گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

320 - n در 1!!

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۴۸ ق.ظ
+عجب غلطی کردم اینهمه کلاس ثبت نام کردم ها

جم نمیتونم بخورم از جام!

یه پنج شنبه جمعه وقت دارم بشینم سر کارام،

اونم همش کلاسم.

تا آخر تابستون وضعم همینه.

 

+بچه ها میگن تا هوا خوبه و تابستونه و اینا بریم بگردیم آخر هفته ها رو. برعکس سایر دوستان، هم خونه ای هام خیلی پایه ن برای همه چی. فقط مشکل اینه که وقت نداریم!

یه نکته جالب!

اون زمانا که خوابگاه بودم. از دانشگاه که برمیگشتم، یه چرخی بیرون میزدم. شده یه سوپری برم، یه سر برم انقلاب، تو بلوار قدم بزنم خلاصه یه هوایی میخوردم. ولی الان که نزدیک ۱۰ روزه اومدیم تو خونه و از هفت دولت آزادیم، هممون عین موش میخزیم تو لونه مون و تا فرداش جم نمیخوریم!

فهیمه میگه چون تو خوابگاه میدونستی ساعت ۹ در بسته میشه برای همین از وقتی که داشتی استفاده میکردی ولی اینجا میدونی کسی باهات کاری نداره برای همین اصراری برای بیرون رفتن نداری! راست میگه ها!

 

+ اندر احوالات خونه عرض کنم که دیشب مادر و پدر گرامی مهمونمون بودند و فرش اوردند و پرده اوردند و که من اندازه ها رو اشتباه داده بودم هیچکدومشون اندازه نبود!!!!! دوباره بردند که پرده بلندها رو بیارن و کلی میوه اوردند و ترشی و مربا و خلاصه شب خیلی خوبی بود.

شب هر سه نفر کنار هم خوابیدیم، خیلی ارامش داشتم. فقط تا صبح ده دفعه بیدار شدم و پتوپیچ شده میرفتم از تو بالکن ماشین رو که کنار دیوار خونه بغلی پارک شده بود رو چک میکردم ببینم هست یا نه!

 

+دیشب قبل از اینکه بابا اینا بیان رفتم یکم خرید کردم و طبق عادت همیشه یه نون بربری هم خریدم، تو راه فرهاد منو دیده میگه" شما کم کم لهجتون عوض میشه ها! گفتم چطور؟ میگه آخه هر دفعه شما سه تا رو میبینم نون بربری دستتونه!!!! :)

 

+طبقه اول خونمون یه خانم تنهای حساس همیشه عصبانی ولی در عین حال مهربون زندگی میکنه. دیروز که دیدم بابااینا خیلی میوه خریدن گفتم یه ظرف براش ببرم، ولی موقعی که بابا داشت ماشینش رو پارک میکرد، هی از پشت پنجره نگاه کرد و غرغر کرد که مبادا ماشین ما به ۲۰۶ همیشه پارک شده جلوی در خانوم، سپر به سپر بشه! برای همین منم پشیمون شدم و گفتم کوفت بخوره!! :)) ولی مامان گفت براش ببر! تنهاست باهاش دوست باشید!! منم بازم میگم کوفت بخوره ولی براش میبرم شاید!

 

+فردا آخرین روز داشتن اینترنت برای من تو این هفته است و من مقاله م رو که مدتهاااا پیش نوشتم رو هنوز برای اون همایش بین المللیه نفرستادم. امشب باید ویرایشش کنم بفرستم.

 

+دیگه چیزی نموند برای گفتن!؟

آها! ۵ تا گلدون هم برامون اورد مامان. یه برگ از این گلها کم بشه حسابمون با کرام الکاتبینه!!

 

+چشم چشم! سرم خلوت بشه عکس هم میگذارم.

 

+دوستان بیاین خونه تا میوه ها تموم نشده! بعدا دیر اومدین با اب و نون خشک پذیرایی کردم نگین نگفتی!

 

بدرود!

 

  • فریba

نظرات  (۷)

هیچی تو تهران مثل معضل پیدا کردن جای پارک نیست.......................... برای همین من روی پارکینگ کار کردم دیگه............

راستی فریبا اون استاد معظم رو تو گروه ندیدم.......رفتم تو دانشکده دیدمش

پاسخ:
پاسخ:
نکردم پایان نامتو بگیرم اون شب یه جا پارک برا ماشینمون پیدا کنم!!

یادش بود!؟؟
این جملت تو حلقم : شب هر سه نفر کنار هم خوابیدیم "خیلی ارامش داشتم"!!!!!! فقط تا صبح ده دفعه بیدار شدم و پتوپیچ شده میرفتم از تو بالکن ماشین رو که کنار دیوار خونه بغلی پارک شده بود رو چک میکردم ببینم هست یا نه
این فرهاده چه جوریه که عین زبل خان همه جا سروکله اش پیدا میشه !
درود و دوصد بدرود

پاسخ:
پاسخ:

خب این آرامش با اون بیخابی فرق داره!!

فرهاد آخه همسایمونم هست!
چی بگم الـآن؟؟
راستی ما بعد اَ ظهر میایم تهران :))))))))))))))

پاسخ:
پاسخ:
ریلی!؟
ببین منو دید...............منم رومواونور کردم که یعنی ندیدمت......................یعنی دیگه روم نمیشه برم پیشش.......همش به این امیدم که تا دفعه بعد که من میام دانشگاه همه چی از حافظه اش پاک بشه...
پاسخ:
پاسخ:
یعنی رو سفید کردی روی هر چی آدمه ....!!!
الان به خودش میگه این دیگه کیه!!!
والا!
دم حاج عباس گرم:-)
واییییییییییییی گلدون
فریب دوستم چیزی حدود 300 گلدون داره، اکثرش کاکتوسن
به زور دارم ازش کش میرمتا حالا یه 4 .5 تایی دزدیدم ازش
دست به دزذیدن گلم عالیه
گذرم به اونجا ها افتاد دیگه خودت میدونیا
پاسخ:
پاسخ:
دم هر دوشون جیز!

ما همش 4-5 تا گلدون داریم!!!
تازه اونقدرام کوچیک نیستند بتونی کش بری به راحتی!! هه هه
راستی اگه از اون نون خشک خوشمزه ها هس
من بیام
پاسخ:
پاسخ:
هممممه چی هست! حتی همون نون خشکها!
دیر بیای چیزی ازش نمونده ها!
آی گفتی یعنی 5 شنبه جمعه هام رسما ....کاش این کلاسا تموم بشه یه نفسی بکشیم....
پاسخ:
پاسخ:
مال من که دو هفته دیگه تموم میشه نفس خواهم کشییددددد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند