گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

735- تاسوعا 93

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ب.ظ

دیشب اومدم خونه. 

دیروز حوالی عصر، تو ترافیک قم بودیم. من خواااااب خوااااب بودم... دیدم گوشیم داره تو جیبم میلرزه، میدونستم مامانه! حتی چشام رو هم باز نکردم و همونجور خواب Answer رو زدم و گفتم: بعله مامان... پرسید: خوابی؟ میگم آره. میگه کجائید؟ باید نزدیک باشید. گفتم نه! اتوبان قم خیلی ترافیکه... حالاها نمیرسیم. یکم مکث کرد و گفت خب من دارم میرم خونه مامان بزرگ اینا... چیزه... مممم... "...." فوت کرده... الان خبر دادند.. ما داریم میریم اونجا.. وقتی رسیدی خبر بده بهمون.

از جام پریدم! مریم کنارم نشسته بود پرسید چی شده! من همونطور که داشتم با مامان صحبت کردم به مریم رسوندم که دختر عموم (همون عموم که هفته پیش فوت کرد!!) فوت کرده... یه چند سالی بود مریض بود.. یه چیزای شبیه ام اس... مامان گفت صبح خونشون بوده حالش خوب بوده.. عصری میخوابه و دیگه بیدار نمیشه.. 

دیشب که رسیدم خونه فقط فرصت کردم یه چیزی بخورم و لباس مشکی بپوشم و برم مراسم... تو این یکسال و نیم این صحنه ی کل فامیل رو مشکی پوش یه جا دیدن خیلی تکراری شده! این ششمین بار بود!! فقط مکان عزاداری فرق میکرد!

چقدر دلم گرفت...

امروز صبح حدودای 8 رفتیم برای تشییع. مراسم دو ساعتی طول کشید.. کنار قبر محسن و سعید و بابابزرگ اینا یه جای خالی بود... خودش وصیت کرده بود کنار مامانش دفنش کنند... 

من سر خاک مامان بزرگ نشسته بودم و داشتم به تله خاکی که یه گوشه جمع شده بود تا روی جنازه ریخته بشه نگاه میکردم.. و مثل همیشه به این فکر میکردم که این دنیا چقدر بی ارزشه...

تو این افکار بودم که ریحانه رو دیدم یه گوشه وایساده بود وحشت زده گوشه شالش رو میجوئید و به صحنه ریختن خاک نگاه میکرد.. صداش زدم: ریحانه! و با دستم اشاره کردم که بیاد پیش من.. بچه انگار منتظر بود، بدو اومد و خودش رو انداخت تو بغل من و هق هق گریه ش بلند شد.. منم همصدا با اون... 


یکی دیگه هم از بینمون رفت...

خدا بیامرزدش ... چه شبی هم شد شب اول قبرش ... از بس زن پاک و بانجابتی بود... خدا خودش بهش آرامش بده.. تو این سالهایی که بیمار بود خیلی سختی کشید، بچه هاش عین پروانه دورش بودند... 

شما هم برای شادی روحش یه حمد بخونین... 


پی نوشت: 

عزرائیل بد جور تو فامیل ما داره چرخ میزنه!! 


  • فریba

نظرات  (۲)

  • محمد محمدیان
  • یا حسین:
    سرخی شهادت تو ناپیدا بود
    عشق تو اما م کربلا ز یبا بود
    تنها سبب زندگی دین قطعاً
    پیغام نماز ظهر عاشورا بود

    خوشحال میشم از نظرات سازنده شما استفاده کنم
    خدا رحمتش کنه خیلی ناراحت شدم ایشالا خدا به بچه هاش صبر بده . کوچیک که بودیم اکثر اعلامیه های فوتی که روی در و دیوارا میدیدم پیرمرد یا پیر زن بودن و پیش خودمون فکر میکردیم فقط پیرا میمیرن و ما خیلی وقت داریم! ولی حالا از هر 20 تا اعلامیه یکیشون پیره و اکثرا جوونن...
     و مرگ خیلی نزدیک تر شده خیلی... 
    پاسخ:
    آره واقعا. 
    مرگ خیلی ناگهانی شده و خیلی نزدیک. 
    ولی 
    نترسیم از مرگ.. 
    مرگ پایان کبوتر نیست... 

    هر چی میگذره، مخصوصا با مرگ های ناگهانی افراد فامیل! ترسم از مرگ خیلی کمتر شده خیلی زیاد. 
    خدا خودش به همه ارامش بده و صبر..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    بانك اهداكنندگان غير خويشاوند