گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

993 - یک زن تنها

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۹ ب.ظ

حدودا 40 و دو سه سالش باید باشه. 

یادمه تو فامیل اون زمانها زندکیش جزو زندگیهای لوکس بود... اون موقعها کسی خونه ش مبل و تخت نداشت ولی اونا داشتند. تو حیاطشون الا چیق داشتند. ما بچه ها همش دلمون میخواست بریم خونشون رو مبل و تختشون بپر بپر کنیم. یا بریم تو الاجیق بشینیم مثل تو فیلمها میوه و چای بخوریم. اون موقعها کسی تو خونش حیوون خونگی نداشت ولی اونا گربه داشتند. یه گربه پت و پهن و گنده و لوس که همیشه یه گوشه مبلشون لم داده بود و ما رو اصلا محل نمیداد!!!

خونشون پر از خوراکی های جدید و خوشنزه بود که فقط تو خونخ اونا پیدا میشد!

وقتی میومد خونمون تو کیفش پر همون خوردنی ها بود .. و همه بچه های فامیل میخواستند زودتر کیفش رو باز کنه به همه خوردنی بده... 

وقتی 21 سالش بود شوهرش تو یه حادثه کشته شد.. خیلی راحت... 

جوون و زیبا بود .. خیلی براش خواستگار اومد .. خیلی هااااا ولی نمیدونم چرا هیچوقت ازدواج نکرد ... 

یه روز داشت دردل میکرد میکفت فلانی مرده میگن خوشی ندید و مرد ... یکی نیست بهش بگه 60 سال عمر کرد.. 4 تا بچه داشت.. عروس داماد نوه ..عروسی بچه هاشو دید .. موفقیتهاشون رو دید... یعنی چی که میگن خوشی ندید!! خوشی مگه چیزی غیر از اینه.. 

دلم خیلی براش سوخت..

کاش حداقل خدا یه بچه بهش میداد.. 

واقعا ما چقدر خوشی دور و برمون هست و قدر نمیدونیم 😕😕

  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند