حرف تو حرف!
یه بشقاب
یه چاقو
سه تا قاشق و یه چنگال
یه ماهیتابه و یه قابلمه دیگه
به جمع ظرفهای نشسته تو سینک اضافه شد.
ولی بجاش صبح رختخوابم رو جمع کردم از وسط هال و الان به جاش یه عالمه کاغذ و جزوه پهن کردم اون وسط.
رفتم سراغ پروژه جدید. شروع کردم به خوندن و ترجمه کردن و نوشتن. خیلی سخته! اصلا نمیدونم چجوری بنویسمش.
تماس گرفتم با مطب دکتر رضوانی. ولی جواب ندادند. بهتر! میخواستم وقتم رو کنسل کنم خب جواب ندادند دیگه!
کلی خرید داشتم برای خونه، اومدنی یادم رفت برم فروشگاه. الانم اصلا حال ندارم جمع کنم برم بیرون باز. شاید غروبی رفتم یه هوایی بیرون خوردم و خریدام رو کردم.
امروز تولد النازه. عزیزم یادم میاد تولدش رو . موقع تولد الناز و امیرعلی مامانم ده روز بیمارستان بود!!!! چقدر میخندیدن همه.
وقتی به دنیا اومدند اسمشون رو گذاشته بودیم جکی و جیل! چقدر زود بزرگ شدند. امشب همه دورهمن و تولدش رو جشن میگیرن. جای منم که همیشه خالی.
از همین الان باید به فکر خرید ۴ کادوی تولد باشم! چون تولد امیرعلی هم هفته بعده و یه ماه بعد هم که تولد اون فسقله.
جایی وام میدن برای خرید کادوی تولد!!؟؟
- ۹۲/۱۱/۲۴
یعنی هر بار گوشیم زنگ میخوره منتظر اونم دیگه خانواده دارن بهم شک میکنن
سر شبی خیر سرمون رفته بودیم پاساز زنگ زد !!! حالا فکر کن صدای
آهنگ و جیغ و ویغ اوونم داشت راجع به مقاله توضیح میداد اصن یه وضی