899- حق و ناحق!
نمیدونم چی بگم
اوضاع خیلی از جوونای همسن و سال من الان همینه!
اگر بخوام سر درددل رو باز کنم هر روز باید بنویسم،
نمیدونم شانس منه که گیر هر کی میفتم میخواد سوئ استفاده کنه یا اینکه مشکل از خودمه که رو میدم؟
خیلی سعی میکنم حسرت نخورم به روزی که بهترین موقعیت کاری برای من پیش اومده و به اعتماد حرف این ادمها که اینجا شرایط بهتری در انتظارته قید همشون رو زدم .. و وقتی وقت چیدن میوه ها بود به من گفتن شرمنده!!! سهمی برای شما نیست!!
خیلی راحت یادشون میره حرفهاشون قولهاشون وعده هاشون همه چی..
تجربه س.. تجربه س.. تجربه س.. فقط همین منو دلگرم میکنه!
به بهونه اینکه دانشجو هستم (مهم نیست دانشجوی لیسانسی یا دانشجوی دکترا!!! همین که اسمت دانشجوئه خود بخود میخوان ازت سوئ استفاده بشه انگار یه لطفی داره در حقت میشه که در قبال 100 درصد کاری که داری انجام میدی 20 درصد حقوق مییگری!!!)
داشتم میگفتم.. به این بهونه و با وجود اینکه میدونن در حال حاضر و تو این شرایط هیچ کسی به جز تو نمیتونه این حجم کار روی زمین مونده رو جمع کنه، انتظار دارند با تمام شرایط بد و خوب اونا بسازی و با این جمله که همینه که هست!! منتشون رو قبول کنی و با کله بری بگی بله که هستم من غلام بی جیر و مواجب شمام حقوق هم ندادی ندادی من برات کاااااااااااار میکنم مثل...!!!
ولی بعد 4 سال بالاخره سر منم به سنگ خورد که دیگه بسه هر چی حمالی!
تو اوج احتیاجشون به من رسما استعفامو بنویسم و تقدیم کنم که شرمندم! فقط شما نیستید که محتاجید! منم یه نیازها و انتظاراتی دارم!
شرمندم نمیتونم!
الان که استعفامو نوشتم و فرستادم برای مدیر حس میکنم یک دنیا ارامش برای خودم خریدم!
مرسی از همسرم که همه جا کنار منه!
مرسی ازت مرسی ازت مرسی ازت
خب دیگه چه خبر؟؟؟؟
- ۹۵/۱۰/۲۴