676- سورپرایز!
ولی بی خبر!
حدودای 8 شب همراه یکی از اقوام جمع کردیم اومدیم.
حدودای دوازده و نیم رسیدم خونه. بابا و مامان خواب بودند و برادرها نیمه خواب. خواهر جان هم از روشنایی چراغهای طبقه بالا معلوم بود که بیدارند.
به حدی خسته بودم که فکر کردم الان برسم خونه همون دم در غش میکنم، ولی الان با دیدن ساعت ثبت پست میبینید که اینطوری نیست!! و ساعت از 3 هم گذشته و من همچنان بیدارم.
نشستیم با برادرها کلی گفتیم و خندیدیم، انگار نه انگار کسی خوابه!! از سروصدای ما، مادر جان بیدار شد و از اتاق اومد بیرون و گفت چه خبرتونه! متوجه شد که به جز برادرها کسی دیگر هم تو جمع حضور داره! تو خواب و بیداری و تاریکی خونه زل زل نگاه میکرد ببینه من کی ام!
برادرم خندید و گفت فریبا اومده! مادرجان همینطور نگاه میکرد و گفت: کی؟! فریبا!؟ از کجا؟!
اون یکی میخنده میگه، خربزه باز کردیم از توش اومد بیرون!!! (این خربزه ماجرا داره که قابل تعریف نیست!!! :))))
بدین گونه مادر هم به جمع ما پیوست و یه دو ساعتی گفتیم و خندیدیم، آخر سر با تذکر برادر گرامی که پاشید برید میخوام بخوابم صبح بیدار نمیشم برم سرکار!!! ما متفرق شدیم.
من اومدم یه سر اتوماسیون رو چک کنم، همینطور گیر کردم تو نت!
نه که سرعت وای فای هم خوبه ها، اصن آدم رو مجذوب خودش میکنه!
الانم که درگیر مباحثه با دوستان گرام هستیم که مثل من خواب از سرشون پریده و تو وایبر و فیس.بوک و الخ چرخ میزنن!
شب بر همگی .... نه ببخشید... صبح شما بخیر!!!
بعدا نوشت:
هم اکنون که مشغول ثبت این پست بودم، پدرجان هم بیدار شد و با دیدن من که سر جای همیشگیم نشسته م و زل زده م به مانیتور، خواب از چشمان مبارکشان پرید!!!
- ۹۳/۰۵/۲۹