گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

684 - عقدکنون فریبا!!!

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ب.ظ

عاقا جای همگی بسیار خالی ما رفته بودیم عقد کنان!

عروس از اقوام نزدیک ما و دقیقا همنام و هم فامیلی من. (تو این مدت همه فکر میکردند این منم که دارم ازدواج میکنم!!!) و جناب آقای داماد هم از شهر دوست و همسایه، یزد!

جشن عقدی ساده و خودمانی بود و بسیار بهمان خوش گذشت.

بنده ظهر روز عقد به منزل رسیدم و در گام نخست مشغول بررسی لباس های مجلسی جهت پوشیدن در مراسم.

عصر به منزل عروس رفتیم و کمک رسانی در امر خطیر چیدمان سفره عقد و تزئینات لازم و شیرینی و میوه و ...
دم غروب برگشتیم به منزل و از آنجا که وقت بسیار تنگ بود و از طرفی مهمانان گرام، شام را در منزل ما میل فرمودند و ما کلی کار جهت انجام دادن داشتیم، لذا قید وقت ارایشگاهمان را زدیم و تصمیم گرفتیم خودمان، خودمان را بیارائیم!!

حالا وضعیت بنده را داشته باشید که دو ساعت تمام موهایمان را مدل داده ایم و به محض آمدن مهمانان مجبور شدیم شال بپوشیم و هر چه بافته بودیم پنبه شد!! وسط پذیرایی از مهمانان و چیدن بساط شام، فرصتی اگر بود به زدن کرم و پنکک و ریمل و خط چشم و رژ و ابنها... میپرداختیم. مراسم زیبایی بود. دوست داشتیم.

خانواده داماد شاکی از اینکه چراا اینقدر شلوغ است!! چرا اینقدر مهمان دعوت کرده اید و ما در پاسخ گفتیم تازه شانس آوردید نصف فامیل ما در عزای خویشان به سر میبرند و نیامده اند!!!! اگر نه که جای سوزن انداختن نبود!!

آخرشب بعد از مراسم حدودای ساعت 1 که ما به خانه برگشتیم با حجم عظیمی از ظرفهای نشسته مواجه شدیم، در دو راهی اینکه امشب ظرف بشوریم یا فردا صبح مانده بودیم، که زنگ درب منزل به صدا در آمد و دخترعموها جهت امداد رسانی به منزل ما آمدند. آمدن ایشان به منزل ما همان و جمع ما جمع شدن و گپ و گفت و و بگو و بخند تا ساعت 2 نیمه شب همان!

ساعت 2 پاشدیم جمیعا (من و خواهران و عروس و دختر عموها رفتیم سراغ ظرفها) پروسه شستن ظرفها طولی نینجامید و بعد از گذر نیم ساعت ما حیاط خانه را شستیم و ظرفها را دسته بندی کردیم و مجددا برگشتیم به نشیمن خانه و مراسم گپ و گفت همچنان ادامه یافت تااااااا ساعت 4 صبح! مادر جان هم این وسط با چای و تخمه و خربزه (این خربزه همان خربزه ای است که در پست .... به آن اشاره گردید!! :))))

ساعت 4 شیپور خواب را زدیم (اصولا شیپور را برای بیداری میزنن نه خواب!! ولی ما مجبور شدیم برای خواب هم شیپور بزنیم!!!) و هر کسی به گوشه ای خزید و عده ای که انگار هنوز حرف برای گفتن داشتن به گوشه تری خزیدند و بساط گپ و گفت را در زیر پتو ادامه دادند!!

صبح ساعت حدودای 9:30 زنگ در خانه مجددا به صدا در آمد و صدایی آمد که پرسید کیه! و بعد بلند گفت آبجی اومده! این یعنی که خواب بی خواب! آبجی جان آمدند و همه را با تیکه ای از خواب بیدار کردند و هر کسی همانجا که خوابیده بود بر جای نشست و همگی با سروصورت خواب آلود به مرور آنچه شب گذشته در غیاب آبجی بزرگه گذشته بود، پرداختند.

این برنامه تا ساعت 3 بعد از ظهر و البته با حضور گرما بخش عمو و زن عمو و پسرعموها و عروس ها و نوه هایشان ادامه پیدا کرد و یکی از خاطره انگیزترین روزهای گرم تابستان را برای ما رقم زد.

اما از داماد تازه به خانواده ما پیوسته بگویم که پسری به سن شناسنامه ای کم سن (26 ساله) اما به سن تجربه و دنیا دیدگی بسیار بزرگتر و پخته تر به نظر میامد. بسیار محجوب و در عین حال صمیمی و خودمانی بود. از همان روز اول مهرش در دل همه فامیل نشست و همه خوشحال از اینکه دومین فریبای فامیل (چون من از اون بزرگترم اما مجرد!!) بختی خوب نصیبش گشته و خیالشان از این بابت که او با غریبه ای آشنا وصلت کرده است، راحت شد!

باشد که چنین بختی نصیب تمام مجردان فامیل گردد بویژه مجردان این جمع!!


پی نوشت1 :
اما در توضیح چگونگی آشنایی عروس و داماد باید بگویم که: عروس محترم جهت انجام بخش هایی از امر خطیر پروژه ای که استاد راهنمایشان به ایشان محول نموده، به یک سازمانی معرفی میگردد و در آن سازمان، آقای داماد به عنوان مسئول هماهنگی ایشان را راهنمایی مینماید و این راهنمایی همچنان ادامه یافته تا به ازدواج این دو ختم میگردد!
تا باشد از این پایان نامه ها و پروژه ها!

پی نوشت2:
ملت پایان نامه مینویسن، ما هم دو سال پایان نامه نوشتیم!!!
والا!

 

  • فریba

نظرات  (۱)

چه خوشی گذشته!!!ایشالا به زودی کارت عروسی فریبای خودمون به دستمون میرسه
همه چیمون از آدم به دره! والا از پایان نامه نوشتنم به جایی نرسیدیم]

پاسخ:
پاسخ:
بسیاااااااار.

میرسه!؟

و این داستان اداااامه دارد!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند