحت تکیه دادم به صندلی، باز دقت کردم دیدم کاجها تازه نیست!!! خیلی له شده بودند!!! تازه برگ کاج که راه نمیره آخه!!! تو همین تفکرات بودم یهو دیدم یه چیزی شبیه همون برگ کاج سر آستینمه! رفتم بگیرم بندازم زمین ..... دیدم تکون میخوره!!! .... فکر کنین چی بود!!!؟

 سووووووووووووووووسک!!! اونم کجااا، رو آستین مانتووووم م م، به حدی وحشت کردم که نمیدونستم چیکار کنم!!! هیچی هم دستم نبود باهاش بزنم پرتش کنم پائین، نقابم رو از رو سرم برداشتم و با همون زدمش، افتاد زمین و قاطی زنهای تو بی آر تی. اتوبوس هم شلووووغ. ولوله ای بپا شد که نگو!! همه هی تکون تکون میخوردن و چارچنگولی همو میچسبیدند . سوسکه هم که نمیدونست کجا بره هی دور میزد برای خودش، یهو یه شیر زنی این وسط پیدا شد و با یه ضربه جانانه سوسکه رو زیر پا له کرد!

من همچنان با چشمان گرد شده از ترس داشتم همه جامو میگشتم ببینم بچه ای چیزی ازش بجا نمونده باشه!

الان که تصورش رو میکنم که سوسکه برای خودش تو من گشته و از سر و کول من بالا اومده و از اونور رفته پائین .... وووووووووی ی ی ی، چندشم میشه!! عه! موجود از این خبیث تر ندیدم!! وووو ی ی ی ... خدا نصیب نکنه!

این بار سومه که سوسک میره تو لباسم! اولین بار بچه بودم، سوسکه قشنگ پرید رو شونه م! مامان زودتر از خودم دیدش و قبل از اینکه من بفهمم انداختش پائین، یادمه چندین و چند ساعت بعد از این حادثه، برای خودم تو حیاط جیغ میزدم و گریه میکردم، خانواده محترم هم شام میخوردن اونور حیاط!!

بار دوم هم چند سال بعد بود، خواب بودم! حس کردم یه چیزی تو تنم راه میره، جرات نمیکردم دست ببرم زیر لباسم، از رو همون لباس گرفتمش! با همون وضع پا شدم رفتم مامان و بابام رو از خواب بیدار کردم، اونام یکیشون سوسکه رو از رو لباس گرفته اون یکی هم لباسمو در اورد و رفت تو حیاط تکوند!!

کسیو دیدین با سوسک اینهمه خاطره داشته باشه!؟ عـــــــــــــَـــــه!

  • فریba

نظرات  (۱۳)

.,,,,,,,,,,,,,,,,*,,,,,*,,,,,*
,,,,,,,,,,,,,,,,,’0,,,,”0,,,,”0
,,,,,,,,,,,,,,, _||___||___||_
,,,,,,,,,,’*,,{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,},*
,,,,,,,,,, 0,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/},’0
,,,,,,,,,_||_{_________”___}_||_
,,,,,,,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
,,,,,,,,{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,}
,,,,,,,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/}
,,,,,,,,{_____________”_______}
~~~~HAPPY BIRTHDAY TO YOU~~~~
سلام دوست عزیز بهت نیاز دارم برای جشن تولد
بیا وبلاگم میفهمی چه کمک اسونی ازت میخوام
وآی خدا نصیب نکنه :))

پاسخ:
پاسخ:
واقعا خدا نصیب نکنه!! :(
خوب سوسک بوده دیگه حالا انگار چی بوده...
منو بگو که مارمولک رو سرم بود
پاسخ:
پاسخ:
مارمولک که من دمش رو میگیرم میندازمش هوا!!
:)))))))))))

پاسخ:
پاسخ:
میخندی!!؟
بذار یه بار سوسک بیاد تو لباست هیچجوری راه خروج پیدا نکنه! بهت میگم!!

نه! مارمولک بیاد!!
یک شب که خواب بودم و همه جا تاریک بود(زمان جوانیم) متوجه شدم رو تشک یه چیز نرمی هستش تو مایه های لاستیک...شدم.و گفتم شایداین ریش ریش های کنار رو تختی باشه...شاید هم پاستیل افتاده اینجا.......... تصورش بکن که این افکار زمانی بود که بین 2 تا انگشتم ورندازش می کردم ....................که پاشدم و چراغ رو روشن کردم دیدم یه مارمولک بین انگشتام

پاسخ:
پاسخ:
چه حالی کرده مارمولکه با اون ماساژی که تو بهش دادی!!

من از مارمولک نمیترسم، ولی عمرا بهش دست بزنم، من نمیدونم خدا چرا این موجودات رو یکم زیباتر خلق نکرده تا همینجوری تق و تق دمپایی نیاد رو سرشون و کشته نشن!
والا!


  • مریم پاییزی
  • سلام.

    گفتی
    """"
    از یه لحاظای از دید شما خوبه، از یه لحاظایی هم از دید من خوب نیست!""""


    میشه بیشتر توضیح بدی؟


    من با سوسک شکل خاصی ندارم

    خسته نباشی نماینده مادربسیارفعال


    این نامه های جودی روخیلی دوس دارم....

    یاهو نداری برات قشنگ بگم گوشی هارو؟

    خوشبحالت...کتابرو خوندی بیار منم بخونم


    اصفهان بیا...منتعارف نکردم جدی بودم:):پی

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    اون جمله رو کجا گفتم!؟ یادم نمیاد!!
    یادم بیار لطفا.

    شکل خاص یا مشکل خاص!؟؟ باید بهت آفرین گفتم، جزو انگشت شمار مونثانی که از سوسک نمیترسی!!

    عمرا من بتونم نماینده مادر بشم! ولی به هر حال ممنون! ;)

    برات خصوصی میذارم یَهوم رو. (تو کلاس زبان یادمون دادند بگیم یَهو با جای یاهو!! ;))

    میخوای اول بیارم تو بخونی بعد من بخونم!؟

    چشم اونورا اومدم خدمت میرسم حتما! :)

    عووووووووووووووووووق :|
    هم اکنون ساعت یک ربع به نه صبح :|
    من از ساعت 6:45 بیرون بودم ورزش صبحگاهی میکردم تو پارک با انسیه :|
    الان برگشتم !!
    اصن فکرشو بکن من+ورزش= 0_o

    پاسخ:
    پاسخ:
    جاااااااااان!!!؟؟؟
    تو و صبح زود ساعت یه رب هفت!!!!؟؟؟؟؟؟
    نکنه ساعت رو اشتباه دیدی!!!!!

    انسی هم این چیزا ازش بعیده ها! دیگه رتبه آورده دلش شاده!!

    مستدام باشه این ورزشها!
    آآآآخه آآآآآآدم از سوسک میترسه!!!!!!
    شاید چون رابطه ی خوووووبی با هاشون داری!!!

    پاسخ:
    پاسخ:
    باید بترسه دیگه!!
    با اون چشاش!!

    اره خب یه مدت با هم بودیم، بعد تفاهم نداشتیم دیگه .... آره!

    مااااااااااااااااااااااادر جاااااااااااااااااااااااااااااااان, ععععععحححححححححح
    پاسخ:
    پاسخ:
    آخیشششششش
    یکی بالخره منو درک کرد!!!
    مرسی نوشین جان، داشتم میترکیدم از بس بقیه اومدن مسخره کردن! :)
    وووووووووووووووووووووووووووویییییییییییییییییییییییی
    پاسخ:
    پاسخ:
    یکی دیگم منو درک کرد!

    وقت کردی ایمیلت رو چک کن خواهر! خاقان رو فرستادم برات!
    خاقان چیه واسه منم بفرست

    پاسخ:
    پاسخ:
    فکر کنم برای تو بفرستم بهتر به نتیجه برسم تا هاجر!
    منوی رستوران خاقان رو براش فرستادم که بخونه ببینه پایه ن بریم رستورانش یا نه تا آفرش تموم نشده! حالا مگه میخونه! آخرش هم میگه ای وای فریبا مهلتش تموم شد!؟ خب مرگ (با هاجر بودما)!
    تازه اینو هم بگم خوشحال باشی: کارتینگ هم مهلتش تموم شد اینا نیومدن ثبتنام کنیم!

    اره منم می ترسم و متاسفانه از این تجربه ها زیاد داشتم!
    اوه اوه چه وحشتناک آخرش چجوری شد سوسکه؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    خب تا تهش رو بخون ببین چی شد دیگه!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    بانك اهداكنندگان غير خويشاوند