745 - سالگرد تولد من در سال 88
مکان: اتاق 301، خوابگاه دانشجویی بلوار!
من پائین تختم در حالیکه پولیور صورتیه م تنمه و سرما خوردم، کف زمین ولو ام و دارم تمرینهای متون تخصصی ترجمه میکنم. خاطره هم روی تختش نشسته و نمیدونم داشت چیکار میکرد!!
در باز میشه و رادا با یه دسته گل مریم و رز و یه کادو تو دست وارد میشه و صبا و شبنم هم پشت سرش.
من در حالیکه میگم ای بابا این محسن کشت ما رو از بس برای تو گل خرید. (هر وقت میرفتند بیرون امکان نداشت رادا دست خالی برگرده حتی شده با یه شاخه گل رز خیلی خوشگل برمیگشت اتاق و دل ما اب میشد که ای بابا کسی نیست برای ما حداقل یه شاخه گل بخره!!!)
خلاصه من که عاااااشق گلم مخصوصا اگر کسی هدیه بده بهم، محو اون رز و مریم تو دستهای رادا بودم که رادا اومد بغلم کرد و گفت تولدت مبااااااااررررررککککککککککککک و دست و جیغ و هوراااا دوستان!!
منم هاج و واج که این گل برای منه ه ه ه؟؟ و این کادو نیز؟؟؟
خلاصه اینجوری بود که دوستای خوبم رادا و صبا و شبنم و خاطره که الان هر کدومشون یه جای از این دنیا دارن زندگیشون رو میکنند اولین جشن تولد سورپرایزانه رو برام گرفتند!
دلم براشون تنگ شد خیلی ی ی...
- ۹۳/۰۸/۲۰