گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

 

اگه من جای هم اتاقیام بودم

و یکی مثل من از صبح تا شب سه تار دستش بود و دینگ و دونگ را مینداخت،

روز اول نه، روز دوم از اتاق پرتش میکردم بیرون!!!

ولی نمیدونم چرا اینا هیچی به من نمیگن، تازه همیشه تشویقمم میکنن و میگن نسبت به روزای اول خیلی پیشرفت کردی و بهتر میزنی.

حتی مواقعی که دارم تمرین میکنم کاراشون رو میگذارن کنار، منو تماشا میکنن!

همچنین هم اتاقیای خوبی دارم من!

(ولی اینا باعث نمیشه که از درجه رو اعصابیشون کم بشه ها، اون بحثش جداست!!)

 

  • فریba

خدا خودش گفته:

ان مع العسر یسرا !

ولی کاش میگفت:

کجای عسری دقیقا یسری است!؟؟

اینطوری تحملش خیلی راحت تر بود!!

 

  • فریba

این دو بیتی از کیه!؟ نه خدائی خودش بیاد بگه هدفش از گفتن این دو بیت چی بوده!!

اصلا نه میفهمم چی گفته نه اصلا میتونم بخونم از روش!! حالا اومدن اهنگ هم روز گذاشتن میگن بیا با سه تار بزن!

یکی بیاد تلفظ این رو به من بگه و برام معنی کنه، شاید در تمرین من اثر داشت!

جانم هزارُ مرتبه به به از آن لب شکرین

خدا کند جانم که نباشد اجل بقصد و کمین

جانم هزارُ مرتبه به به از آن لب شکرینت شکرینت شکرینت

شکرینت شکرینت شکرینت از آن لب شکرینت

!!!

 

  • فریba
  • فریba

تازه نیم ساعت پیش ناهار خوردم! استانبولی پلو!

برنامه غذایی افتضاحی دارم، تنها به سه وعده اصلی غذا قناعت میکنم اونم نصف و نیمه.

اونایی که یه مدته منو ندیدن، وقتی میبینن اولین چیزی که به ذهنشون میرسه بگن اینه که چرا انقده لاغر شدی! خب مگه من چاق بودم اخه که هی میگید.

ولی خب راست میگن، نسبت به چندماه پیش خیلی وزن کم کردم. هر چی میخرم میذارم تو یخچال که بخورم، یادم میره! میگنده!

باید یه برنامه غذایی بنویسم برای خودم بزنم به در کمدم که یادم بیاد باید یه چیزی بخورم. الان دلم بستنی میخواد و چایی با شکلات!

 میشه یکی لطف کنه بره چایی دم کنه و تو این فرصت که چای دم میکشه بره از اتاق ۵۰۴ بستنی منو بیاره!؟ (فریزر خودمون جا نداشت بردیم طبقه بالا گذاشتیم یکسری فریزی ها رو!)

 

  • فریba

++دیشب حدودا ۲ خوابیدم، ساعت دوازده و نیم ظهر بیدار شدم! اونم به زووور!

فرناز میگه عملا با روزهایی که میریم سر کار فرقی نکرده! هیچ کاری نکردیم.

گفتم برای من که خیلی فرق میکنه، مجبور نیستم غرغرهای دکتر رو تحمل کنم! با اون اخلاق بیخودش.

اینقدر از برخورد دیروزش اعصابم خورد بود که دیشب خواب دیدم باهاش یه دعوای حسابی کردم و از محل کارم استعفا دادم اومدم بیرون!!! تا این حد یعنی!

++یکی لپتاپش رو اورده برام که براش بازی نصب کنم!!!! یه مرد حدودا ۴۰ ساله!!

++ دارم به این فکر میکنم ناهار چی درست کنم!؟ دلم ماکارونی میخواد، ولی کی حال داره بره بخره! فکر کنم ببینم چی میشه درست کرد.

پیشنهاد بدین!

 

  • فریba

 

دو رکعت نماز داره که خیلی راحته، رکعت اول بعد از حمد سوره کافرون و رکعت دوم هم همون حمد و سوره خودمونه. بعد از نماز هم یه دعایی هست میخونی و بعدشم ذکر میگی و تمام.

من وفرناز امشب خوندیم! ولی به حدی خندیدیم که فکر کنم نمازمون از همون سقف اتاق بالاتر نرفتم!

استغفرالله چیزی رو مسخره نکردیمااا، خودمون رو مسخره کردیم!

نمازمون رو خوندیم و یه مفاتیح گذاشتیم جلومون و دعا رو میخوندیم، من که زودتر یه صفحه دعا رو تموم کردم یکم در و دیوار رو نگاه کردم تا فرناز هم بخونه و بریم صفحه بعدی!

وقتی دعا تموم شد، به جنب و جوش افتادیم چادر سرمون کنیم بریم سجده برای بقیه ذکر. یهو جفتمون زدیم زیر خنده، گفتیم انگار نه انگار داریم مناجات میکنیم! انگار مثلا یه درس بهمون دادن گفتن تمرین کنین!

نچسبید بهم.

اینطور دعاها باید زیر سقف اسمون باشه نه زیر سقف یه ساختمون ۱۲ طبقه! این نمازی که ما خوندیم تا بیاد خودش رو از این ساختمون بکشه ببره بیرون و راه اسمون پیدا کنه، سال سر اومده!

من این دعاها رو عمیقا قبول ندارم! ترجیحا متن فارسیش رو میخونم، میگم وقتی قراره ادم به زبون خودش به راحتی بتونه با خدا حرف بزنه چرا باید این دعاها رو بخونه اخه. البته اینو یبار پرسیدم اینو جواب شنیدم که جواب خوبی بود:

جواب داد که: وقتی میخوای بری پیش بزرگی درخواستی چیزی داری، با کلی ادم مشورت میکنی که چی بگی چی نگی چطوری بگی چطوری نگی گاها چیزی که میخوای بگی رو مینویسی، تمرین میکنی، شایدم اصلا حرف نزنی و نوشته بدی دست طرف. دعاها هم همینن. قصدشون اینه که تو تر و تمیز و شسته رفته حرفت رو به خدا بزنی. ولی من میگم خب درسته خدا بزرگترین و عظیم ترینه. ولی هیچوقت محدودیتی برای حرف زدن و نوع حرف زدن و از این قبیل تعیین نکرده، بعیدم میدونم بهش بربخوره که بخوای ساده و بی ریا حرف دلت رو بهش بزنی؟ هوم؟

به هر جهت که من به این دعاها حال نمیکنم. فقط دو تا دعا رو خیلی دوست دارم یکی جوشن کبیر، یکی هم توسل. این دو تا رو خیلی دوست دارم و از خوندنشون خسته نمیشم. ولی با بقیه شون نه زیاد.

به هر جهت نیمه شعبانه. عرض تبریک.

با این خوابی که من کردم فکر کنم امشب رو تا صبح زنده نگهدارم!

چقد خوبه که فردا تعطیله و من میتونم تا لنگ ظهر بخوابم!

 

  • فریba

تصمیم گرفتم آهنگهایی که دوست دارم رو آپلود کنم اینجا.

نوای امشب:

کمی با من مدارا کن - مهستی

 

پی نوشت:

به این امید که به زودی تک نوازی های خودم رو براتون بذارم!!!!!!!!!!!

  • فریba

خواااااابی کردمااا،

ساعت حدودای ۵ رسیدم. همون لحظه خوابیدم (تازه مثلا نمیخواستم بخوابم، فقط میخواستم استراااااااحت کنم!!) تاااااااا نه و نیم که به زور بیدار شدم.

خیالم راحت بود که فردا تعطیله وگرنه نمیخوابیدم چون شبش دیگه خوابم نمیبرد.

ولی سردردم با این ۴ ساعت خواب، خوب نشد!:(

بفرمائید شام!

  • فریba
نه تنها روز مفیدی نبود، 

بلکه خیلی هم بد بود! 

فشار کاری رو میشه تحمل کرد، نهااایتش با یه لیوان چائی و یه خواب یساعته عصر رفع میشه،

ولی فشار روانی رو هیچکاریش نمیشه کرد.

من برم!

  • فریba
یکی ایمیل داده با کلی سلام و صلوات،

میگه: یادمه گفته بودین پایان نامتون تو حوزه شهری بود و فلان مدل و فلان روش کار کرده بودین! امکانش هست فصل 1 و 2 رو برای من ایمیل کنید؟ فقط هم فصل 1 و 2 !! فصلهای دیگه که کار خودتونه رو نمیخوام چون میدونم هیشکی اون فصلها رو به کسی نمیده!!

دوست داشتم بهش جواب میدادم:

اولا ببخشید شما؟

دوما من یادم نمیاد پایان نامه شهری کار کرده باشم و اونم با این مدل و با این روش که شما داری توضیح میدی، پایان نامه من فلان بوده و فلان.

سوما مگه فصل 1و2 حاصل کار عمه م بوده که میگی بقیه فصلها رو که کار خودتون بوده رو نمیخوام! پدرم درومد تا این دو تا فصل رو جمع کردم بعد بیام هنوز یه مقاله ازش ندادم دو دستی بدمش به تو که معلوم نیست اصن کی هستی!؟؟ 

چهارما: نمیدم! 

پنجما

  • فریba

میدونید که من یه وبلاگ رسمی دارم و تقریبا معروفه و از همه اینا مهمتر همممه اساتید گروه ازش خبر دارند و الان هم چهار نفر شدیم که داریم وب مینویسیم?  میدونستید!؟

 خب!

یه مدتیه یکی میاد تو وبلاگمون، حرف مفت میزنه!

اولا اهمیت نمیدادم و پاک میکردم، ولی کم کم حرف مفتش زیاد شد و هر چی محل ندادیم بدتر شد!  کم کم کار به 27+ و چه بسا بالاتر رسید، اونقدریکه مجبور شدم موقتا اکانت سایر نویسندگان رو غیر فعال کنم و ایمیل بزنم به همشون که با عرض معذرت به دلیل مشکلات فنی!!!!! پیش آمده شما نمیتونید فعلا از پنلتون استفاده کنید. اونام صداشون دراومده که چرا و چی شده!!

خلاصه نشستیم فکر کردیم ببینیم چطوری میشه به این یارو حرف مفت زنه دست پیدا کرد، یا کلا چیکار کنیم، به روند بیخیالی خودمون ادامه بدیم که خب خیلی بده! هی هر روز وب رو باز کنی با یه دست نوشته زیبا از اون شخص مواجه بشی، ضمن اینکه دیگه نمیشه اجازه داد بقیه نویسنده ها کار کنند چون خیلی بد میشه اونا از این قضیه بو ببرند!

به فکرم رسید دست به دامن وبگذر بشم، همون سایت امارگیری که ازش سرویس میگیریم ببینیم کیا میان تو وب و میرن!

با دلی خوش،  بهشون ایمیل دادم که اره اقا اینجوریه و ما یه کمک میخوایم و اونم اینکه اگه امکان داره تمام IPهای بازدید کننده های ما ذخیره بشه!

در حالیکه هیچ امیدی به پاسخشون نداشتم، دیدم جواب دادند!!!!!

اونم چه جوابی!!

" برای پیشگیری از این مشکل، لطفا نظرات را بعد از تایید نمایش دهید!!!"

یعنی طرف کشته خودشو رسماااااً دمشون گرم!


شما راهی به ذهنتون نمیرسه!؟ فکر کنید یکم! قضیه جدیه!!


+ بعدا نوشت:

متین میگه برو به مهندس بگو! برم بگم چی آخه!؟؟ نه خب یذره فکر کن!


  • فریba
هزار جور کار سر آدم میریزن، 

تو فازهای مختلف!

بعد انتظار دارند همه رو باهم و به نحو احسن انجام بدی!!!

خب منم ادمم، ربات نیستم که!


  • فریba
به نظرتون من تو این پست چی میخوام بنویسم!؟

شما بگین!!


  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۷:۴۶
  • فریba

دوست هم اتاقیمون؛ از اونائیه که به هیییچ نوائی گوش نمیده!

بعضی وقتها میاد میبینه من دارم تمرین میکنم، از دم در برمیگرده!!

 

من الان داشتم سه تار تمرین میکردم،

یهو ایشون تو چارچوب درب ظاهر شد!

منم به احترام عقیده ایشون، دست از تمرین کشیدم!

حالا مگه میره!

خب برو دیگه تمرینم مونده، میخوام بخوابم!

 

  • فریba

وضومو که گرفتم،

نمازمو که خوندم،

قرانم که پشت بندش،

داشتم سجاده رو جمع میکردم،

دیدم لاکی که ظهری خونه معصومه اینا زده بودم رو پاک نکردم و با همون نماز خوندم!

حواسم کجاست؟

 نمیدونم!

  • فریba

دیشب داشتم ماجرای بیمارستان و اون دکتر فضائی رو با هیجان برای معصومه تعریف میکردم و هر هر میخندیدم،

رسیدم به اینجا که:

دکتره استینمو زد بالا که .... نوار قلبمو بگیره!! (خواستم بگم فشارمو بگیره!)

