725- آخرین حرف پائیز 93!
کلاس دف دارم عصر.
اگه بدونید چقدر حوصله ندارم برم!
اصلا پشیمون شدم از ثبت نام تو کلاس.
ولی خب هوسم نشست سر جاش دیگه! هی میخواستم ببینم دف چجوریه که دیدم!
فردا صبح هم که سه تار دارم!
برای آخر این هفته یک برنامه ریزی توپ کرده بودم، قرار بود برم جشن عقد امیدجان! یادتونه که!!
بنده خدا شانس ندارند.
تا میرن جشن بگیرن، یکی میمیره!
تا الان سه بار جشنشون عقب افتاده.
من تا دیشب داشتم به لباس جدیدی که خریده بودم برای جشن امید فکر میکردم و اینکه موهام رو چه مدلی درست کنم که به لباسم بیاد!!! ولی فوت ناگهانی عمو بزرگه باعث شد که جشن عقدشون کلا لغو بشه و احتمالا بره تااااا عروسی!
بهش اسمس دادم امید جان، قربونت بیخیال این جشن شو تا کل فامیل رو به کشتن ندادی!!!! :))))
خلاصه که الان باید یه برنامه دیگه بریزم برای آخر هفته م.
فردا شب که جشن تولد دعوتم. اصلا هم حسش نیست.
ولی نمیشه نرفت! یجورایی میزبان هم هستیم مثلا!!
آخر هفته اگه بتونم مقالمو که ماههاست تو لیست ویرایشه تکمیل کنم و
هفته بعد بدم به نشریه برای داوری.
انشالله تعالی.
آخر هفته خوبی داشته باشید.
فردا پنج شنبه، به یاد درگذشتگانمون باشیم..
حتی شده با یه صلوات .. حتی شده با یه یاد خوب ..
روز خوش
- ۹۳/۰۷/۳۰
یا خدا! بازم عقب افتااااااد؟!!! البته خدا رحمت کنه عمو بزرگ رو ...