گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

اون شب تموم شد و برگشتیم به خونه


البته اخر شب که داشتیم برمیگشتیم بهم پیشنهاد داد بریم شام بخوریم ولی چون مسیر رو اشتباه رفتیم خیلی دیر شد و اینطوری شد که من گشنه تشنه رفتم خونه!!!!


تو راه برگشت خیلی خندیدیم و وسط این بگو بخندها نزدیک بود تصادف کنیم!!!! یه ماشین با سرعت بسیار بالا از سمت راستمون سبقت گرفت درحالیکه ما هم داشتیم میرفتیم به سمت خروجی سمت راست. رسما خطر از بیخ گوشمون گذشت چون اگر ثانیه ای زودتر میرسیدیم یا اون دیرتر رد میشد فاتحه من خونده بود و ایشون هم پرت میشد تو اسمونها حالا شانس میاورد برمیگشت زمین یا نه !!!!


دم در وقتی داشتم ازش خداحافظی میکردم حس کردم یه چیزی ته دلمو قلقلک میده و باعث شد ایندفعه نه از رو اجبار بلکه از روی احترام واقعی لبخندی بزنم و تشکر کنم و خداحافظی!


برگشتم خونه، حمیده بیدار بود و ازم پرسید که خب چی شد!!!؟ گفتم نمیدونم!!! فکر کنم بیشتر احتیاج به فکر کردن دارم.


.


.


.


چقدر حیف که تاریخ ها رو یادداشت نکردم. هر چند ارشیو همه چت های پس از دیدار رو دارم تو واتس آپ. باید امشب برم همه تاریخ ها و محل قرارهای مهم رو دربیارم.


.


هر دفعه میگم باید اینکارو بکنم باید اونکارو بکنم و هی یادم میره!!!!

  • فریba

نظرات  (۲)

ظاهرا به جایی رسیدی که خیلی فکر نمیکنی دیگه. یعنی منظورم اینه که فکرات جهت داره
وااااای خدا چه رحمی کرده بهتون! خب کم کم داریم به جاهای خوب و عشقولانه نزدیک میشیم 😊☺ 
پاسخ:
اره 
حالا بحثهای عشقولانه ش رو نمیشه خیلی باز کرد! 
میدونی که اینجا خانواده نشسته! :))))


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند