بلوار و روزهای دلتنگی!
عطیه هم رفت! :(
چقدر این هفته زود گذشت،
کلا عمر چقدر زود داره میگذره!
عصری رفتیم طرفای چهار راه ولیعصر . بلوار کشاورز و میدون ولیعصر و ...
باورم نمیشد من سال قبل همین موقع اینجا زندگی میکردم و هر روز این مسیر رو اومدم و رفتم..
باورم نمیشد از روزها و ساعتهای قشنگ و به یادموندنی که تو بلوار کشاورز و ویلا و پارک لاله با "..." داشتم دو سال گذشته..
باورم نمیشد چهارسال پیش تو همین بلوار با بچه های ۳۰۱ میرفتیم و میومدیم و الان هر کدوممون یه گوشه ای برای خودمون داریم روزگار میگذرونیم..
بلوار کشاورز همیشه من رو دلتنگ و غمگین میکنه!
دلتنگ تمام کسانی که یه روز خیلی دوستشون داشتم (و هنوز هم دوستشون دارم) ولی الان ممکنه مدتها بگذره و ازشون خبری نداشته باشم.. نزدیکم نیستند که بتونم ببینمشون و ساعتی رو باهاشون بگذرونم... و حتی شاید نزدیکم هستند و نمیشه رفت دیدنشون...
دلتنگ برای تمام خاطرات با هم بودنمون.. دلتنگ برای تمام روزهای خوبی که با دوستام داشتم...
ساعتها و روزها و ماهها داره میگذره و دنیا داره بزرگتر و وسیعتر و پیچیده تر میشه و دنیای من داره کوچیکتر و کوچیکتر و کوچیکتر میشه .. داره به جائی میرسم که تو دنیام فقط خودمم و خودم!
پی نوشت:
آهنگ "دوستت دارم" فریدون آسرایی رو دارم گوش میدم ...
- ۹۲/۰۹/۲۲
فریبا این روزا خیلی از قبل احساساتی تر شدی