گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

830 - آقای سیب زمینی!

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۴۹ ق.ظ


رفته بودیم کویرنوردی،

آخر وقت که تقریبا هوا داشت تاریک میشد و سرد،

فامیل دور هم نشسته بودند تا در رابطه با روزهای اینده تعطیلات برنامه ریزی کنند،

من از وسط اون شلوغی، امیر ارسلان رو دیدم که راهش رو گرفته و از ما دور شده و به سمت تپه های شنی میره، وسط ما و اون هم یه جاده بود که ماشین رد میشد،

پا شدم د بدو دنبالش!

هر چی صداش میزدم نمیشنید، بعدش هم که شنید راهش رو گرفت و رفت!!!

رفتم خود رو بهش رسوندم و در حالیکه عصبانی بودم بهش گفتم:

برای چی تنهایی اومدی اینجا؟! چرا از ما دور شدی!؟ نمیگی اتفاقی برات میفته؟ حیوونا حمله میکنن؟ ماشین میزنه بهت؟

اون هم اخم کرد و گفت میخواستم بازی کنم!

گفتم: لازم نکرده الان وقت بازی نیست! بدو بریم دیر شده .. بدو ... و در حالیکه دستش رو گرفته بودم و از خیابون ردش میکردم ادامه دادم: چرا کاپشنت رو دراوردی تو این سرما!؟ کفشت کو!؟ نمیگی تیغ میره تو پات ...

من همینطور داشتم غر میزدم که یهو وایساد دستش رو کشید و تو چشام نگاه کرد و گفت:

خاله! تو از آقای سیب زمینی هم بدتری!!!! اه!!!

 

و رفت...!

 

حالا من در به در دنبال این بودم که ببینم آقای سیب زمینی کیه که من از اون بدترم!!!

 

کاشف بعمل آومد که:

اقای سیب زمینی یه شخصیت کارتونی خیلی بداخلاق و بدجنسه!!! و از دیدگاه این فسقلی من از ایشون هم بدترم!!!

:))))))

 

  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند