گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

549

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۰۹ ب.ظ

 

ساعت ۰۰:۲۷ دقیقه بامداد روز شنبه ۱۶ فروردین سال ۱۳۹۳ !

اینجا تهران است،

خونه خودم!

از صبح که بیدار شدم عینهو سگ پاچه میگرفتم! همیشه یکروز قبل برگشتن به تهران اینطوری ام! با کسی حرف نمیزنم حوصله جواب دادن به هیچ سوالی ندارم و نهایت جوابم سر تکون دادن و شونه بالا انداختنه!

همه ناراحت میشن از این طرز برخوردم، ولی برام مهم نیست! کسی درک نمیکنه که چقدر سخته تنها و دور از خانه و خانواده تو این شهر مزخرف زندگی کردن!

خیلی زودتر از اونچه که فکر میکردم رسیدم تهران. انگار ترافیک نبود اصلا تو راه. من که تمام مسیر رو خواب خواب بودم. با سر و صورت چسب و چیلی و ماسک و یه تشکیلاتی!

رسیدم خونه،

از اینکه بیام خونه کسی نباشه متنفرم! مخصوصا اینکه میدونستم امشب رو قراره تنها سر کنم.

حس کردم سرم گیج میره و سرم درد میکنه! ربطش دادم به تو راه بودن و حمل کردن کیفم که سنگین بود برام و نباید با این وضع حملش میکردم.

وسایلم رو که جابجا کردم، دیدم خونه خیلی سرده! داشتم به بخاری ور میرفتم که زنگ در به صدا درومد، هم خونه ای بود! اینقدر از دیدنش ذوق کردم که خدا میدونه! ولی ذوق من به طول نینجامید چون گفت اومده وسایلش رو بذاره و بره خونه دوستش! و من اینجوری شدم

بخاری رو روشن کردیم و یه چائی با هم خوردیم و هم خونه ای رفت..

منم نشستم یه دل سیر گریه کردم... اولین باری بود که به این شدت از تنهایی و دوری غمم گرفته بود!! به حدی بهم فشار اومد که تصمیم گرفتم فردا برم با مدیرم حرف بزنم بگم من دیگه نمیخوام بیام سر کار! میخوام برگردم خونمون..... :(((((((((((

یه دوش اب گرم حالم رو بهتر کرد...

بعدش با مرغ سوخاری که محصول مشترک خواهر و مامانم بود یه ته چین مشتی درست کردم و خوردم!

ولی هنوزم اشکام دم مشکمه!

برم بخوابم، میخوام اولین روز کاری در سال جدید رو پر انرژی آغاز کنم (ولی اصلا حوصله هیچکدوم از بچه های گروه رو ندارم!!)

شب خوش!

  • فریba

نظرات  (۴)

الان چرا شماره ی این پست با قبلی عین همه؟؟
همین کارا رو میکنی که شماره ها اشتباه میشه دیگه :|
گریه نکن خوب :(
پاسخ:
پاسخ:
کووو!؟؟ [شکلک سوووووت]

باشه!!

یالا...
من اومدم ...
نباشم و اشک فرفری رو نبینم
پاسخ:
پاسخ:
شما معلوم هست کجائی این 20 روز که یه عیادت نیومدی!؟؟
حالا نخواستیم کمپوت بیاری!

والا!

یعنی قشنگ درکت میکنم!!!!!!!!!!!!!!

از ته دل ارزو میکنم که به زودیه زود یه تحول خیلی بزرگ و مثبت تو زندگیت رخ بده!!!!!![گل

پاسخ:
پاسخ:
دقیقا منظورت از یه تحول خیلی بزرگ و. مثبت چیه!؟
من منتظر تحولات بزرگی هستم! میخوام ببینم مورد هدف تو کدومشونه!!


ایندفه نمی دونم چرا اینجوری بود منم شدیدا دوستت داشتم برگردم خونه و همونجا بمونم...حس غربت عجیبی داشت!!!بگذریم...
حالا کمپوت چی از همه بیشتر دوست داری؟ بهت میاد گلابی دوست داشته باشی
پاسخ:
پاسخ:
و من هنوزم هم در همین حس باقی ام..

خیلی بی ...ی! حالا بیای یه گلابی بهت نشون بدم!


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند