سلام
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۸ ق.ظ
هر چی فکر میکنم هیچی به ذهنم نمیاد بنویسم!
دچار کمبود سوژه شدم!
گفتم بیام یه سلامی عرض کنم و برم!
و یه چیز دیگه:
امروز عصر داریم میریم برا خونمون وسیله بخریم.
کم کم خودتون رو اماده کنید برا یه مهمونی مفصل در منزل جدید ما واقع در ....! آدرسش رو هر خصوصی میدم!
کسی رو دعوت نمیکنم چون در خونه ما به روی همّمه بازه و هر کی هر وقت دلش خواست میتونه بیاد!
در خدمتیم! :)
- ۹۲/۰۵/۲۷
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید
و هیچ نگوید و هیچ نپرسد
فقط مرا در آغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم
روزهای آینده را...
روزی که دروغ میگوید
روزی که دیگر دوستم ندارد
روزهایی که دیگر مرا درآغوش نمیگیرد
و
روزی که عاشق دیگری می شود