قیافه معصومه موقع شنیدن این جمله دیدنی بود!!

معصومه گفت مگه قلبت کجانه که از استینت میخواست نوار بگیره!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جفتمون به مرز انفجار رسیدیم از بس خندیدیم...

  • فریba

حوادث خرداد امسال، با جشن کوچیک دیروز ما تکمیل شد!

همانطور که میدونید (بعضیاتون هم خب نمیدونید!) از مدتها پیش بر و بچه های گل کارشناسیمون تصمیم گرفته بودیم یه قرار بذاریم و همدیگرو بعد از گذشت چند سال ببینیم، با اینکه خیلیامون با هم ارتباط داریم و هر از چندگاهی همو میبینیم، ولی حضور دسته جمعی و یاداوری خاطرات اون سالها واقعا برامون هیجان انگیز بود.

مریم و معصومه و فاطمه خدادادی ساعت حدودای چهار و نیم اومدن پیش من،

معصومه و فاطمه وسایل رو برداشتند و رفتند پارک، من و مریم هم رفتیم شیرینی بخریم.

ساعت حدودای پنج و رب تو پارک لاله جمع شدیم،

قبل از اومدن پسرا خودمون کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم.

خیلی طول کشید تا کاملا اتفاقی منفرد که داشت از اونجاها رد میشد ما رو دید!

گفت : إ شماها اینجائید!؟ ما از ساعت ۵ اونور نشستیم!! الان میرم میگم بچه ها بیان! منظورش از بچه ها خانومش و پسر ۵ ماهه ش و خواهرش بود. پسرش اینقده نااااز بود که خدا میدونه! ولی اصلاااا به خودش نرفته بود!!!!!

قبل از اینکه منفرد بیاد، سهندی خودش رو به ما رسوند. اونم خیلی تغییر کرده بود. سیگار رو گذاشته بود کنار و خیلی خوش تیپ شده بود.

داشتیم سرپا با سهندی خوش و بش میکردیم که سهندی به نقطه دوری اشاره کرد و گفت بچه ها "رکنی مهر" رو یادتونه!؟؟

حضور رکنی مهر یه سورپرایز حسابی بود! از ترم ۷ دیگه کسی ازش خبر نداشت، از قم پاشده بود اومده بود!

بعد از حدود یکساعت هم شیرازی به جمعمون اضافه شد.

پذیرائیمون هم که شیرینی و چای بود که ما برده بودیم، (البته چائیش رو یادمون رفته بود، بعدا شیرازی اورد!!!)

میوه و بستنی و لواشم و تمر که صالح زحمتش رو کشیده بود.

چای و نسکافه که شیرازی اورد.

جمع کوچیک ولی فوق العاده صمیمی و شاد بود.

کلی از روزهای لیسانس گفتیم و کلی لو دادیم که پشت سر کی چی میگفته و سوتیها و ... رو گفتیم.

دلمون نمیومد از هم جدا شیم چون واقعا خوش میگذشت بهمون. ساعت تقریبا نه و نیم بود که نخود نخود هر کی رود خانه خود.

من و مریم و معصومه و شیرازی تقریبا مسیرمون یکی بود.

تا سر طالقانی اومدیم ساعت ۱۰شب! مریم رفت خونه اعظم و شیرازی که رهسپار منزل خود شد، قرار هم شد که سر راه گل برای خانومش بخره تا تو خونه راهش بده!!!

منم که خراب شدم سر معصومه و شب رو با هم گذروندیم...

 

پی نوشت:

+بعد مدتها، این چند ساعت با دوستان گذروندن خیلی تو روحیه من تاثیر داشت، شدیدا به چنین رفرشی احتیاج داشتم.

ممنونم از همه بچه ها.

+قرار شد این دیدار ها ادامه داشته باشه، آخر تابستون یه گردهمایی دیگه داریم ولی با برنامه تر و مدت زمان طولانی تر.

 

  • فریba

دختر خوبیه ها!

ولی خیلی رو اعصابه،

خعلی ی!!

 

 

  • فریba

فرناز داره حرف میزنه،

نگاهمو از رو لپ برداشتم و بهش نگاه کردم!

یهو استاپ کرد و گفت: فریبااا، چرا چشمات قرمزه!؟؟؟

من: چشام؟ قرمزه؟ نمیدونم!

فرناز: گریه کردی؟؟

من: نه بابا، از بس پای لپتاپ نشستم قرمز شده، شایدم کرم زدم رفته تو چشمم،

فرناز: نه فریبا، گریه کردی! ناراحتی؟ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟؟

من: نه بابا، جو میدی چرا!

فرناز: چرا فریبا، یه چیزی شده، بیا باهم حرف بزنیم، بگو چی شده!

من:

 

پی نوشت:

 اینجور مواقع به صبوری بیش از حد خودم پی میبرم!

 

  • فریba

++ای تو .... کسی که به من یاد داد چجوری بدون فیلتر شکن برم فیس بوک! لامصب عجب سرعتی هم داره، از یاهو زودتر باز میشه! دیگه کار و زندگی تعطیللللللللللل! عنقریبه که بنده به دلیل بی جنبگی زیاد خودم رو از نعمت داشتم ID فیس بوک محروم کنم!!

 

++از در اومدم تو، هم اتاقیم میگه فریباااااااااا اینترنت قطعه!  یه نگاه به لپتاپش انداختم میگم: قطع نیست عزیزم، کوپونت تموم شده! میگه یعنی چی؟ میگم یعنی 2 گیگ دانلودت تموم شده! صبر کن شنبه باکت رو پر کنن!
باز منو چپ چپ نگاه میکنه، دست گذاشتم رو یکسری از جمله های تو صفحه و گفتم اینجا رو ببین چی نوشته، این پیام یعنی خط پایان!

باز به حرف من اعتماد نداره، پاشده رفته دیکشنری اورده داره ترجمه میکنه! ترجمه ش که تموم شده میگه، ای ول فریبا! درست میگی. همینه که تو میگی!

آدم چی باید بگه آخه!؟؟

 

++ کم کم دارم با اتفاقی که دیروز افتاد کنار میام! دارم قبول میکنم که من شکست خوردم، از این به بعد باید بیشتر حواسم جمع باشه!

 

++ گشنمه! ناهار هم که ندارم.

 

  • فریba

میگم:

بعضی وقتها لازمه آدم ریسک کنه!

بعضی وقتها لازمه ادم تو این ریسکی که میکنه، سرش به سنگ بخوره!!

بعضی وقتها لازمه آدم شکست بخوره، بهم بریزه، بفهمه اشتباه کرده، بفهمه به همه چی و همه کی نمیشه اعتماد کرد! بفهمه همه مثل خودش نیستند،

لازمه آدم یه مدت با خودش درگیر بشه، با زمین و زمان مشکل پیدا کنه! سر نوشت و ته نوشت رو مقصر بدونه؛ بگرده، کنکاش کنه، تو خودش تو گذشته ش، تو حالش تو همه چیش که بفهمه چی شد که اینطوری شد!

لازمه که همه اینکارا رو بکنه و درس بگیره!

 درس بگیره!

درس بگیره! که دیگه تکرار نشه!

اگه خواست تکرار بشه، نتیجه ش شبیه این نشه!

لااااااازمه!

لاااااااااازمه!

لااااااااااااازمه!

...

 

پی نوشت:

 امروز یه اتفاقی افتاد، این پست پیرامون همان نوشته شده است!

 

  • فریba

++چقدر امروز خسته کننده بود!

کار خاصی هم نداشتم هااا، ولی از هر روز دیگه ای خسته تر بودم، همکارام هم همین رو میگن!

هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم همگی، پر کار و با فشار روانی بالا!!!

خسسسه نباشم!

هیشکی هم نیست به ادم خسته نباشید بگه!

این همکارم داره میره مرخصی برای یه هفته، حساب کردم از بعد عید تا حالا نزدیک یکماهش رو مرخصی بوده!!! حالا من یه روز بخوام مرخصی بگیرم، دکتر منو چپ چپ نگاه میکنه!!! گناه من چیه که باید همیشه انلاین باشم تو پروژه!!؟؟

++صبح به مامان و فهیمه زنگ زدم، هیچکدوم جواب ندادن!

++عصر کلاس سه تار دارم، باید یکم زودتر برم که قبل کلاس خودم رو یذره اماده کنم باز استاده جو گیر نشه درس نده. این ترم رو که ثبت نام کنم و به اتمام برسونم، یه دستگاه موسیقی یعنی ماهور رو تموم میکنیم و میریم دستگاه شور! فرق اینا رو نمیدونم فعلا! دونستم بهتون میگم.

راستی میدونید چرا به سه تار میگن سه تار؟ در حالیکه ۴ تا تار داره؟!

اینم عکسش:

هر کی بگه یه جایزه داره!!

 

  • فریba

با حس غریبی  با حال عجیبی  دلم تنگته

پر از عشق و عادت بدون حسادت دلم تنگته

گله بی گلایه بدون کنایه  دلم تنگته

پر از فکر رنگی یه جور قشنگی  دلم تنگته

دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن

دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن

یه شب شد هزار شب که خاموشو خوابن چراغای روشن

 من دلشکسته با این فکر خسته  دلم تنگته

با چشمای نمناک ترو ابریو پاک دلم تنگته

ببین که چه ساده بدون اراده دلم تنگته

مث این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته

چقدر منتظر شم که شاید ازاین عشق سراغی بگیری

کجا کی کدوم روز منو با تمام دلت می پذیری

 

دانلود - با صدای معین

 

  • فریba

این منم الان!

*(:| yawn

  • فریba
یه سر به حافظ زدم، 

این اومد!

  • فریba

میگن محدودیت ها باعث پیشرفت میشه! راست میگن!

برای مثال،

یه مدتیه دانشگاه اومده رو خط اینترنت برون دانشگاهی پروکسی گذاشته، خب وقتی پروکسی بذاره یکسری دسترسی ها خود بخود لغو میشه، یه وقت فکر نکنین دانشگاه این دسترسی ها رو بسته ها! نه! خودشون بسته شدند!!! برای مثال مسنجر و گوگل تاک و اسکایپ و اوو و از این قبیل تعطیل! فیلتر شکن هم که عمرن، چون وقتی فیلتر شکن باز میکنی، IP ش میاد تو پروکسی میشینه ولی الان جای پروکسی، کسی دیگه نشسته! یعنی همون IP دانشگاه!

ولی جالب اینجاست که هیچکدوم از این کارا جواب نداد و نتونستند مانع فعالیتهای غیر علمی دانشجوها بشن!! چون بچه ها کمتر از یه هفته، مسنجر باز کردند، اسکایپ کار میکنند، بدون فیلتر شکن میرن تو فیس بوک! و خیلی کارهای دیگه! از بس هم به این internet option و setting ور رفتند، کلی به اطلاعات کامپیوتریشون اضافه شده!

اینا رو گفتم که بگم، اگه کسی بخواد به چیزی برسه، هدفش براش مهم باشه، واقعا هدف داشته باشه، هیچ مانعی نمیتونه سد راهش بشه. هر جوری باشه خودش رو میرسونه. فقط فرقش با کسی که بدون مانع و تلاش به یه چیزی میرسه اینه که، اونی که سختی کشیده، هم مقاومتره، هم با تجربه است و هم قدر اون چیزایی رو که بهش رسیده رو بهتر میدونه. هوم؟

 

  • فریba
امروز کاریمون هم رو به اتمامه، چشام داره درمیاد رسما!

امروز برای عصرم هیچ برنامه ای ندارم (نَکه حالا روزای دیگه دارم!!)

یکی یه پیشنهاد خوب به من بده!

مفیـــــــــد لطفا!


دوست میداشتم یکی میبود، میرفتیم پارکی، دشتی، کوهی ....! 

نیست دیگه، چیکار کنم!

  • فریba

همکارم بهم میگه چرا ظرفاتو خودت میشوری! بذار تو ظرفشویی آقای الف میشوره دیگه! گفتم ظرفای منو؟؟ گفت اره دیگه! اینهمه ظرف هست حالا یه بشقاب قاشق تو هم روش! بازم با تعجب میگم: بذارم ظرفامو آقای الف بشوره!؟؟ واااا!

یبار که داشتم تو آشپزخونه ظرفامو میشستم، آرزو (یکی از بچه های اون دانشکده) اومده بود دانشکده با من کار داشت، منم پشت به ورودی آشپزخونه بودم و مشغول ظرف شستن!

یهو برگشتم دیدم آرزو دست به کمر واستاده ورودی آشپزخونه میگه: بــــَـــع! هی میگی پروژه کار میکنم! پروژه کار میکنم! اینه پروژه ت!؟؟؟ وامیستی اینجا ظرف میشوری!؟؟؟ امشب به تمام بچه های خوابگاه میگم تو اینجا آبدارچی هستی!! یه چائی بریز بینم، از راه رسیدم، خستمه!!!
 منم با یه قیافه جدی برگشتم بهش گفتم: برو بیرون خانوم، برو بیرون، تازه اینجا رو تی کشیدم، رد پات میمونه!! برووو!

 


  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند