گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

الحمد لله هیچکی نیست که اینجا رو آپ کنه

هر وقت با شوق و ذوق میام که یه چیزی بخونم که دلم وا بشه میبینم هیچ خبری نیس!!!!

بابا دست مریضاد

قدیما یه فریبا بود که اونم فعلا تعطیل کرده...

میخام تو یک پست بنویسم که از هر دوست توزندگیم چی یاد گرفتم

اگه دوست داشتین پیشاپیش شما همراهی کنید و تکمیل کنید

  • فریba
یه وقتا که همه چی شلوغ پلوغ میشه... دوستا میان، کارای روزمره، شروع

 مدارس، رفت و آمد خونواده و همه باعث میشه که من فرصت نکنم حتی تلفنی 

حال کساییو که توی روزای سخت گذشته همراهم بودنو 

بپرسم این اصلا خوب نیست و آزاردهندست!!!

الان میخوام از کسی عذرخواهی کنم که توی این مدت نشد مثه قبل بهش سر

بزنم شمام یه پادرمیونی کنید که بگذره...



بوسه ام را می گذارم پشت در... قهر کردی، قهر کردم سر به سر

تو بیا در را تماما باز کن.... هر چه می خواهی برایم ناز کن 

من غرورم را شکستم داشتی... آمدم حالا تو با من آشتی؟

  • فریba
تا وقتی که عابر پیاده ایم دائم به این راننده ها و پشت فرمون نشینا فحش میدیدم که چرا مثل گاو(بلا نسبت دوستان) میان تو شکم ما...

وقتیم که راننده میشیمو و پشت فرمون میشینیم به این عابرای پیاده فحش میدیم که چرا مثل گاو(بلا نسبت شما) سرشونو میندازن پایین و میان وسط خیابون..

یعنی تو خیابونا واقعا همه فحش میدنا....

اصلا یه وعضیییییییییییی....

  • فریba
یه روز استاد براتی که میدونم هیچکدومتون دل خوشی ازش ندارین، سرکلاس از بچه ها پرسید که کی میتونه بگه که اسم تپه های "منفرد" که تو بیابونا بر اثر فرسایش بادی ایجاد میشن چیه؟

یکی از بچه ها جواب داد:نعمت!!!!!!


این قضیه برمیگرده به همون آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د که اسم کوچیکش نعمت بود!!

  • فریba
هاجر همیشه عادت داشت موقع درس خوندن یه جایی رو پیدا کنه که در انزوای کامل جغرافیایی باشه

پشت در ، دیوار، یخچال...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

خلاصه هر جایی که از ادما به دور باشه و ترجیحا غیر عادی باشه!!!

سال آخر اتاق ما واتاق هاجر اینا خیلی به هم نزدیک بود برا همین تعامل زیادی با هم داشتیم و دائما بینمون تفاهم نامه امضا میشد!!! کنار اتاق هاجر اینا یه اتاقی بود که بعد از یه مدتی تبدیل شده بود به سالن مطالعه هاجر،که البته چند تا اسم داشت ما یه بار از زبون یکی از مسئولای خوابگاه شنیدیم که بهش گفت: زلزله گیر!!! حالا ربط اون اتاقه به زلزله چی بود و اصلا مثلا چطوری میخاسته جلوی زلزله رو بگیره ،فقط خدا میدونه!!

از زبون یه عده هم شنیدیم که اسمشو گذاشته بود اتاق رخت آویز. آخه تمام رخت آویزای بچه ها و بند رختای کل سوئیت تو اون اتاقه بود.... اما بشنوید از زبان هاجر که برای این اتاق یه اسمی انتخاب کرده بود که من به لحاظ رعایت اصول اخلاقی از نام بردنش معذورم

فقط اینو بدونید بعد از گذشت این چند سال هنوز هم وقتی به اسم اون اتاقه فکر میکنم حسابی خندم میگیره.....

یه روز از همون روزا هاجر نتونسته بود جایی رو واسه درس خوندن پیدا کنه رفته بود تو محوطه واگه اشتباه نکنم تو سالن چند منظوره. منم تو محوطه برا خودم چرخ  میزدم که یکیو تو محوطه دیدم که دهنم باز مونده بود.. آخه اون کجا، محوطه خوابگاه خواهران کجا..

بله آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د!!!!

اولین کاری که کردم با عجله رفتم و به هاجر اطلاع رسانی کردم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیداما خانم حرف  منو باور نکرد، البته حقم داشت

برا اینکه آقای ص/ا/ل/ح منو با اون ریخت و شمایل رویت نکنه که خداییش هم واقعا ضایع بود( مثل این بود که ما بریم خوابگاهه پسرا و مثلا اونا رو با زیر پوش و بیژامه ببینیم)

فرار  کردم و خودمو به سوئیت رسوندم ، بعد از یه چند دقیقه هاحر به صحت حرف من پی برد و اومد پشت پنجره اتاقشون و تقاضای چادر یا مانتو کرد، صالح منفرد هم از دور داشت میومد...

این صحنه خوب یادمه که هااجر التماس میکرد که برام یه چادر یا مانتو بندازین پایین ، اما من و جمیله و نوشین فقط میخندیدم و اصلا به حرفش محل نمیدادیم، چقد خبیث بودیم

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د هم نزدیگ و نزدیکتر میشد، هاجر بیچاره هم که دیگه نه راه پس داشت نه پیش، فرار رو به قرار ترجیح داد....

منتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/دتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هاجرتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید


نویسنده: نوشین.


  • فریba
یه روز معصومه و فریبا رفته بودن خرید کنن برا اتاق

وقتی برگشتن دیدیم دارن حسابی میخندن

پرسیدیم چی شده که انقد میخندین؟ معصومه با سبک پر از شیطنتش جواب داد که  از میوه فروشی میدون دانشگاه هندونه خریدیم و پیاده راه سر بالایی رو تا کوی داشتیم گز میکردیم،که یه دفعه نایلون هندونه پاره شده و هندونه قل قل کنان از دستمون در رفت

هندونه بدو من بدو

من بدو هندونه بدو

فریبا بدو هندونه بدو

من بدو فریبا بدو

از اون روز این هندونه بدو برا من تبدیل به یه اصطلاح شده

  • فریba
وقتی بابام رفت، بهناز خیلی گریه کرد و به سونیا گفت که از روزی که خبردار شده که این اتفاق افتاده لباس مشکی پوشیده...

ولی وقتی من برگشتم بیرجند اون واقعا لباس مشکی پوشیده بود، این دفعه نه بخاطر من ...

بخاطر مرگ بابک...داداش مهربونش ... و من با اون هم درد بودم، با بهناز عزیزم که یه دونه برادرش رو در سانحه ی تصادف از دست داد...

و حالا

حالا باز هم همدرد شدم، با دوست عزیزی که تمام اون لحظات تلخ از بیرجند تا شاهرود کنارم نشسته بود و منو دلداری میداد

کسی که وقت خاکسپاری بابام کنارم بود و دستم رو گرفته بودَ، با سونیای عزیزم که الان ده روزه که دیگه پدرش کنارش نیست...

و من از همتون میخام که دعا کنید خدا به سونیا و خانوادش صبر بده تا بتونن این مصیبت رو تحمل کنن


نویسنده: مریم

  • فریba
امروز میخام راجع به یکی از هم اتاقیای قدیمی فریبا حرف بزنم که میدونم جز من و فریبا و فاطمه و هانا و معصومه کسی دیگه یادش نمیاد

یه دختری که پوست سفیدی داشت، موهای لخت مشکی و یه عالمه سبیل!!! تا اون جایی که من یادمه بیشتر وقتا یه شلوار زرشکی یا قرمز پاش بود اسمش الان یادم نیست و حتی یاددم نمیاد کجایی بود

فقط خوب یادمه که هیشکی تو اتاقشون دل خوشی ازش نداشت، یه دختر شکمویی بود که Not only هیچ اثر و نشونه ای از خوردنی هاش پیدا نمیکردی  But also که خوراکیهای دیگران هم از دست اون در امان نبود...

کلا تو اتاق خوردنی باقی نمیذاشت....

یادمه یه روز رفتم اتاق ۱۱۴ تا صبحانه رو با فریبا و بر و بچ بخورم ، طبق معمول پنیر تموم شده بود(آخه کلا مصرف پنیر ما خیلی بالا بود) فریبا فکری به کلش زد و با ذوق گفت که من یه شیشه مربا دارم و در یک حرکت انتحاری پرید سر یخچال تا مربا رو بیاره

اما حالا نگرد کی بگرد، هر چی تلاش کرد هیچ اثری از مربا رویت نشد...

و بعدها کاشف به عمل اومد که این خانوم هم اتاقی مربا رو کلا خورده و یه آبم روش!!! بدون حتی کوچکترین اجازه ای....

 حالت فریبا بعد از فهمیدن این ماجرا دیدنی بود

حال ما هم دست کمی از اون نداشت...

البته اینوم هم بگم که خوشبختانه بعد از یه مدت کوتاهی  این خانوم از اون اتاق رفت وگرنه معلوم نبود تا آخر سال چه بلایی سر بچه های اتاق ۱۱۴ میومد

 

  • فریba

دوستان گل ل

این آخرین پست منه!! وحشت نکنید!!  منظورم تا قبل از دفـــــاع بود!

فعلا میسپرمش دست خودتون، بچرخونیدش دورهم! بهتون سر خواهم زد حتمااا

ولی تصمیم گرفتم تا دفاع نکنم اینجا پیدام نشه، آخه تنها تفریح من شده همین وبلاگ و البته الباقی وبالگ (جمع وبلاگ!!)

پس اگه منو دوست دارین دعا کنین فردا نتایج خوبی از دانشکده بهم برسه، و هر چه زووودتر من دفاااع کنم! و شبش بیام همینجا پست بذارم!!

-----

برو بچ رفتند امشب رفتند مساااافرت و من مجبور شدم بمونم به خاطر این لعنتی!

-----

تو لیسانس موقع کنکور ارشد، من یه چند روز زودتر از بقیتون اومدم خوابگاه، بابا منو رسوند دم کوی و گفت من تا شب تهرانم، برو ببین اگه تنهایی برات سخت بود زنگ بزن بیام دنبالت برگردیم خونه... هیششششکی تو سوئیت نبود!! ینی هیششکیا! اولش ترسیدم، اونقدر از تنهایی و سکوت سوئیت وحشت کردم که میخواستم همون لجظه زنگ بزنم بابا بیاد دنبالم و برگردیم!! ولی تحمل کردم، گفتم یه ذره سختی بکشم درس بخونم!!! خبر مرگ هر چی درس و دانشگاهه... بعدشم گریه کردم، خیلی ی اونقدر که از گریه خوابم برد...

الانم همون حس رو دارم فقط گریه نمیکنم و خوابم هم نمیبره!! صبح زود باید برم دانشکده خیر سرررم!

------

خوش باشیدددد

یاد منم بااااشید!

 ------------

یه چیز یادم رفت بگم، یه چند روز بود گوشیم گم شده بود!! نگران اسمسهای نخوانده و تماس های بی پاسختون بودم که به لطف خدا و این وبلاگ از هیچکدومشون خبری نبود!

نکنید این کارا رو، زشته! ارزش یه دوست بیشتر از یه اسمس ده تومنیه!

 

  • فریba

از میون پسته ها

یکیش خیلی تلخ بوود خیلی ی

طوریکه هم مزه ی قبلیا رو از بین برد و هم باعث شد بعدیا تلخ و بیمزه بشه..

 

  • فریba

خدمتتون عارض شم که، در جریان هستید که تهران الان یه چیزی تو مایه های حکومت نظامیه به خاطر اجلاس سران متعهد!! دیدین چه خبره ه ه؟ دیدین چه کردن برا دو تا سیا سوخته که "سرِ آن" هستند!؟ ما رو که دو هفته از زندگی انداختند! تهران رو که کمپلت تعطیل کردند! سپاه و ارتش و این و آن رو که آماده باش کردند! تازه میگن این چند روز از ساکنین ولنجک خواستند خونه هاشون رو تخلیه کنن!! اووووه اصن یه وضعی!

همش دارم به این فکر میکنم که خب مگه چی میخواست بشه که اینها اییینهمه تمهیدات امنیتی چیدند؟؟ میومدن بمب مینداختن؟ ترور میکردن؟ نمیدونم! شاید!

اصن معلومم نیست برا چی اومدن، چیکار میخوان کنن دور هم این چند روز! خبری هم که ازشون در نمیاد ببینیم اون تو چی میگذره!

نمیدونم به اخبار کدوم ور اعتماد کنیم! اینور آب میگه به به و چه چه! اونور آب میگه وه وه و عه عه!

کسی از وسط آب خبر نداره؟؟

اصلن به من چه!! جمع کنید برید دیگه زودتر، دانشگاه کار داریم باباااا

اصلش اومدم اینا رو بگم اینقده حرف زدم:

اینو از یه سایت اینوری خوندم که گفته بود: شرکت کنندگان در اجلاس از اینترنت پرسرعت (512kb) بدون فیلترینگ برخوردارند!! هــــــَــــه خیلیه هاااا چقدر میتونن برن فیسبوق! فک کن ن چقدر میتونن برن سایتهای ...... چیه!؟ چی فک کردی؟؟ نخی منظورم دانلود مقالات از بانکهای اطلاعاتی فیلتر شده س! بعله!

این هم از یه مرجع خبری اونوری! اعلام کردند سپاه به حدددی تهران رو امن و خلوت کرده که شرکت کنندگان در اجلاس درخواست دوچرخه سواری در تهرااان کرده اند!!! (از این درخواستشون میشه فهمید که اون تو چه خبره!!) خب خیلی هم دور از انتظار نیست خب، دو ساااااله سپاه داره برنامه ریزی میکنه برا این اجلاس! الکیه مگه؟؟

تصورش رو بکن! جنابان ... و ... و .... و غیره همگی سوار بر دوچرخه تو اتوبان چمران! فک کن راه رو گم کنن دیگه از کجا پیدا بشن ملوم نی! هه هه

 

پ.ن: حمیده جون با اجازه تو رو هم تصور کردم که سوار بر اون روروکت بوق بوق میکنی وسطشون!

 

 

  • فریba

شنیدین میگن:

درووغ میگه مث سگ!!

چرا اینو میگن؟ وجه تشبیه چیه الان؟

سگ مگه دروغ میگه؟

حیوون بدبخت که معروفه به وفاداری! چرا چنین چیزی رو بهش نسبت دادن!؟

 

  • فریba

سلام دوستای خوبم...عرضم به حضورتون که نمیدونم یادتون میادیانه که اینجانب گفتم سفری میکنم به گلپا...یادتونه؟

بله...مارفتیم و با شادی و خشنودی برگشتیم و رفتیم سرکار.روز ۳۱ مرداد ماه خوش وخرم از صبح ساعت ۹ تا ۳ عصرکارکردیم بعدش اخر وقت به دلایلی که کااااملا مربوط به شرایط جامعه و مسخره کردن ادماس به ما گفتن نیا تا اطلاع ثانوی خودمون بات تماس میگیریم... ما هم اومدیمو هیچ نگفتیم...از بس شرایط جامعه امنه و ازنظر شغلی امنیت وجود داره خیلی ارامش گرفتماااااااااا یعنی....

همش فکرمیکنم پسرایی که اینجوری و باامیدی میرن سرکارو بعدش تشکیل خانواده میدن چی میکشن....خیلی مسخرس.. 

دیگه چی میخواین ازاین اوضاع بهتر؟هااان؟

  • فریba

امروز قفسه کتابا رو مرتب میکردم

چشمم به کتاب داستانای زمان بچگیم افتاد وهزاران خاطره برام زنده شد تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

یاد تمام اون شیطنت ها تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

 به خصوص که فصل مدرسه هام نزدیکه...

روزایی که از مدرسه میومدم و قبل از اینکه روپوش و مقنعمو در بیارم مشقامو مینوشتمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

واقعا چقد زمان زود میگذره

 قبل از اینکه گذرش رو احساس کنیم همه چی خاطره میشه...

  • فریba

در حالیکه دارم با بی میلی پیاز خورد میکنم میگم:

آخه پیاز چه نقشی داره تو غذا به جز اینکه بهش طعم بده!؟

میگه:

انتظار داری برات بندری برقصه؟؟

 

 

  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۴۴
  • فریba

دوستان عزیز

هم خانه ای های گراااام

متخصص و غیر متخصص

بشتااابید که من گیرم!

یه مدتیه فونت سیستم من بهم ریخته ه

نمیدونم گیرش کجاااس،

تو اینترنت که میام یه مدل فونت رو که نمیدونم چیه رو نمیخونه! به جاش مربع میذاره یه عااالمه!

مثلا میخوام برم تو گوگل سرچ کنم، اگر انگلیش بنویسم خوبه هااا، ولی اگه بخوام یه چیز فارسی سرچ کنم قاطی میکنه!!!

شدیدا هم الان محتاج سرچم م

اهااان از اون مهمتر میدونین چیه ه؟

ایملهاااااااام، اگه ایمیلی سابجکتش یا خود متنش فارسی باشه، اونا رو هم مربع مربع نشون میده ه

دست به کار شید، هیئتی تشکیل بدید، بررسی کنید و راه حل رو به من اعلام کنید!

من وقت ندارم خودم! میدونید که ه؟ دفااااااااع دارم!

منتظرررررررم م

 

  • فریba


         یه جمله به مخاطب خاصت بگو؟


                                                                                    

  • فریba
نه اینکه بی تو نخندم
نه....
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار  نمی ارزد
به تبسم ساعت های زیبا

یا دقیقتر بگویم

آن لحظه هایی که تو حسش میکنی

لمسش میکنی

و من در حسرت این حسم

من فرسنگ ها از تو دورم

بافواصل منزل ها برایت نگارش میکنم

تو میدانی...

حالا اگر حرفهای دلتنگیم در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو!
که من و این نگاه را
چشم در راه طنین تیسمت  گذاشتی
حالا هنوز
بسیاری از روزها که میگذرد

سایه ای میبینم

صدایی میشنوم

در باز میشود

لبخند میزنم

به خیال خامی که تو باشی

اما به آن روزها گواه
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند

وقتی دیگر لبخندت را نمیبینم

وفتی گرمای وجودت را حس نمیکنم

و تو بهتر از هر کس میدانی...

که بدون تو

اشک و لبخند من یکسان است....

نه اینکه بی تو نخندم، نه

تو هم نباشی من میخندم..... 

اما به همان تلخی اشک....

(تقدیم به روح بابای مهربونم و همه ی باباهایی که لبخند بدون حضور اونها معنی نداره)

  • فریba
سلام

من اومدم  دوست خوب همگیتون

تصمیم گرفتم اولین پستم یه خاطره ی خیلی شیرین برای همه ی همکلاسییای قدیمیم که خیلی دوستشون دارم رو زنده کنم

قرار بود که آقای دکتر برای کی از درسا ما رو به اردوی عسلویه ببرن یه اردوی یک روزه ، که بنا به دلایلی تو دور اول طبق قرعه کشی فقط 8 نفر از بچه ها واسه این اردو انتخاب شدن، برای همین یکی از بچه ها که اسمی ازش نمیبرم( اصلانم مشخص نیست کیه)  طبق معمول از  خلاقیتش استفاده کرد و یه مطلب طنزی رو نوشت و اونو به دیوار دانشکده زد، البته بعدها به همت دکتر ترتیبی داده شد و همه به این اردو برده شدند

بچه های طبیعی 83 قبل از رفتن به اردوی عسلویه

زمان این واقعه دوشنبه هفته پیش

به گزارش رسیده از خبر گذاری fcc: بعد از شنیدن خبر انتخاب 8 نفر از بچه های کلاس طبیعی

 برای اردوی عسلویه گروهی از دانشجویان در حالیکه از شدت عصبانیت در حال انفجار بودند نقشه ترور این 8 نفر + دکتر را به شرح زیر مطرح کردند

لیست سیاه ترور:

حلق آویز کردن شیرازی از سقف دانشکده

تیر باران کردن صالح هنگام آمدن به خوابگاه

کندن موهای غلامزاده به طرز فجیع هر وقت که شد

ابراهیمی به علت مظلومیت بیش از حد تبرئه شد

پرت کردن دختران به وسط بزرگراه مدرس

عبور تریلی 18 چرخ از روی چمران موسوی

و اما دکتر...

ربودن دکتر وآزادی او در مقابل رفتن تمام بچه های کلاس به عسلویه

، ناگفته نماند که سال آخر یکی از بچه های کلاس شیطنت کرد و در مورد همه ی بچه ها با توجه به سوتی هاشون، نقاط ضعفشون، و.... سوالات تستی رو طرح کرد و بین بچه ها پخش کرد که فکر میکنم الهام گرفته از این خلاقیت بود این شیطنت بوده....

یاد همه ی اون روزای قشنگ و تکرار نشدنی بخیر

 

نویسنده: فکر کنم مریم!

  • فریba

 این پست غصبی است! چون اینترنتش دزدیست! ;)

 

  • فریba

دنـیـا اونـقـد کوچـیـکه که آدمــایـی رو کـه...
ازشـون متـنـفری هـر روز مـی بـیـنـی !!!

ولـی اونـقـدر بـزرگــه که اونــی که...
دلـت مــی خـواد رو هـیـچ وقـت نمـی بـیـنــی!!!

 

راست میگه هاااا

مثلا کی فکرشو میکرد، امروز، دم غروب، تو این شهر بزرگ که هیشکی به هیشکی نیست، تو ترافیک و شلوغ پلوغی میدون توحید، من "سعیده" رو ببینم م!!!

بجاش ش مدتهااااااست که میخوام یکیو ببینم ولی نمیبینم م!!

  

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند