گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

736 - عزاداری با عطر پیاز!

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۴۰ ب.ظ


شب عاشوراست، 

همه رفتن مراسم دختر عمو. بعد از مراسم هم میخوان برن هیئت. 

من به شدت خسته بودم قرار بود دیرتر برم، امیرارسلان هم پیش من موند تا با هم بریم. داشت با موبایلم بازی میکرد که دیدم همینطور گوشی به دست خوابش برده. منم طبیعتا از رفتن منصرف شدم. 

صبح بعد از مراسم تشییع و تدفین، رفتم خونه دایی.

دایی سالهاست که ظهر عاشورا به هیئت ناهار میده. منم عاشق اینم که برم تو کارا بهشون کمک کنم. رفتم خونه شون. من بودم و دختر دایی و دو تا عروسای دایی. همشون هم از من چند سالی کوچیکتر بودند و همه هم مزدوج!!! دو تا عروسا، چادر به سر، پیرن مشکی های پسردایی هام دستشون بود و جلو بخاری وایستاده بودن تا خشک بشه!! 

دایی قصاب اورده بود، داشتند طبقه پائین، گوشت گوساله ای که تا یساعت پیش زنده بود و برای خودش میچرید رو خورد میکردند. دایی هر سال بعد از عاشورا، یه گوساله میخره میده دست چوپان تا پروارش کنه و روز تاسوعا قربونیش میکنه.

ما هم طبقه بالا مسئول اماده کردن پیاز و سیب زمینی ها بودیم. 

موقع خورد کردن پیازها به حدی اشک ریختم که دیگه چشام باز نمیشد. پیازها کم بود، دایی به میوه فروشی کنار خونه ما سپرده بود براش بیاره. به خاطر فوت ناگهانی دختر عمو، کاراشون عقب مونده بود. نصف فامیل هم که خب درگیر عزا بودند. برای همین دایی اینا مجبور شده بودند شب قبلش تا صبح بیدار بمونند. دایی اونقدر خسته بود درحالیکه داشت با ما حرف میزد همینطور خوابش برد!! یساعتی گذشت دیدیم وقت داره میگذره و پیاز و سیب زمینی به ما نرسید! اونقدر همه سرشون شلوغ بود که کسی به کسی نبود. زنگ زدم به میوه فروشی و خودم رو معرفی کردم و گفتم میخوایم بیایم سفارشهای نذری رو ببریم. گفت زود بیاید که میخوام برم هیئت! 

علی رو به زور پیدا کردیم و فرستادیمش بره دنبال خریدا. 

به من گفتن خواهشا تو دیگه نیا پیاز خورد کن! میترسیم تا شب کور بشی! 

منم رفتم سراغ گاز و کفگیر و آبکش و اینا که اماده شون کنم برای سرخ کردن پیازها. یه چیزی حدود 50 کیلو پیاز بود!! از ساعت 12:30 پیاز تو دستای من چرخ میخورد تاااا ساعت 7:30 غروب. سر تا پای من بوی پیاز گرفته بود! 

تو این ساعتها دختر خاله ها میرفتند عزا و میومدن کمک، میرفتن هیئت و دوباره برمیگشتن ولی من همینطور پای اجاق نشسته بود و پیازا رو هم میزدم. 

همه هی میومدن میگفتن فریبا تو خسته نشدی؟ بیا برو استراحت کن! پاشو جاتو با یکی دیگه عوض کن... ولی من تکون نمیخوردم و میگفتم جام خوبه! روی سه تا گاز پایه دار بزرگ با سه تا تابه خیلی بزرگ اندازه یه دیگ همزمان داشت پیاز سرخ میشد، هر کدومشون یه یکساعتی طول میکشید تا تموم بشه.

شام رو خونه دایی خوردیم و اومدیم خونه که یه دوش بگیرم و لباس عوض کنم بریم عزا. 

شوهر خواهر اومده بود دنبالمون، به محضی که سوار ماشین شدم میگه: فریبا؟؟ مسئول پیازا بودی مگه!؟؟؟؟ چقدر بوی پیاز میدی!!! :))))

زن دایی خیلی ازم تشکر کرد و گفت خیلی خسته شدی امروز، گفتم: زن دایی یه حاجتی دارم، نذر کردم اگه تا سال دیگه برآورده بشه، همه ساله هر جا باشم خودم رو به نذری دایی برسونم و هر جوری بتونم کمکتون کنم.. ولی اگه برآورده نشه .... دیگه نمیام! :)))

دختر دایی میخنده و میگه امام حسین رو شرمنده کردی امروز فریبا!! روش نمیشه حاجتت رو نده!! 

منم خندیدم و گفتم: نه بابا، امام حسین قربونش برم گوشش از این حرفها پره.. :)))) 


پی نوشت:

با اینکه با نذری های اینطوری مخالفم و همیشه میگم این 10-15 میلیونی که قراره برای غذا خرج بشه باید جای بهتر هزینه بشه، ولی به نذری دایی اعتقادی عجیب دارم... اینکه واقعا باید قسمتت بشه بری و تو کاراش بهش کمک کنی، دایی م یه مرد دل پاک و خالصه.

و من شک ندارم که اون برکتی که باید به خاطر کمک کردن تو این نذرش تو زندگی من بیاد، حتما میاد ..

یاد همتون بودم.. خیلی زیاد... 


فردا ناهار تشریف بیارید اینجا، چلو گوشت با طعم پیازهای سرخ کرده فریبا! :))


  • فریba

نظرات  (۳)

خوب پس به سلامتی یه ماهی رو بوی پیاز میدی! کاش بیشتر مرخصی گرفته بودی :-)
پاسخ:
والا!
بهم نمیدن که مگه زنگ بزنم توضیح بدم شرایطمو!!!! :))


خسته نباشی قهرمان

اینجور مراسم لذت خیلی خاصی داره...قبول باشه...ایشالا حاجتتو هر چه زودتر میگیری و هر سال میری و پیاز خوردکن مجلس میشی:)

پاسخ:
پیاز سرخ کن!

البته لذتش به شرطی خوبه که جماعت حضور فعال داشته باشند نه مثل یه لشکر شکست خورده تو مراسم تاسوعا و عزای دختر عمو و ...!


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند