گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

1193 - تبلدم 😊

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ

خب اول بگم از تولدم که حدودا یکماه پیش بود

و اون روز من از صبحش هم رفته بودم نمایشگاه و بعدشم تا 8 شب جلسه داشتم و جلسه هم بسیار پر تنش بود طوری که اخرش من با داد زدن این جمله که "یا این مسئله امشب باید حل بشه یا من دیگه کار نمیکنمممممممم...." 😡😡 و البته این داد رو من وسط کوچه زدم وقتی همه داشتیم از شرکت میومدیم بیرون 😂😂 و با عصبانیت رفتم که برم خونه 😒

وقتی رسیدم در خونه تو ذهنم مرور میکردم که اره امشب برم زنگ بزنم و دعوا کنم و این چه وضعشه و اعصاب نمیذارن و .... و از پله ها میرفتم بالا و زنگ خونه رو زدم. 

اقای همسر مهربان و همیشه منتظر با یک دسته گل پشت در وایساده بودن و با یک استقباااال گررررم کلا هر چی تو ذهن من بود رو به کلی پاک کرد 😍😍😍

منم با هیجان پریدم گل رو گرفتم و جیغ و دست و هورا و تا رفتم لباسمو عوض کنم و دست و رو بشورم ، اقای همسر با یه کیک کاکایویی در قاب هال ظاهر شدند 😊😊

و البته یادش رفته بود شمع بخره 😆😆

تو این فاصله که داشتیم جشن تولد بازی میکردیم سرتیم زنگ زد که مثلا صحبت کنه مشکل رو حل کنیم منم که کلا یادم رفته بود که جریان چیه و چه دعوایی کردم و اینا تند تند صحبت کردم و قطع کردم 😁😁 البته ایشون بیخیال نشد و ساعت 11 دوباره زنگ زد تا حدودای 3 صبح حرررف زد حررررف زد حرررررررررف زد 😨😨

این بود خاطره جشن تبلد من 😊


الان میپرسین کادو چی گرفتم؟؟ همون دسته گل 😊 چون ما بهم قول دادیم زرت زرت کادو نهریم و هدیه در حد کتاب و گل و یه شام تو درکه و اینا باشه و مناسبتها فقط یادبودش برامون مهمه. بعله ما خعلی با کلاسیم 😆😆


  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند