گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

امیر ارسلان عکس پیتزا رو دیده رو مجله میپرسه تو این پیتزا چی داره؟ میگم: سیب زمینی، سبزی، نخود فرنگی، ذرت، پنیر ....

حرفم رو قطع میکنه میگه سوسیس هم داره توش؟؟

میگم آره.

میگه سوسیس با گوشت چی!؟

گفتم : گوشتـِ....

مجدد حرفم رو قطع میکنه و میگه : گوشت گربه!! آره!؟

میگم آره!

میگه پس خوب نیست! نخور!

 

  • فریba

یه کاغذ آچهار برداشتم و تماااام کارهای که باید این مدت انجام بدم رو توش نوشتم، البته لحظه به لحظه به لیست کارهام اضافه میشه و کاغذ پر میشه! سمت راست هر کاری یه مربع گذاشتم و سمت چپ هم تو پرانتز با خودکار قرمز نوشتم هر کاری باید کی انجام بشه یجورایی dead line گذاشتم! 

اینو دکتر بهم یاد داده! گزارش کارای مشترک من و دکتر اینطوری ردیف میشه. شنبه اول هر هفته من با یه برگه میرم دفتر دکتر و کارایی که باید تو طول هفته انجام بشه رو یادداشت میکنیم و براش زمان میگذاریم، یه ستون هم تعریف کردیم با نام "توضیحات" که اگه جائی لازمه توضیح داده بشه.

روند رو به رشد خوبی داره. الان من در هفته سه تا تایم شیت پر میکنم!! یکی برای مدیر، یکی برای دکتر، یکی هم برای خودم!!! 

تو برنامه ای که امروز نوشتم سه تا کار خیلی مهم هست که باید انجام بدم ولی شروعش برام خیلی سخته:

زبان، ریاضی، آمار!!

اصلا نمیدونم چطوری و از کجا شروع کنم!

زبان رو که برنامه دارم براش، ولی ریاضی و امار، نـــُـچ! باید براش فکر کنم. فرصت کمی دارم برای جبران نقاط ضعفم.


  • فریba

الان که دارم اینجا مینویسم، هیچکدومتون هنوز خبر ندارید، بهتون هم نمیگم تا ببینم کی کــِــی گذرش به اینجا میخوره!

داشتم به این فکر میکردم که بعد از مدتها که این وبلاگ رو بستم و رفتم سراغ یه وب دیگه که خیلیاتون از ادرسش اطلاع نداشتید و مجدد یه مدتی تو اون ننوشتم و وبلاگ شخصی خودم رو ادامه دادم که هیچکدومتون از اون خبر نداشتید!!!! اون دو تا رو تو هوا ول کردم و دوباره برگشتم اینجا و میخوام نوشتنم رو ادامه بدم، از چی بنویسم!!

یه مروری رو وبلاگهام کردم،

همراه من : اولین وبلاگ من بود، فکر کنم سال ۸۵ بازش کردم. وجه تسمیه ش هم نمیدونم چی بود! وبلاگی بود که فکر کنم کل بچه های دانشگاه و نصف بیشتر مردم ابادیمون ادرسش رو داشتند، یه وبلاگ خصوصی عمومی بود، بیشتر جنبه سرگرمی داشت برام، کم کم لوث شد! راحت نبودیم توش. این بود که اونو بستم و خاطراتش رو سپردم به همراه من دیگری که الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد ادرسش چی بود!!! فقط میدونم اولش بود همراه من بعدش چندتا عدد اضافه کردم، عددها یادم نیست!

بعدش اومدم سراغ همین وبلاگ، home91، قبل از اینکه اینو بسازم، یه وبلاگ مشترک با عزیزی داشتم که هیچکدومتون ازش اطلاع نداشتید و ندارید و نخواهید داشت!! اون هم به دلایلی تعطیل شد!!

همزمان با نوشتن home91 و اون وبلاگ مشترک، وبلاگ خصوصی خودم رو باز کردم، که تا دیشب در قید حیات بود!! تو اون وبلاگ خصوصیم در مورد خودم مینوشتم. خیلی از چیزهایی که شاید دوست نداشتم شما به عنوان نزدیکانم ازش اطلاع داشته باشید، مثلا در مورد دلتنگیهام، ارزوهام، مشکلاتم، جاهای خالی زندگیم، گذشته م و خیلی چیزها، دیشب که تصمیم گرفتم به نوشتنم تو این وبلاگ  ادامه بدم، فاتحه اون وب خصوصیم رو خوندم و برای همیشه بستمش، توش پر از خاطرات بد بود! دوستش نداشتم!!

شد چند تا الان!؟؟ اون وبلاگ گروهی دانشکده رو هم اضافه کنیم یه چیزی تو مایه های 10 تا میشه!! ادم بی جنبه به من میگن!! ;)

حالا اومدم سر خونه اول!

میخوام دوباره همینجا بنویسم، به این بهونه دوباره دور هم جمع بشیم و پشت سر بقیه حرف بزنیم!!! کسی سبزی اگه داره بیاره پاک کنیم!

دارم فکر میکنم در مورد چی بنویسم!؟ من همه مدلی امتحان کردم. خصوصی، عمومی، طنز، درام، عشقولانه، عرفولانه، علمی تخیلی!! دستم تو همه مدلیش بازه، من خودم فکر میکنم ببینم کدومش بهتر میچسبه، شما هم فکر کنید ببینید کدومش بهتر میچسبه!

فکر کنم یه یه ماهی باید صبر کنم تا خبر دار بشید این وبلاگ دوباره باز شده،

شاید 30 خرداد بهتون گفتم!! البته اگه تا اون موقع بتونم جلوی زبونم رو بگیرم.

راستی اینو یادم رفت بگم که به غیر وبلاگهای فوق، دو تا وبلاگ دیگم ساختم، یکی برای مدرسه خواهرم که وبلاگ برتر شد و یکی هم برای شرکت تو مسابقه که دوم شدم!!! ;))

 

+ پی نوشت:

این قالب رو خیلی دوست دارم، مخصوصا اون جوجه تیغی اخریه رو! حس میکنم شبیه منه!!

 

  • فریba

شاید بخوام دوباره بنویسم،

دارم در موردش فکر میکنم!!

جو گیر نشید خواهشاً!

  • فریba
بچه ها اگه کسی هنوز اینجاس یه سر بیاد وبم
تازه زدم بیاینااااااااااا
ادرس:
www.elhamonly.blogfa.com

  • فریba

 

بالاخره انتظارها به سر رسید و من دفـــــــــــاع کردم!!

این چند روز وااااقعا به من سخت گذشت، فکر نمیکردم دفاع این همه دردسر داشته باشه، دردسرای ادیت پایان نامه و پاور پوینت و پیش دفاع و پس دفاع و داور و هماهنگی وقت و .... به یه کنار،

این کاغذبازی های اداریش و امضا جمع کردن و فکس و ایمیل و .... به یه کنار دیگه

جمع و جور کردن حواشی دفاع مثل هماهنگی با دوستان و پذیرایی و ایناش هم به اون کنار!!

دیگه کناری مونده!؟

آخیشششش

الان احساس بیخودی بودن میکنم! چون پایان نامم تموم شد و این به معنای فارغ التحصیل بودن و رفتن از دانشگاه و ایناست، ولی به خودم قول دادم که همیشه دااانشجو باقی بمونم!

در پایان،

از همه ی دوستای گلم تشکر میکنم، از همه ی اونایی که تو این مدت با من بودند و بد اخلاقی های من رو به خاطر سختی کارم تحمل کردند،

دوستانی که از اوول اوول کار با من بودند و تا اخرین لحظه هم باهام بودند...

واقعا این روزا به بودنتون احتیاج داشتم، ممنون که تنهام نگذاشتید...

منظورم از دوستان خوبم، اینان:

حمیده عزیزم، عطیه جون، نوشینم (نوشین اول یه چیز دیگه نوشته بودم این عطیه حسود نذاشت!!)، و مصوم که حرفی ندارم بزنم فقط میگم وااااقعا متشکرم. مخصوصا عطی که امروز کله سحر پا شد از اون سر تهران به خاطر من اومد دانشگاه! با وضعیت بد جسمی که براش پیش اومده بود!!

 فاطمه ی عزیز که مدااام با تماساش پیگیر کارای من بود و امروز با حضورش واقعا به من دلگرمی داد.

شبنم که درسته این مدت اصلا نبود ولی امروز خیلی کمکم کرد، مرسی شبنم جان.

و همچنین الهام، مژگان و متین.

خدایا به خاطر این همه خوبی که به من دادی متشکرم.

از دوستانی که دوست داشتند تو این جلسه باشند ولی من از بس سرم شلوغ فرصت نکردم بهشون خبر بدم عذرخواهی میکنم (تاکید بیشتر برفاطمه از خوزستان که خواست بهش خبر بدم ولی اینقدر یهویی شد و همه چی بهم ریخته بود که فرصت نکردم، ولی یادت بودما فاطمه!! )


پ.ن. این آخرین پست من در این وبلاگ هست.

 

 

  • فریba
الحمد لله هیچکی نیست که اینجا رو آپ کنه

هر وقت با شوق و ذوق میام که یه چیزی بخونم که دلم وا بشه میبینم هیچ خبری نیس!!!!

بابا دست مریضاد

قدیما یه فریبا بود که اونم فعلا تعطیل کرده...

میخام تو یک پست بنویسم که از هر دوست توزندگیم چی یاد گرفتم

اگه دوست داشتین پیشاپیش شما همراهی کنید و تکمیل کنید

  • فریba
یه وقتا که همه چی شلوغ پلوغ میشه... دوستا میان، کارای روزمره، شروع

 مدارس، رفت و آمد خونواده و همه باعث میشه که من فرصت نکنم حتی تلفنی 

حال کساییو که توی روزای سخت گذشته همراهم بودنو 

بپرسم این اصلا خوب نیست و آزاردهندست!!!

الان میخوام از کسی عذرخواهی کنم که توی این مدت نشد مثه قبل بهش سر

بزنم شمام یه پادرمیونی کنید که بگذره...



بوسه ام را می گذارم پشت در... قهر کردی، قهر کردم سر به سر

تو بیا در را تماما باز کن.... هر چه می خواهی برایم ناز کن 

من غرورم را شکستم داشتی... آمدم حالا تو با من آشتی؟

  • فریba
تا وقتی که عابر پیاده ایم دائم به این راننده ها و پشت فرمون نشینا فحش میدیدم که چرا مثل گاو(بلا نسبت دوستان) میان تو شکم ما...

وقتیم که راننده میشیمو و پشت فرمون میشینیم به این عابرای پیاده فحش میدیم که چرا مثل گاو(بلا نسبت شما) سرشونو میندازن پایین و میان وسط خیابون..

یعنی تو خیابونا واقعا همه فحش میدنا....

اصلا یه وعضیییییییییییی....

  • فریba
یه روز استاد براتی که میدونم هیچکدومتون دل خوشی ازش ندارین، سرکلاس از بچه ها پرسید که کی میتونه بگه که اسم تپه های "منفرد" که تو بیابونا بر اثر فرسایش بادی ایجاد میشن چیه؟

یکی از بچه ها جواب داد:نعمت!!!!!!


این قضیه برمیگرده به همون آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د که اسم کوچیکش نعمت بود!!

  • فریba
هاجر همیشه عادت داشت موقع درس خوندن یه جایی رو پیدا کنه که در انزوای کامل جغرافیایی باشه

پشت در ، دیوار، یخچال...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

خلاصه هر جایی که از ادما به دور باشه و ترجیحا غیر عادی باشه!!!

سال آخر اتاق ما واتاق هاجر اینا خیلی به هم نزدیک بود برا همین تعامل زیادی با هم داشتیم و دائما بینمون تفاهم نامه امضا میشد!!! کنار اتاق هاجر اینا یه اتاقی بود که بعد از یه مدتی تبدیل شده بود به سالن مطالعه هاجر،که البته چند تا اسم داشت ما یه بار از زبون یکی از مسئولای خوابگاه شنیدیم که بهش گفت: زلزله گیر!!! حالا ربط اون اتاقه به زلزله چی بود و اصلا مثلا چطوری میخاسته جلوی زلزله رو بگیره ،فقط خدا میدونه!!

از زبون یه عده هم شنیدیم که اسمشو گذاشته بود اتاق رخت آویز. آخه تمام رخت آویزای بچه ها و بند رختای کل سوئیت تو اون اتاقه بود.... اما بشنوید از زبان هاجر که برای این اتاق یه اسمی انتخاب کرده بود که من به لحاظ رعایت اصول اخلاقی از نام بردنش معذورم

فقط اینو بدونید بعد از گذشت این چند سال هنوز هم وقتی به اسم اون اتاقه فکر میکنم حسابی خندم میگیره.....

یه روز از همون روزا هاجر نتونسته بود جایی رو واسه درس خوندن پیدا کنه رفته بود تو محوطه واگه اشتباه نکنم تو سالن چند منظوره. منم تو محوطه برا خودم چرخ  میزدم که یکیو تو محوطه دیدم که دهنم باز مونده بود.. آخه اون کجا، محوطه خوابگاه خواهران کجا..

بله آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د!!!!

اولین کاری که کردم با عجله رفتم و به هاجر اطلاع رسانی کردم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیداما خانم حرف  منو باور نکرد، البته حقم داشت

برا اینکه آقای ص/ا/ل/ح منو با اون ریخت و شمایل رویت نکنه که خداییش هم واقعا ضایع بود( مثل این بود که ما بریم خوابگاهه پسرا و مثلا اونا رو با زیر پوش و بیژامه ببینیم)

فرار  کردم و خودمو به سوئیت رسوندم ، بعد از یه چند دقیقه هاحر به صحت حرف من پی برد و اومد پشت پنجره اتاقشون و تقاضای چادر یا مانتو کرد، صالح منفرد هم از دور داشت میومد...

این صحنه خوب یادمه که هااجر التماس میکرد که برام یه چادر یا مانتو بندازین پایین ، اما من و جمیله و نوشین فقط میخندیدم و اصلا به حرفش محل نمیدادیم، چقد خبیث بودیم

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د هم نزدیگ و نزدیکتر میشد، هاجر بیچاره هم که دیگه نه راه پس داشت نه پیش، فرار رو به قرار ترجیح داد....

منتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/دتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هاجرتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید


نویسنده: نوشین.


  • فریba
یه روز معصومه و فریبا رفته بودن خرید کنن برا اتاق

وقتی برگشتن دیدیم دارن حسابی میخندن

پرسیدیم چی شده که انقد میخندین؟ معصومه با سبک پر از شیطنتش جواب داد که  از میوه فروشی میدون دانشگاه هندونه خریدیم و پیاده راه سر بالایی رو تا کوی داشتیم گز میکردیم،که یه دفعه نایلون هندونه پاره شده و هندونه قل قل کنان از دستمون در رفت

هندونه بدو من بدو

من بدو هندونه بدو

فریبا بدو هندونه بدو

من بدو فریبا بدو

از اون روز این هندونه بدو برا من تبدیل به یه اصطلاح شده

  • فریba
وقتی بابام رفت، بهناز خیلی گریه کرد و به سونیا گفت که از روزی که خبردار شده که این اتفاق افتاده لباس مشکی پوشیده...

ولی وقتی من برگشتم بیرجند اون واقعا لباس مشکی پوشیده بود، این دفعه نه بخاطر من ...

بخاطر مرگ بابک...داداش مهربونش ... و من با اون هم درد بودم، با بهناز عزیزم که یه دونه برادرش رو در سانحه ی تصادف از دست داد...

و حالا

حالا باز هم همدرد شدم، با دوست عزیزی که تمام اون لحظات تلخ از بیرجند تا شاهرود کنارم نشسته بود و منو دلداری میداد

کسی که وقت خاکسپاری بابام کنارم بود و دستم رو گرفته بودَ، با سونیای عزیزم که الان ده روزه که دیگه پدرش کنارش نیست...

و من از همتون میخام که دعا کنید خدا به سونیا و خانوادش صبر بده تا بتونن این مصیبت رو تحمل کنن


نویسنده: مریم

  • فریba
امروز میخام راجع به یکی از هم اتاقیای قدیمی فریبا حرف بزنم که میدونم جز من و فریبا و فاطمه و هانا و معصومه کسی دیگه یادش نمیاد

یه دختری که پوست سفیدی داشت، موهای لخت مشکی و یه عالمه سبیل!!! تا اون جایی که من یادمه بیشتر وقتا یه شلوار زرشکی یا قرمز پاش بود اسمش الان یادم نیست و حتی یاددم نمیاد کجایی بود

فقط خوب یادمه که هیشکی تو اتاقشون دل خوشی ازش نداشت، یه دختر شکمویی بود که Not only هیچ اثر و نشونه ای از خوردنی هاش پیدا نمیکردی  But also که خوراکیهای دیگران هم از دست اون در امان نبود...

کلا تو اتاق خوردنی باقی نمیذاشت....

یادمه یه روز رفتم اتاق ۱۱۴ تا صبحانه رو با فریبا و بر و بچ بخورم ، طبق معمول پنیر تموم شده بود(آخه کلا مصرف پنیر ما خیلی بالا بود) فریبا فکری به کلش زد و با ذوق گفت که من یه شیشه مربا دارم و در یک حرکت انتحاری پرید سر یخچال تا مربا رو بیاره

اما حالا نگرد کی بگرد، هر چی تلاش کرد هیچ اثری از مربا رویت نشد...

و بعدها کاشف به عمل اومد که این خانوم هم اتاقی مربا رو کلا خورده و یه آبم روش!!! بدون حتی کوچکترین اجازه ای....

 حالت فریبا بعد از فهمیدن این ماجرا دیدنی بود

حال ما هم دست کمی از اون نداشت...

البته اینوم هم بگم که خوشبختانه بعد از یه مدت کوتاهی  این خانوم از اون اتاق رفت وگرنه معلوم نبود تا آخر سال چه بلایی سر بچه های اتاق ۱۱۴ میومد

 

  • فریba

دوستان گل ل

این آخرین پست منه!! وحشت نکنید!!  منظورم تا قبل از دفـــــاع بود!

فعلا میسپرمش دست خودتون، بچرخونیدش دورهم! بهتون سر خواهم زد حتمااا

ولی تصمیم گرفتم تا دفاع نکنم اینجا پیدام نشه، آخه تنها تفریح من شده همین وبلاگ و البته الباقی وبالگ (جمع وبلاگ!!)

پس اگه منو دوست دارین دعا کنین فردا نتایج خوبی از دانشکده بهم برسه، و هر چه زووودتر من دفاااع کنم! و شبش بیام همینجا پست بذارم!!

-----

برو بچ رفتند امشب رفتند مساااافرت و من مجبور شدم بمونم به خاطر این لعنتی!

-----

تو لیسانس موقع کنکور ارشد، من یه چند روز زودتر از بقیتون اومدم خوابگاه، بابا منو رسوند دم کوی و گفت من تا شب تهرانم، برو ببین اگه تنهایی برات سخت بود زنگ بزن بیام دنبالت برگردیم خونه... هیششششکی تو سوئیت نبود!! ینی هیششکیا! اولش ترسیدم، اونقدر از تنهایی و سکوت سوئیت وحشت کردم که میخواستم همون لجظه زنگ بزنم بابا بیاد دنبالم و برگردیم!! ولی تحمل کردم، گفتم یه ذره سختی بکشم درس بخونم!!! خبر مرگ هر چی درس و دانشگاهه... بعدشم گریه کردم، خیلی ی اونقدر که از گریه خوابم برد...

الانم همون حس رو دارم فقط گریه نمیکنم و خوابم هم نمیبره!! صبح زود باید برم دانشکده خیر سرررم!

------

خوش باشیدددد

یاد منم بااااشید!

 ------------

یه چیز یادم رفت بگم، یه چند روز بود گوشیم گم شده بود!! نگران اسمسهای نخوانده و تماس های بی پاسختون بودم که به لطف خدا و این وبلاگ از هیچکدومشون خبری نبود!

نکنید این کارا رو، زشته! ارزش یه دوست بیشتر از یه اسمس ده تومنیه!

 

  • فریba

از میون پسته ها

یکیش خیلی تلخ بوود خیلی ی

طوریکه هم مزه ی قبلیا رو از بین برد و هم باعث شد بعدیا تلخ و بیمزه بشه..

 

  • فریba

خدمتتون عارض شم که، در جریان هستید که تهران الان یه چیزی تو مایه های حکومت نظامیه به خاطر اجلاس سران متعهد!! دیدین چه خبره ه ه؟ دیدین چه کردن برا دو تا سیا سوخته که "سرِ آن" هستند!؟ ما رو که دو هفته از زندگی انداختند! تهران رو که کمپلت تعطیل کردند! سپاه و ارتش و این و آن رو که آماده باش کردند! تازه میگن این چند روز از ساکنین ولنجک خواستند خونه هاشون رو تخلیه کنن!! اووووه اصن یه وضعی!

همش دارم به این فکر میکنم که خب مگه چی میخواست بشه که اینها اییینهمه تمهیدات امنیتی چیدند؟؟ میومدن بمب مینداختن؟ ترور میکردن؟ نمیدونم! شاید!

اصن معلومم نیست برا چی اومدن، چیکار میخوان کنن دور هم این چند روز! خبری هم که ازشون در نمیاد ببینیم اون تو چی میگذره!

نمیدونم به اخبار کدوم ور اعتماد کنیم! اینور آب میگه به به و چه چه! اونور آب میگه وه وه و عه عه!

کسی از وسط آب خبر نداره؟؟

اصلن به من چه!! جمع کنید برید دیگه زودتر، دانشگاه کار داریم باباااا

اصلش اومدم اینا رو بگم اینقده حرف زدم:

اینو از یه سایت اینوری خوندم که گفته بود: شرکت کنندگان در اجلاس از اینترنت پرسرعت (512kb) بدون فیلترینگ برخوردارند!! هــــــَــــه خیلیه هاااا چقدر میتونن برن فیسبوق! فک کن ن چقدر میتونن برن سایتهای ...... چیه!؟ چی فک کردی؟؟ نخی منظورم دانلود مقالات از بانکهای اطلاعاتی فیلتر شده س! بعله!

این هم از یه مرجع خبری اونوری! اعلام کردند سپاه به حدددی تهران رو امن و خلوت کرده که شرکت کنندگان در اجلاس درخواست دوچرخه سواری در تهرااان کرده اند!!! (از این درخواستشون میشه فهمید که اون تو چه خبره!!) خب خیلی هم دور از انتظار نیست خب، دو ساااااله سپاه داره برنامه ریزی میکنه برا این اجلاس! الکیه مگه؟؟

تصورش رو بکن! جنابان ... و ... و .... و غیره همگی سوار بر دوچرخه تو اتوبان چمران! فک کن راه رو گم کنن دیگه از کجا پیدا بشن ملوم نی! هه هه

 

پ.ن: حمیده جون با اجازه تو رو هم تصور کردم که سوار بر اون روروکت بوق بوق میکنی وسطشون!

 

 

  • فریba

شنیدین میگن:

درووغ میگه مث سگ!!

چرا اینو میگن؟ وجه تشبیه چیه الان؟

سگ مگه دروغ میگه؟

حیوون بدبخت که معروفه به وفاداری! چرا چنین چیزی رو بهش نسبت دادن!؟

 

  • فریba

سلام دوستای خوبم...عرضم به حضورتون که نمیدونم یادتون میادیانه که اینجانب گفتم سفری میکنم به گلپا...یادتونه؟

بله...مارفتیم و با شادی و خشنودی برگشتیم و رفتیم سرکار.روز ۳۱ مرداد ماه خوش وخرم از صبح ساعت ۹ تا ۳ عصرکارکردیم بعدش اخر وقت به دلایلی که کااااملا مربوط به شرایط جامعه و مسخره کردن ادماس به ما گفتن نیا تا اطلاع ثانوی خودمون بات تماس میگیریم... ما هم اومدیمو هیچ نگفتیم...از بس شرایط جامعه امنه و ازنظر شغلی امنیت وجود داره خیلی ارامش گرفتماااااااااا یعنی....

همش فکرمیکنم پسرایی که اینجوری و باامیدی میرن سرکارو بعدش تشکیل خانواده میدن چی میکشن....خیلی مسخرس.. 

دیگه چی میخواین ازاین اوضاع بهتر؟هااان؟

  • فریba

امروز قفسه کتابا رو مرتب میکردم

چشمم به کتاب داستانای زمان بچگیم افتاد وهزاران خاطره برام زنده شد تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

یاد تمام اون شیطنت ها تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

 به خصوص که فصل مدرسه هام نزدیکه...

روزایی که از مدرسه میومدم و قبل از اینکه روپوش و مقنعمو در بیارم مشقامو مینوشتمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

واقعا چقد زمان زود میگذره

 قبل از اینکه گذرش رو احساس کنیم همه چی خاطره میشه...

  • فریba

در حالیکه دارم با بی میلی پیاز خورد میکنم میگم:

آخه پیاز چه نقشی داره تو غذا به جز اینکه بهش طعم بده!؟

میگه:

انتظار داری برات بندری برقصه؟؟

 

 

  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۴۴
  • فریba

دوستان عزیز

هم خانه ای های گراااام

متخصص و غیر متخصص

بشتااابید که من گیرم!

یه مدتیه فونت سیستم من بهم ریخته ه

نمیدونم گیرش کجاااس،

تو اینترنت که میام یه مدل فونت رو که نمیدونم چیه رو نمیخونه! به جاش مربع میذاره یه عااالمه!

مثلا میخوام برم تو گوگل سرچ کنم، اگر انگلیش بنویسم خوبه هااا، ولی اگه بخوام یه چیز فارسی سرچ کنم قاطی میکنه!!!

شدیدا هم الان محتاج سرچم م

اهااان از اون مهمتر میدونین چیه ه؟

ایملهاااااااام، اگه ایمیلی سابجکتش یا خود متنش فارسی باشه، اونا رو هم مربع مربع نشون میده ه

دست به کار شید، هیئتی تشکیل بدید، بررسی کنید و راه حل رو به من اعلام کنید!

من وقت ندارم خودم! میدونید که ه؟ دفااااااااع دارم!

منتظرررررررم م

 

  • فریba


         یه جمله به مخاطب خاصت بگو؟


                                                                                    

  • فریba
نه اینکه بی تو نخندم
نه....
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار  نمی ارزد
به تبسم ساعت های زیبا

یا دقیقتر بگویم

آن لحظه هایی که تو حسش میکنی

لمسش میکنی

و من در حسرت این حسم

من فرسنگ ها از تو دورم

بافواصل منزل ها برایت نگارش میکنم

تو میدانی...

حالا اگر حرفهای دلتنگیم در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو!
که من و این نگاه را
چشم در راه طنین تیسمت  گذاشتی
حالا هنوز
بسیاری از روزها که میگذرد

سایه ای میبینم

صدایی میشنوم

در باز میشود

لبخند میزنم

به خیال خامی که تو باشی

اما به آن روزها گواه
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند

وقتی دیگر لبخندت را نمیبینم

وفتی گرمای وجودت را حس نمیکنم

و تو بهتر از هر کس میدانی...

که بدون تو

اشک و لبخند من یکسان است....

نه اینکه بی تو نخندم، نه

تو هم نباشی من میخندم..... 

اما به همان تلخی اشک....

(تقدیم به روح بابای مهربونم و همه ی باباهایی که لبخند بدون حضور اونها معنی نداره)

  • فریba
سلام

من اومدم  دوست خوب همگیتون

تصمیم گرفتم اولین پستم یه خاطره ی خیلی شیرین برای همه ی همکلاسییای قدیمیم که خیلی دوستشون دارم رو زنده کنم

قرار بود که آقای دکتر برای کی از درسا ما رو به اردوی عسلویه ببرن یه اردوی یک روزه ، که بنا به دلایلی تو دور اول طبق قرعه کشی فقط 8 نفر از بچه ها واسه این اردو انتخاب شدن، برای همین یکی از بچه ها که اسمی ازش نمیبرم( اصلانم مشخص نیست کیه)  طبق معمول از  خلاقیتش استفاده کرد و یه مطلب طنزی رو نوشت و اونو به دیوار دانشکده زد، البته بعدها به همت دکتر ترتیبی داده شد و همه به این اردو برده شدند

بچه های طبیعی 83 قبل از رفتن به اردوی عسلویه

زمان این واقعه دوشنبه هفته پیش

به گزارش رسیده از خبر گذاری fcc: بعد از شنیدن خبر انتخاب 8 نفر از بچه های کلاس طبیعی

 برای اردوی عسلویه گروهی از دانشجویان در حالیکه از شدت عصبانیت در حال انفجار بودند نقشه ترور این 8 نفر + دکتر را به شرح زیر مطرح کردند

لیست سیاه ترور:

حلق آویز کردن شیرازی از سقف دانشکده

تیر باران کردن صالح هنگام آمدن به خوابگاه

کندن موهای غلامزاده به طرز فجیع هر وقت که شد

ابراهیمی به علت مظلومیت بیش از حد تبرئه شد

پرت کردن دختران به وسط بزرگراه مدرس

عبور تریلی 18 چرخ از روی چمران موسوی

و اما دکتر...

ربودن دکتر وآزادی او در مقابل رفتن تمام بچه های کلاس به عسلویه

، ناگفته نماند که سال آخر یکی از بچه های کلاس شیطنت کرد و در مورد همه ی بچه ها با توجه به سوتی هاشون، نقاط ضعفشون، و.... سوالات تستی رو طرح کرد و بین بچه ها پخش کرد که فکر میکنم الهام گرفته از این خلاقیت بود این شیطنت بوده....

یاد همه ی اون روزای قشنگ و تکرار نشدنی بخیر

 

نویسنده: فکر کنم مریم!

  • فریba

 این پست غصبی است! چون اینترنتش دزدیست! ;)

 

  • فریba

دنـیـا اونـقـد کوچـیـکه که آدمــایـی رو کـه...
ازشـون متـنـفری هـر روز مـی بـیـنـی !!!

ولـی اونـقـدر بـزرگــه که اونــی که...
دلـت مــی خـواد رو هـیـچ وقـت نمـی بـیـنــی!!!

 

راست میگه هاااا

مثلا کی فکرشو میکرد، امروز، دم غروب، تو این شهر بزرگ که هیشکی به هیشکی نیست، تو ترافیک و شلوغ پلوغی میدون توحید، من "سعیده" رو ببینم م!!!

بجاش ش مدتهااااااست که میخوام یکیو ببینم ولی نمیبینم م!!

  

  • فریba
بخدا حوصله هیچی رو ندارم

نمیدونم چم شده

دلم میخواد با سر برم تو دیوار

حال هیچکاری رو ندارم

سه تا نمازم مونده(منظور نماز سه شبانه روزم!)

این ماه رمضونم تموم نمیشه که...

تازه گی هم این زلزله بدجوری رفته رو مخممم

دلم خیلی براشون سوخت

من شنیدم 300نفر اسیب دیدن ولی تو چت روم یکی از بچه ها میگفت 6500نفر کلا اسیب دیدن.

نمیدونم چی بگم دیگه

کاش یه نفر اینجا بود مفصل کتکش میزدم...البته یه نفر...!

خیلی چیزا میخوام بگم ولی خصوصیه و نمیشه گفت دیگه...!

ببخشید سرتون رو درد اوردم...

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد !

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یک ریز پی در پی دم گرم گلوی خویش را اندر گلویم سخت بفشارد.

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را

  • فریba

امروز یه خبر تو سایت دانشگاه خوندم جالب بود! گفتم بگم شما بی نصیب نمونید:

خبر مربوط به افتخار آفرینی دانشجویان پسر دانشگاهمون در المپیاد ورزشی دانشجویان سراسر کشور،

کلا ۵ تیم فوتبال و فوتسال و والیبال و دو میدانی و شنا به این مسابقات اعزام شده بودند،

بشنوید اخبار رو:

در رشته فوتبال: تیم دانشگاه با شکست حریفان به عنوان تیم اول گروه خود به دور بعد صعود کرد ولی در عین شایستگی از گردونه مسابقات حذف شد.
در رشته فوتسال: متأسفانه تیم فوتسال با یک پیروزی و 2 باخت از گروه خود صعود نکرد و در همان دور اول حذف شد.
در رشته والیبال: تیم والیبال با شکست دادن همه حریفان در گروه خود و دور حذفی مقتدرانه به نیمه نهایی مسابقات صعود کرد ولی متأسفانه در دور نیمه نهایی با نتیجه 3 بر 2 شکست خورد و از صعود به فینال بازماند. در مسابقه رده بندی نیز به تیم دانشگاه فردوسی مشهد باخت و چهارم شد.
در رشته دوومیدانی: تیم دوومیدانی موفق به کسب یک مدال طلا در ماده 3000 متر و یک مدال نقره در ماده 1500 متر توسط آقای محمد خزایی شد.

در رشته شنا: تیم شنا متاسفانه هیچ امتیاز و مقامی کسب نکرد.

موندم سایت دانشگاه با چه اعتماد به نفسی این اخبار رو منتشر کرده!

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند