1193 - تبلدم 😊
خب اول بگم از تولدم که حدودا یکماه پیش بود
و اون روز من از صبحش هم رفته بودم نمایشگاه و بعدشم تا 8 شب جلسه داشتم و جلسه هم بسیار پر تنش بود طوری که اخرش من با داد زدن این جمله که "یا این مسئله امشب باید حل بشه یا من دیگه کار نمیکنمممممممم...." 😡😡 و البته این داد رو من وسط کوچه زدم وقتی همه داشتیم از شرکت میومدیم بیرون 😂😂 و با عصبانیت رفتم که برم خونه 😒
وقتی رسیدم در خونه تو ذهنم مرور میکردم که اره امشب برم زنگ بزنم و دعوا کنم و این چه وضعشه و اعصاب نمیذارن و .... و از پله ها میرفتم بالا و زنگ خونه رو زدم.
اقای همسر مهربان و همیشه منتظر با یک دسته گل پشت در وایساده بودن و با یک استقباااال گررررم کلا هر چی تو ذهن من بود رو به کلی پاک کرد 😍😍😍
منم با هیجان پریدم گل رو گرفتم و جیغ و دست و هورا و تا رفتم لباسمو عوض کنم و دست و رو بشورم ، اقای همسر با یه کیک کاکایویی در قاب هال ظاهر شدند 😊😊
و البته یادش رفته بود شمع بخره 😆😆
تو این فاصله که داشتیم جشن تولد بازی میکردیم سرتیم زنگ زد که مثلا صحبت کنه مشکل رو حل کنیم منم که کلا یادم رفته بود که جریان چیه و چه دعوایی کردم و اینا تند تند صحبت کردم و قطع کردم 😁😁 البته ایشون بیخیال نشد و ساعت 11 دوباره زنگ زد تا حدودای 3 صبح حرررف زد حررررف زد حرررررررررف زد 😨😨
این بود خاطره جشن تبلد من 😊
الان میپرسین کادو چی گرفتم؟؟ همون دسته گل 😊 چون ما بهم قول دادیم زرت زرت کادو نهریم و هدیه در حد کتاب و گل و یه شام تو درکه و اینا باشه و مناسبتها فقط یادبودش برامون مهمه. بعله ما خعلی با کلاسیم 😆😆
- ۹۷/۰۹/۲۲