گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

اوه اوه

چهارده روز از رمضون گذشت ت ت!!

چقدرر زووووود

انگار همین دیروز بود که پست گذاشتم گفتم چهار روز...

چقدر عمرم داره زود میگذره هاااا، اصلن نمیفهمم کی شب میشه کی رووز کی امروز میشه دیروز! شعر گفتم!؟ مثش میمونه!

الغرض که عمر گران میگذرد خواهی نخواهی

چقدرم زود میگذرد! اه ه

خب بابا صبر کن یکم برسیم بهت

همینجووووری داره تموووم میششه ه ه

 

چرا افطار نمیشه!؟ گششنمه خب!

 

  • فریba

  • فریba

 تلویزیون داشت مردم و که تو صف آش و حلیم وایساده بودن نشون میداد، دلم خیلی هوای ماه رمضون هایی که تو خوابگاه بودیم و کرد ...

یادش بخیر دم افطارا تو صف حلیم سید مهدی که تا وسط خیابون کشیده شده بود، خسته و گرسنه تا نیم ساعت بعد افطار وایمیسادیم آخ که مزه حلیم خوشمزه اش هنوز زیر دندونمه...

یادش بخیر سحرا یه ساعت قبل از اذان پا میشدیم و سه ربع میخندیدیم و یه ربع آخر اینقدر هول هولکی غذا میخوردیم که دل درد میگرفتیم...

یادش بخیر چه پیراشکیا و چه غذاهای وقت گیری که درست نمیکردیم یکی نبود بهمون بگه آخه سه ماه تابستون تو اون گرما اونم تو ماه رمضون موندین خوابگاه که پیراشکی درست کنین ؟!

یادش بخیر شبای قدر خوابگاه آخ آخ چه آتیشایی که نسوزوندیم ، مسجد دانشگاه ، مسجد بیرون از دانشگاه! صف نذری ، آخ که چقددددددر دلم تنگه اون روزاست...

یاد سحریای قبل تر خوابگام بخیر اون روزایی که تو خوابگاه مطهری بودیم چقدر الکی خوش بودیم و همش در حال خنده و شوخی و مسخره بازی ، اصلا نمیفهمیدیم روزا چه جوری میگذره ...

یادش بخیر سحری که نوبت یکی از بچه ها ( فکر کنم همه بتونن حدس بزنن کدوم یکی از بچه ها ) بود که پاشه سحری و گرم کنه و بیاره، وقتی داشت قابلمه برنج و میاورد از دستش افتاد و همه برنجا ریخت رو موکت دم در، ده دقیقه ام بیشتر به اذان نمونده بود حدس بزنین چیکار کرد؟ اصلا هول نشد یه قاشق خورشت برداشت و ریخت رو برنج و شروع کرد به خوردن تند تند میخورد و میگفت زود باشین وقت نیست ما هم داشتیم از خنده میمردیم! ما که اون روز و بی سحره روزه گرفتیم ولی نوش جون دوستمون ...

واقعا یاد اون روزا بخیر...

فکر کنم به عنوان اولین پست خیلی حرف زدم ...  

 

    

  • فریba
دوستان سلام

خوبین؟ اول از همه خدا رو بر این نعمت که فریب کلید خونه شو داده دستمون سپاس میگوییم (شمام تکرار کنید خب) و از او پایداری و شایستگی در کلیدداری خونه اش مسئلت می نماییم، باشد که فریب، خاطری خوش زما در زندگیش داشته باشد و خلاصه همیشه به یادمون باشه و اینا.


میگم کاش یجوری بشه میزبان رو دور زد و مثلن مطالبی گذاشت که چیز باشه، برا ایشون قابل دسترسی نباشه بشه پشت سرش حرف زد اونم خاله زنکی، بخندیم دور همی و اینا

حالا اینا رو میبینه ینی؟ بذا ببینیم چی میشه حالا 


 


  • فریba

بچه ها بچه ها!

پسورد همتون رو به پسورد همیشگی یعنی وبلاگ قبلی تغییر دادم، نام کاربریتون هم اسم کوچیکتونه!

به این شرح:

nooshin - hamide- razieh- hajar- fateme- atie

میدونید که چجوری باید وارد بشید!؟

اول وارد سایت بلاگفا میشید به آدرس: www.blogfa.com

بعد در قسمت نام کاربری میزنید(مثلا حمیده جون میخواد وارد بشه) :

نام کاربری: Hamide@home91

پسورد: *********

این @ حیاتیه ها! باید بزنید.

ببینم چیکار میکنید!

 

  • فریba

بچه ها بچه ها!

برا همتون نام کاربری ساختم ولی نمیدونم برای کی چه پسوردی گذاشتم!!!؟؟

 

 

  • فریba

بچه ها

یادتون میاد

لیساااانس

یه استاد داشتیممم

 جووون بوووود

شوووخ بووود

خیلی باهاش راحت بودیممم

خوووب بووود

اصلا خودشو نمیگرفت ت

باهامون اومد شماااال

خیلی بهش احترام میگذاشتیممم

خیلی ما رو تحویل میگرفت ت

همشهری مصوم اینا بووود

بعدا شد دوماد رئیس دانشکده ه ه

یادتون میااااد!؟؟

ولی اون دیگه ماها رو یادش نمیاااد!!!

بی جنبه!

 

  • فریba

خب دوستان عزیز که جهت همکاری اعلام آمادگی نموده اند و دوستانی که بالاجبار باید اعلام آمادگی نمایند، همگی توجه کنید:

نویسنده این وبلاگ شدن الکی نیست! شرط داره! من این خونه رو با خون دل ساختم! باید بدونم شمایی که قراره سایر طبقاتش رو بسازید چند زنه(مرد کجا بود این دور زمونه!!والا!!) حلاجید!!

خب عرض به حضورتون که شرایط ایناست، مجبووورید قبول کنید نه و نو نداریم!!

۱. اول از همه باید پول بدید!! شماره حسابمو اسمس میکنم براتون، محدودیت هم نداره هر چی کرمتونه، ماه رمضون هم هست ثواب داره!!

۲. اسمتون که وارد وبلاگ شددد دیگه حذف ف... چی!!؟؟؟ ... ندااریم م!!

۳. هر روووزز... ممم... نه زیاده!! حداقل هر هفته باید همتون یه مطلب بگذارید!!

۴. هر کی یه هفته بگذره و مطلب نذاره جریمه میشه!

۵. عنوان مطلب و محتواش هم آزاده، ولی ترجیحا از خودتون بنویسید دیگه! هی عین بعضی ور ندارید ایمیلایی که براتون میاد رو کپی کنید تو وبلاگ!! از حال و روزتون بنویسید، درددل کنید، جک بگید، خاطره تعریف کنید، عکس بگذارید، خلاصه مجلس خودمونیه ه ه، رااحت باشید و صمیمی!!

۶. هر نویسنده ای حق داره نظرات مربوط به نوشته های خودش رو ویرایش کنه و جواب بده! اگه احیانا نویسنده ای تمایل داشت به نظر پستهای بقیه جواب بده باید اول اسمشو بنویسه و جلوش جوابشو! واضح بود!؟ حالا تو کارگاه عملی بیشتر آشنا میشیم!!

۷. الان دیگه چیزی یادم نمیاد!

۸. شما هم اگه شرط خاصی به ذهنتون میرسه بفرمائیداااا تعارف نکنیدااا

خب دوستان تا اینجاش موافقند دیگه!؟ امضا بزنید لطفا!

 

  • فریba

چهارمین روزه! هر چهار روز رو بی سحری گرفتم، ولی نه گشنم میشد نه تشنه! ولی امروز نمیدونم چمه! حال ندارم اصلن ن

از صبح اومدم گروه، عصرم کلاس دارم، تولد یکی از دوستانه باید به فکر هدیه باشم اگر امروز فرصت کنم باید برای خرید برم، دیگه ه

گشنم نیست! تنشمم نیس! ولی میدونم یه چیزیم هست! نمیدونم چی!

وللش کن ن

میگماا، روزه هم شده فقط نخوردن و نیاشامیدنهااا، بقیش چی میشه معلوم نیس!

میگم خدا که روزه رو گذاشته، گفته همه اعضا و جوارح باهممم از گناه به دووور، خب ب

خب مگه ما در کل ساال نباید روزه باشیم؟ پس چرا ماه رمضون رو گذاشته!؟ نه اینکه اینطوری خیلیا گناهاشونو میگذارن در طول سال و همین یه ماه رو خوب میشن!؟

البته این هم خودش یه فرصتیه هااا، طرف ممکنه سر عقل بیاد ادم خوبی بشه،

ولی خب یه جورایی هم خوب نیست!

میدونی چی میخوام بگم!؟ خودمم نمیدونم! درک کنید دیگه! ۹۹ درصد مغزم الان کار نمیکنه!

 

 

  • فریba

دوستان و همراهان گرامی توجه کنید:

میخوام یه پیشنهاد بدم و موظفید قبول کنید دیگه

خدایی ضایع نکنید دیگه پایه باشید!!

میخوااااام بگممم که ه ه ه اییین ن ن چیزززز

مممم

نه نه میگم میگم!

میخوام بگم که بیایم با هم دیگه وبلاگ بنویسیم! سکوت کنید لطفا الان توضیح میدم:

بیایم تو همین وبلاگ بنویسیم ، یعنی من برای همتون یه نام کاربری و پسورد میسازم، بعد شمام مثل من بیاید از خودتون بنویسید، هر چی ی دلتووون خواست! بدوون هییچ محدودیتی

هوم؟

قبوله؟

خوب میشه هااا

فکراتونو کنید زود خبر بدید!

زوود

 

  • فریba

آخه یکی نیست به من بگه ...

خب وقتی یکی نیست بگه، برا چی بگم!

هوم!؟

 

  • فریba

احتمالا میدونید که من به شدت!! به موسیقی علاقه دارم و اصولا یا باید یه چیزی دور و برم بخونه و یا خودم بخونم!!

و از اونجایی که ارشیو 70 گیگیه موسیقیم رو به کل از دست دادم و این برای من حکم یک فاجعه رو داره! دست به دامن سایتهای اینترنتی شدم، دو تا سایت پیدا کردم که یکیشون در دست تعمیره ولی اون یکی فعاله.

آرشیو موسیقی سنتی ایرانه، البته نه خیلی سنتی!

القصه

یه سر به این سایت بزنید و هنرمند مورد علاقتون رو انتخاب کنید و به موسیقی دلخواهتون آنلاین گوش بدید!

اینم سایته : http://www.javanemrooz.com/music

یه پیشنهاد: موسیقی فیلم "پهلوانان نمی میرند" اثر دکتر اصفهانی که در آلبوم "فاصله" قرار داده شده رو از دست ندید. من که واااقعا از شنیدنش لذت بردم. امیدوارم شما هم.

یه چیز دیگه:

احیانا اگر به این سایت رفتین و موسیقی قشنگی به گوشتون خورد حتما من رو هم در جریان قرار بدین.



  • فریba

یکی نیس بگه:

تو که همینطوری عادیش اشکت دم مشکته!

سه روزم که هس نشستی تو این اتاق بیرون نرفتی!

پایان نامه لعنتیت هم که تمومی نداره هر چی بهش ور میری!

جمعه هم که به خودی خود دلگیر و اینا هسسس

خبر فوت دکتر گنجی رو هم که شنیدی

دیگه مرض داری میشینی آهنگ مسافر چنگیز حبیبیان  رو گووووش میدی ی !؟؟

پاشو برو بکپ دیگه سحر بیدار نمیشی ی

اه ه

 

  • فریba

روحش شاد...

 

 

  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ تیر ۹۱ ، ۰۸:۱۷
  • فریba

آرش: ستاره ی پاپ ایران!

جنیفر لوپز: ستاره بزرگ هالیوود!

یاس: سلطان رپ ایران!

إمینم: رپر معروف دنیاا


رو هم ریختند ببین چی خوندن!!

آدم چی بگه ه!

دانلود کن،

دانلود کن گوش بده و به خودت امیدوار شو!


دسا بالا دسا بالا گووگووولی!!!!!

 


 


  • فریba

داشتم تو وسایلم دنبال کارت گارانتی لپ تاپم میگشتم، بگو چی پیدا کردم م

دفترچه خاطرات مربوط به سال ۸۴-۸۵!!!!

یااادش بخیررر، یه دفترچه یادداشت کوچولوئه که تو همایش کانونهای فرهنگی بهم دادن و من برگ برگش رو پر کردم از خاطرات اون سال

یادمه دو تا بودند ولی اون یکیش رو کجا گذاشتم نمیدونم!!

بعضی صفحاتش رو خوندم، دلم تنگ شد حسسسابی

یاد اون روزا بخیر، چقدر قشنگ بودند حاضرم همه چیمو بدم دوباره برگردم همون روزا...

به مرور زمان خاطرات اون روزا رو هم با رفرنس!!! براتون میذارم..

راستی شما نمیدونین کارت گارانتی لپم رو کجا گذاشتم!!؟؟

 

  • فریba

عصری داشتم به این فکر میکردم که چرا از دیروز ظهر تا الان هیچ اسمسی برای من نیومده!!! و داشتم میرفتم غصه بخورم که هیشکی منو دوست نداره و کسی به فکر من نیست و اینا که یهو صدای گوشیم درومد : اسمسسسس

و اما چی بود این اسمسسسس:

"آب گوجه گیری با دستگاه پیشرفته، میدان معلم شهرمون مغازه ی فلانی!!!!"  

دوستان خانه دار اگه خواستید ادرس بدم برید! من تایید میکنم کارشون رو!


حالا که صحبت از اسمس شد یه چیزی تعریف کنم:

چند وقت پیش که خونه بودم، دم غروب دیدم یکی از دوستان بسیار قدیم که یکی دو سالی بود ازش خبر نداشتم اسمس داده و جویای احوال ما شده! بسی شاد گشتیم و پرسیدیم از اینورااا!!؟؟

گفت که ما همیشه به یاد شما هستیم ولی میگیم سرتون شلوغه مزاحمتون نشیم! در این بازه که ایشون این اسمس رو نوشت و برا من فرستاد من داشتم وروجک خواهرم رو میبردم شهربازی این بود که با نیم ساعت تاخیر جوابش رو دادم. تو این فرصت مجدد اسمس فرمودن که دیدید سرتون شلوغه و ما رو تحویل نمیگیرید!!

منم گفتم دیگه چیکار کنم! سرم شلوغه بچه داریه!! من نمیدونم از کجای این حرف من این برداشت رو کرد که فورا اسمس داد:

شوووخی میکنی ی!؟؟ تو کی عروسی کردی ی؟؟ چرا خبر ندادی ی!؟ ترسیدی شیرینی بدی ی!؟

منم که فرصت رو مناسب سر کار گذاشتن دیدم جواب دادم:

تقریبا دوسالی میشه!! شیرینی شما هم محفوظه و ...

خدا رو شکر خیلی پی جوی مشخصات همسر و جنسیت و اسم و رسم فرزندم نشد!! و با آرزوی خوشبختی برای من و همسرم و تنی سالم برای "کوچولووووم م!!!" خداحافظی کرد!!

بنده خدا هنوز فکر میکنه من شوهر و بچه دارم! اگر کسی دیدش از توهم درش بیاره، من خنده م تموم شد دیگه!!

 

  • فریba

اینو امروز یجایی خوندم، قشنگ بود گفت شمام بخونید:

آدمایی هستند که

هر وقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم...

وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده،

راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن تا اون حیوونکی نپره...

اگه تو سرمای زمستون یخ هم بزنن، دستتو ول نمیکنن بذارن تو جیبشون...

آدمهایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از چیز دیگه

همونایی که حاضرن برات هر کاری بکنن

اینا فرشتن...

اگه این ادمها دور و برتون هستن،  اذیتشون نکنین... تنهاشون نذارین... داغون میشن....

اینا همونایی هستند که دنیا رو برات زیباتر کردن... پس مواظبشون باشین!

 


پ.ن: با شماست!! اینقد منو اذیت نکنید!

 


 

  • فریba

چند وقت پیش داشتم از نزدیکای صادقیه رد میشدم،

یه تابلو دیدم نوشته بود کلینیک خیریه دکتر صفائیان/ پدرخوانده لاله و لادن!

لاله و لادن رو یادتون میاد؟ من خیلی خوب یادمه خیلی خووب

امسال نهمین سال درگذشت لاله و لادنه، همین روزا بود، خوب یادمه که تلویزیون لحظه به لحظه گزارش عملشون رو میداد... چقدر گریه کردم وقتی شنیدم لاله مرد و بدتر یه ساعت بعدش که لادن هم...

امروز با دیدن مجدد اون تابلوئه اومدم سراغ نت و سرچ کردم در موردشون،

یادمه همون روزها هم میگفتن که لاله و لادن میدونن که یکیشون حتما خواهد مرد و شانس زنده موندن اون یکی خیلی کمه ولی با این وجود قبول کردند عمل بشن، این یه جورایی مثل خودکشی میمونه و شاید هم ایثار!

خیلی حرف تو ذهنم بودااا ولی الان نمیدونم چی بگم!




روحشون شاد...


  • فریba

ساعت نزدیک ۶ صبه! خجالت بکشید که هنوز خابید!

میدونی چی دلم میخاد؟

اینکه یه فلاسک چای دم کنم، وردارم برم، سر راه برم عبدالله زاده یه نون بربری دااااغ بگیرم و از سوپری بغلیش یه بسته خااامه و خرما. برم بشینم وسط چمنای خیس و خنک پارک لاله ه... 

میدونی چرا نمیرم؟ چون یه چیزی جاش خالیه این وسط!!

یه هم سفره ه، کسی که همچین سر صب ببینیش انرژی بگیری ی، ذوق کنی، اصلا کسی که حاظر باشی به خاطرش از خوابت بزنی و کله سحر بری پارک لاله!

کسی نیسسسست؟؟

خااابیدددد خااااااب

 الان همتون میتونستید هم سفره ی من باشید!

بیااا خورشید هم درومد!

خب دل بکن از اون بالشت و پتو دیگه!

 

 

  • فریba

آقا این لپ تاپ ما درست بشو نیست انگار، آخرش مجبور میشم ویندوز عوض کنم و قید تماااام عکس و فیلم و آهنگهامو بزنم...

هی ی ی

دلم برای آرشیو موسیقیم تنگ میششه، چقدرر آهنگ داشتم توش... چقدر خااااطره ه... عکسهای خوابگاه رو بگووو..... اوه اوه

 

خب

الان ساعت نزدیک سه و نیم و من همچنااان میبینین که!! یاد حرف مصوم افتادم که میگفت پستهای فریبا همه سه و چهار صبن!!

خب چیکار کنم، به این آرامش شب ب خووو گرفته ام م م عجییییب،

فکرشو بکن!

 تو و یه موسیقی لایت و شب و سکووت و آرامش و .... حیف که این پایان نامه گند زده به همممش این شبا!

تصمیم گرفتم ببندم در این پایان نامه لعنتی رو امششب ب (عمرن ن ن، در و پیکر داره این اصلن مگه!!)

 

با تشکر از واحد سرپرستی خوابگاه که سیستمشان را تمااام و کمااال در اختیااار بنده قرار دادند!

 

فاطمه کیک کنجدی میخوری؟

 

 

  • فریba

اعصاب ندااااارم م

نحسی این پایان نامه لعنتی تموومی نداره ه ه

خودش کم بود ویروسش گرفت به لپ تاپم!!

اونم دم دفااااعی ی

همه زندگیم توووشه ه

چیکااار کنم م م

پایااان نااامم دیتاهاااااام م عکساااااام فیلمااااام نرم افزارااااام م

  • فریba

۱.امروز رفتم سازمان جغرافیایی، هلک هلک تو گرمااا پاشدم رفتم اونجا،

راهم ندادن تو! گفتن باید چادر داشته باشی! من که دیگه نمیرم اونورا، شما خاستید برید در جریان باشید!


۲.

اتوبوسه نوشته روش هفت تیر- پایانه شهید افشار! تو ایستگاه شهید افشار واستاده! سوار میشی میبردت نو بنیاد!! البته من تا پایان مسیر همراهیشون نکردم و سر بزرگراه صدر فکر کنم پیاده شدم!!


۳.

قبل از دفاع داریم فارغ التحصیل میشیم به سلامتی!!

فردا ساعت هفت و نیم صبح ح ح!!

تشریف بیارید هممگی ی

به صرف ناهااار و پذیرایی ی

 

پ.ن برای ۳ :فردا جشن فارغ التحصیلیه همه ی دانشجوهائیه که در طول سال جاری فارغ شده و یا خواهند شد!!

چون فارغ راسکی نشدم خیلی ذوق ندارم براش، ولی عطی داره ذوق مرگ میشه!! نمیدونم چرا! آخی بچه م!

 

  • فریba
۱.

یه پ نه پ وااقعی!!

میگم یادم رف واکس بگیرم، میگه واسه کفشت ت!؟؟؟

پ نه پ واسه ....!!!


۲.

یادمه یه زمانی از خیابونی جایی رد میشدم و از رو به روم پلیس میومد، آروم میشدم و احساس امنیت میکردم.

ولی الان، از دو فرسخی پلیس میبینم وحشت میکنم !!

والا!


۳.

یه فرصت میخوام یکم به خودم برسم!!

برنامه ریزی کنم ببینم چند سال دیگه نوبت خودم میشه!!

 

  • فریba

سکانس اول:

شب، داخلی، نمازخانه معروووف، ساعت ۱ بعد از نصفه شب؛

من و الهام و زهرا و هانیه و طاهره و سمیه و ۴ نفر دیگه که نمیدونم کی هستن! نشستیم هر کی به کاری مشغوله: درس و فیس و مناجات و اینا! من و الهام و زهرا مثلن ن درس میخونیم! فرشته صدا میزنه از اتاق میگه بیاید چااای بخورید! بفرمائید چاااای...

 

سکانس دوم:

همان زمان، همان مکان، یه ساعت بعد؛

من و الهام و هانیه و طاهره، زهرا هم وسایلش هست ولی خودش رفته سحری درست کنه، فردا میخواد روزه بگیره.

من دارم  تحلیلای "اسمشو نیار" مینویسم!! الهام یه کتاب پزشکی خفن دستش گرفته داره ترجمه میکنه! اه ه ه یاد کتاب پردازش خودم افتادم م... عی ی ...

 

سکانس سوم:

نزدیک به سحر ولی همچنان همان مکان! دو ساعت بعد!!

من و الهام تنااائیم، من خااابم میاااد اساسی، الهام میگه نخاااب یباره نماز بخون بخاااااب!!

 

سکانس چهارم:

همان و همون، یه رب بعد،

زهرا و فاطمه با یه سفره و یه فلاسک چای و قابلمه و بشقاب و اینا پهن شدن وسط نمازخونه سحری میخورن!! خیلی دلم میخااااد برم باشون بخورم م، هی هم دارن تعارف میکنن میگن بیااا بیاااا، ولی نگا میکنم میبینم اندازه خودشونم نیست چه رسد به من!!

خودم رفتم بیسکوییت آوردممم.

الهام داره نماز شب میخونه! میگه پاشو تو هم بخون شب اول شعبانه.

 

سکانس پنجم:

همون و همان، ساعت ۳:۴۳:

سکانس قبلی فقط فاطمه و زهرا سر سفره بودند!!! الان به ترتیب هدیه، زهرا اتاق بغلی، سمیرا، فریبا اتاق بالایی!! و زلیخا هم به سفره اضافه شدند!! نسی به هم به جمع گشنه ها یعنی من و الهام پیوست و در بیسکوییت ما شریک شد!!

 

سکانس ششم:

ه.ه. ساعت ۳:۵۶ :

همه رفتن دارن مسواک میزنن و وضو میگیرن و اینا، فاطمه داره سفره جمع میکنه و من و الهام همچنااااان داریم درس میخونیم مثلا!! یکی به این سمیرا بگه عزیزم ساعت ۴ نیمه شبه!! ملت خاااابن ن، یواااش بخندددد...

منم ببندم در این اسباب لهو و لعب رو برم ببینم میشه یه خط ارتباط با عرش بگیریم یا نه!! شاید امشب به برکت این جماعت روزه دار، فرجی شد و دعای ما هم گرفت!

همتون بلاشک الان خوااابید! خواااب خوووب ببینیددد، روز خوبی داشته باااشید...

خااابم اساسی پریده!!

شب/سحر/صبح خوووش.

 


پ.ن: از عصر تا حالا یه شیشه دلستر خوردم، یه شیشه کوچولو آب، یه قاچ هندونه خوردم، آخر شب هم یه لیوان چااای، حالا سکانس به سکانس باید برم چیز!! چه وضعشه آخه!

 

 

  • فریba

دور و برمان شلوغ است...

سرمان از دور و برمان شلوغ تر!!

ولیکن:

احساس تنهااااااااایی میکنم...

تنهاترر...

 

ادامه:

دلم جای دیگر است...

 

 

  • فریba

من اگه تو این مملکت کاره ای بشم، دو کار مهمی که انجام میدم اینه که:

۱. این تعطیلات سال رو برمیدارم!

۲. خانوم یزدانفر رو عوض میکنم!

البته شاید خانم جعفرررر ... چیز ... وایسا الان میگممم...ممم... پناه؟؟ زاده؟؟ فر؟؟ یادم نیست به خدا! ، حالا مهم نیست، هم عوضش کردم!!

 

 

 

 

  • فریba

آخه خداااا وکیلی

دوششنبه

روز وسسسط هفته ه

توی این لحظات بحرانی آخر تررررم م

وقت تعطیلیه ه!!!

ای بابااااا

بگی جلو دهنمو تا یه چیزی نگفتم!!

 

  • فریba

الان تو اتاق تلویزیون نشستم، البته اینجا به نحوی نمازخانه خوابگاه هم به حساب میاد!

فصل امتحاناست و دیگه ملت دنبال یه سوراخ میگردن که بچپن توش درس بخونن! آخ که چقد خوشحااالم امتحان ندارم.

تو این اتاق ۲۷ متری الان حدود ۱۳ نفر آدم بالغ دارن فعالیت میکنن!

 دو نفر دارن فوتبال میبینن

یکی داره تو فیس بوک میچرخه

 ۴ نفر دارن گروهی درس میخونن

دو نفر دارن ارائه ی فرداشون رو تمرین میکنن

یکی از دیشب یه کتاب معارف دستشه داره میخونه، کتاب رو اگه خورده بود تا الان تموم شده بود!

شد چند نفر!؟

دو تا هم اون ته دارن جدا جدا برا خودشون درس میخونن.

یکی هم تو این گیر ویر داره نماز میخونه!!! ولی چشاش به همه وری هست الا اون جا که باید باشه!

شد ۱۳ تا!؟ خودم پس چی!!!؟

خودمم آدم حساب نکردم دیگه!! عین ملا که داشت خرهاشو میشمرد وقتی سوار بود یه خر کم میومد وقتی پیاده میشد درست میشد! الان من همونم...

البته دور از جووونم!

اصلاح میکنم، ۱۴ نفر!! که یکیشون این گوشه مثل یه دسته گل ل ل نشسته پایان نامه مینویسه!

خب وسطش باید به فکر خوراک فردای شما هم باشم دیگه!

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند