گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

750 - جشن تولد من در سال 93 - قسمت دوم.

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ

و اما آخرین جشن تولد من 

تا حالا شده تو یه روز دو تا جشن تولد براتون بگیرن؟ اونم دقیقا تو روز تولدتون؟ 

ولی برای من شد!

جریان از این قرار شد که

من حدودای ساعت 7 که داشتم میرفتم تجریش پیش بچه ها، خانوم همسایه به من زنگ زد! این از عجایبه که ایشون به موبایل زنگ بزنه و تماسشون مبنی بر وقوع یک امر مهم و غیر مترقبه هست! 

جواب دادم: 

سلام فریبا جان، کجایی دخترم؟ 

منم راستشو بخوای حسش نبود توضیح بدم بگم دارم کجا میرم! گفتم دانشگام 

پرسید چرا تا این وقت شب؟ کی میای خونه؟ 

گفتم حدودای 9 اینا. 

میگه: ای بابااا خیلی دیره. باشه هر وقت اومدی یه سر به من بزن حتما. 

پرسیدم چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟

فرمودند نه! میخواستم باهات حرف بزنم. گفتم خب این طبیعیه دیگه. ما خیلی با هم صحبت میکنیم. 

رفتم پیش بچه ها و تو مسیر برگشت به منزلامون، "مص" گیر داد که من تنهام بیا بریم خونه ما. از مص اصرار از ما انکار. 

خلاصه آخر قرار شد زنگ بزنم ببینم خانوم همسایه اگه کارش واجب نیست من برم خونه مص اینا. بهش زنگ زدم میگم من میخوام برم خونه دوستم... نذاشت حرفم تموم بشه و گفت نههه حتما بیا اینجا اول. من باهات کار دارم بعد برو!!!

به مص گفتم ببین خانوم همسایه دوبار به من زنگ زده. حتما کار واجبی داره. باید برم خونه. 

لذا تصمیم بر این شد که بریم خونه من سه تارم رو بردارم  و یه سر هم به خانوم همسایه بزنیم و بعد بریم خونه مص اینا. 

آقا ما رفتیم زنگ در خونه شون رو زدیم و رفتیم تو 

دیدیم روی میز پر از خوراکی های مورد علاقه من اعم از چیپس و پفک و کرانچی و اسنک. روی اپن هم سه مدل غذای مورد علاقه من شامل ماکارونی کیکی، پیراشکی اسفناج و کشک و بادمجون!! 

حالا من رو تصور کنید که شب قبلش خوب نخوابیدم، کلی امروز تو جلسه به مغزم فشار اومده، در عین خستگی با مص و راضیه تجریش رو گشتیم. حالا با یه قیافه زار و نزار دارم میرم جشن تولد خودم! 

خانوم همسایه و فاطمه با دیدن من جیغشون درومد که تو کجااااااایی. ما از سرشب تا حالا اینجا منتظرتیم و چقدر دیر کردی و ... 

یه کیکی خیلی خوشگل و خوشمزه هم فاطمه خریده بود که سر فرصت عکساش رو میذارم. 

تا حدودای 12 بودیم خونه خانوم همسایه و جاتون خالی حسسسابی خوردم! 

یک عالمه هم کیک و غذا زیاد اومد. حیف که فردا شبش من خیلی خسته بودم و سرشب خوابم برد و بچه ها رفته بودند خونه همسایه و ترتیب ادامه غذا ها و کیک رو دادند!!

این هم یکی دیگه از جشن تولدهای سورپرایزانه من!

ممنون از فاطمه، خانوم همسایه و حمیده، و مص که اومد!

به امید تولد سال94 که اولا باشم! دوما سالم باشم! سوما همه اعضای خانواده و دوستای عزیزمم باشند! چهارما اتفاقات خیلی خوبی بیفته تا سال دیگه. 

:)


  • فریba

نظرات  (۲)

ظاهرا تو قسمتته که هر وقت کلـــــــی خسته ای سورپرایز بشی :-) چه سورپرایز قشنگی بود ، چه همسایه با حالی ! ببین چقدر خدا دوست داره همیشه دوستای خوب برات دست و پا میکنه ;-) 
پاسخ:
اره والا میبینی!!

بله پس چی!
تازه در کنار این دوستای خوب همیشه یه ادم رو اعصاب هم میذاره که ادم قدر دوستای خوبش رو بیشتر تر بدونه! :* 
فریبا بچه ها تا حدودی یه تصویر دارن از اون شب من یکی دوتا از عکسارو براشون تو وایبر گذاشتم با اجازت
پاسخ:
نا مرد!
بفرست برای خودم حداقل ببینم چی بوده!


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند