گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۶۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

دوست هم اتاقیمون؛ از اونائیه که به هیییچ نوائی گوش نمیده!

بعضی وقتها میاد میبینه من دارم تمرین میکنم، از دم در برمیگرده!!

 

من الان داشتم سه تار تمرین میکردم،

یهو ایشون تو چارچوب درب ظاهر شد!

منم به احترام عقیده ایشون، دست از تمرین کشیدم!

حالا مگه میره!

خب برو دیگه تمرینم مونده، میخوام بخوابم!

 

  • فریba

وضومو که گرفتم،

نمازمو که خوندم،

قرانم که پشت بندش،

داشتم سجاده رو جمع میکردم،

دیدم لاکی که ظهری خونه معصومه اینا زده بودم رو پاک نکردم و با همون نماز خوندم!

حواسم کجاست؟

 نمیدونم!

  • فریba

دیشب داشتم ماجرای بیمارستان و اون دکتر فضائی رو با هیجان برای معصومه تعریف میکردم و هر هر میخندیدم،

رسیدم به اینجا که:

دکتره استینمو زد بالا که .... نوار قلبمو بگیره!! (خواستم بگم فشارمو بگیره!)

قیافه معصومه موقع شنیدن این جمله دیدنی بود!!

معصومه گفت مگه قلبت کجانه که از استینت میخواست نوار بگیره!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جفتمون به مرز انفجار رسیدیم از بس خندیدیم...

  • فریba

حوادث خرداد امسال، با جشن کوچیک دیروز ما تکمیل شد!

همانطور که میدونید (بعضیاتون هم خب نمیدونید!) از مدتها پیش بر و بچه های گل کارشناسیمون تصمیم گرفته بودیم یه قرار بذاریم و همدیگرو بعد از گذشت چند سال ببینیم، با اینکه خیلیامون با هم ارتباط داریم و هر از چندگاهی همو میبینیم، ولی حضور دسته جمعی و یاداوری خاطرات اون سالها واقعا برامون هیجان انگیز بود.

مریم و معصومه و فاطمه خدادادی ساعت حدودای چهار و نیم اومدن پیش من،

معصومه و فاطمه وسایل رو برداشتند و رفتند پارک، من و مریم هم رفتیم شیرینی بخریم.

ساعت حدودای پنج و رب تو پارک لاله جمع شدیم،

قبل از اومدن پسرا خودمون کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم.

خیلی طول کشید تا کاملا اتفاقی منفرد که داشت از اونجاها رد میشد ما رو دید!

گفت : إ شماها اینجائید!؟ ما از ساعت ۵ اونور نشستیم!! الان میرم میگم بچه ها بیان! منظورش از بچه ها خانومش و پسر ۵ ماهه ش و خواهرش بود. پسرش اینقده نااااز بود که خدا میدونه! ولی اصلاااا به خودش نرفته بود!!!!!

قبل از اینکه منفرد بیاد، سهندی خودش رو به ما رسوند. اونم خیلی تغییر کرده بود. سیگار رو گذاشته بود کنار و خیلی خوش تیپ شده بود.

داشتیم سرپا با سهندی خوش و بش میکردیم که سهندی به نقطه دوری اشاره کرد و گفت بچه ها "رکنی مهر" رو یادتونه!؟؟

حضور رکنی مهر یه سورپرایز حسابی بود! از ترم ۷ دیگه کسی ازش خبر نداشت، از قم پاشده بود اومده بود!

بعد از حدود یکساعت هم شیرازی به جمعمون اضافه شد.

پذیرائیمون هم که شیرینی و چای بود که ما برده بودیم، (البته چائیش رو یادمون رفته بود، بعدا شیرازی اورد!!!)

میوه و بستنی و لواشم و تمر که صالح زحمتش رو کشیده بود.

چای و نسکافه که شیرازی اورد.

جمع کوچیک ولی فوق العاده صمیمی و شاد بود.

کلی از روزهای لیسانس گفتیم و کلی لو دادیم که پشت سر کی چی میگفته و سوتیها و ... رو گفتیم.

دلمون نمیومد از هم جدا شیم چون واقعا خوش میگذشت بهمون. ساعت تقریبا نه و نیم بود که نخود نخود هر کی رود خانه خود.

من و مریم و معصومه و شیرازی تقریبا مسیرمون یکی بود.

تا سر طالقانی اومدیم ساعت ۱۰شب! مریم رفت خونه اعظم و شیرازی که رهسپار منزل خود شد، قرار هم شد که سر راه گل برای خانومش بخره تا تو خونه راهش بده!!!

منم که خراب شدم سر معصومه و شب رو با هم گذروندیم...

 

پی نوشت:

+بعد مدتها، این چند ساعت با دوستان گذروندن خیلی تو روحیه من تاثیر داشت، شدیدا به چنین رفرشی احتیاج داشتم.

ممنونم از همه بچه ها.

+قرار شد این دیدار ها ادامه داشته باشه، آخر تابستون یه گردهمایی دیگه داریم ولی با برنامه تر و مدت زمان طولانی تر.

 

  • فریba

دختر خوبیه ها!

ولی خیلی رو اعصابه،

خعلی ی!!

 

 

  • فریba

فرناز داره حرف میزنه،

نگاهمو از رو لپ برداشتم و بهش نگاه کردم!

یهو استاپ کرد و گفت: فریبااا، چرا چشمات قرمزه!؟؟؟

من: چشام؟ قرمزه؟ نمیدونم!

فرناز: گریه کردی؟؟

من: نه بابا، از بس پای لپتاپ نشستم قرمز شده، شایدم کرم زدم رفته تو چشمم،

فرناز: نه فریبا، گریه کردی! ناراحتی؟ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟؟

من: نه بابا، جو میدی چرا!

فرناز: چرا فریبا، یه چیزی شده، بیا باهم حرف بزنیم، بگو چی شده!

من:

 

پی نوشت:

 اینجور مواقع به صبوری بیش از حد خودم پی میبرم!

 

  • فریba

++ای تو .... کسی که به من یاد داد چجوری بدون فیلتر شکن برم فیس بوک! لامصب عجب سرعتی هم داره، از یاهو زودتر باز میشه! دیگه کار و زندگی تعطیللللللللللل! عنقریبه که بنده به دلیل بی جنبگی زیاد خودم رو از نعمت داشتم ID فیس بوک محروم کنم!!

 

++از در اومدم تو، هم اتاقیم میگه فریباااااااااا اینترنت قطعه!  یه نگاه به لپتاپش انداختم میگم: قطع نیست عزیزم، کوپونت تموم شده! میگه یعنی چی؟ میگم یعنی 2 گیگ دانلودت تموم شده! صبر کن شنبه باکت رو پر کنن!
باز منو چپ چپ نگاه میکنه، دست گذاشتم رو یکسری از جمله های تو صفحه و گفتم اینجا رو ببین چی نوشته، این پیام یعنی خط پایان!

باز به حرف من اعتماد نداره، پاشده رفته دیکشنری اورده داره ترجمه میکنه! ترجمه ش که تموم شده میگه، ای ول فریبا! درست میگی. همینه که تو میگی!

آدم چی باید بگه آخه!؟؟

 

++ کم کم دارم با اتفاقی که دیروز افتاد کنار میام! دارم قبول میکنم که من شکست خوردم، از این به بعد باید بیشتر حواسم جمع باشه!

 

++ گشنمه! ناهار هم که ندارم.

 

  • فریba

میگم:

بعضی وقتها لازمه آدم ریسک کنه!

بعضی وقتها لازمه ادم تو این ریسکی که میکنه، سرش به سنگ بخوره!!

بعضی وقتها لازمه آدم شکست بخوره، بهم بریزه، بفهمه اشتباه کرده، بفهمه به همه چی و همه کی نمیشه اعتماد کرد! بفهمه همه مثل خودش نیستند،

لازمه آدم یه مدت با خودش درگیر بشه، با زمین و زمان مشکل پیدا کنه! سر نوشت و ته نوشت رو مقصر بدونه؛ بگرده، کنکاش کنه، تو خودش تو گذشته ش، تو حالش تو همه چیش که بفهمه چی شد که اینطوری شد!

لازمه که همه اینکارا رو بکنه و درس بگیره!

 درس بگیره!

درس بگیره! که دیگه تکرار نشه!

اگه خواست تکرار بشه، نتیجه ش شبیه این نشه!

لااااااازمه!

لاااااااااازمه!

لااااااااااااازمه!

...

 

پی نوشت:

 امروز یه اتفاقی افتاد، این پست پیرامون همان نوشته شده است!

 

  • فریba

++چقدر امروز خسته کننده بود!

کار خاصی هم نداشتم هااا، ولی از هر روز دیگه ای خسته تر بودم، همکارام هم همین رو میگن!

هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم همگی، پر کار و با فشار روانی بالا!!!

خسسسه نباشم!

هیشکی هم نیست به ادم خسته نباشید بگه!

این همکارم داره میره مرخصی برای یه هفته، حساب کردم از بعد عید تا حالا نزدیک یکماهش رو مرخصی بوده!!! حالا من یه روز بخوام مرخصی بگیرم، دکتر منو چپ چپ نگاه میکنه!!! گناه من چیه که باید همیشه انلاین باشم تو پروژه!!؟؟

++صبح به مامان و فهیمه زنگ زدم، هیچکدوم جواب ندادن!

++عصر کلاس سه تار دارم، باید یکم زودتر برم که قبل کلاس خودم رو یذره اماده کنم باز استاده جو گیر نشه درس نده. این ترم رو که ثبت نام کنم و به اتمام برسونم، یه دستگاه موسیقی یعنی ماهور رو تموم میکنیم و میریم دستگاه شور! فرق اینا رو نمیدونم فعلا! دونستم بهتون میگم.

راستی میدونید چرا به سه تار میگن سه تار؟ در حالیکه ۴ تا تار داره؟!

اینم عکسش:

هر کی بگه یه جایزه داره!!

 

  • فریba

با حس غریبی  با حال عجیبی  دلم تنگته

پر از عشق و عادت بدون حسادت دلم تنگته

گله بی گلایه بدون کنایه  دلم تنگته

پر از فکر رنگی یه جور قشنگی  دلم تنگته

دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن

دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن

یه شب شد هزار شب که خاموشو خوابن چراغای روشن

 من دلشکسته با این فکر خسته  دلم تنگته

با چشمای نمناک ترو ابریو پاک دلم تنگته

ببین که چه ساده بدون اراده دلم تنگته

مث این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته

چقدر منتظر شم که شاید ازاین عشق سراغی بگیری

کجا کی کدوم روز منو با تمام دلت می پذیری

 

دانلود - با صدای معین

 

  • فریba

این منم الان!

*(:| yawn

  • فریba
یه سر به حافظ زدم، 

این اومد!

  • فریba

میگن محدودیت ها باعث پیشرفت میشه! راست میگن!

برای مثال،

یه مدتیه دانشگاه اومده رو خط اینترنت برون دانشگاهی پروکسی گذاشته، خب وقتی پروکسی بذاره یکسری دسترسی ها خود بخود لغو میشه، یه وقت فکر نکنین دانشگاه این دسترسی ها رو بسته ها! نه! خودشون بسته شدند!!! برای مثال مسنجر و گوگل تاک و اسکایپ و اوو و از این قبیل تعطیل! فیلتر شکن هم که عمرن، چون وقتی فیلتر شکن باز میکنی، IP ش میاد تو پروکسی میشینه ولی الان جای پروکسی، کسی دیگه نشسته! یعنی همون IP دانشگاه!

ولی جالب اینجاست که هیچکدوم از این کارا جواب نداد و نتونستند مانع فعالیتهای غیر علمی دانشجوها بشن!! چون بچه ها کمتر از یه هفته، مسنجر باز کردند، اسکایپ کار میکنند، بدون فیلتر شکن میرن تو فیس بوک! و خیلی کارهای دیگه! از بس هم به این internet option و setting ور رفتند، کلی به اطلاعات کامپیوتریشون اضافه شده!

اینا رو گفتم که بگم، اگه کسی بخواد به چیزی برسه، هدفش براش مهم باشه، واقعا هدف داشته باشه، هیچ مانعی نمیتونه سد راهش بشه. هر جوری باشه خودش رو میرسونه. فقط فرقش با کسی که بدون مانع و تلاش به یه چیزی میرسه اینه که، اونی که سختی کشیده، هم مقاومتره، هم با تجربه است و هم قدر اون چیزایی رو که بهش رسیده رو بهتر میدونه. هوم؟

 

  • فریba
امروز کاریمون هم رو به اتمامه، چشام داره درمیاد رسما!

امروز برای عصرم هیچ برنامه ای ندارم (نَکه حالا روزای دیگه دارم!!)

یکی یه پیشنهاد خوب به من بده!

مفیـــــــــد لطفا!


دوست میداشتم یکی میبود، میرفتیم پارکی، دشتی، کوهی ....! 

نیست دیگه، چیکار کنم!

  • فریba

همکارم بهم میگه چرا ظرفاتو خودت میشوری! بذار تو ظرفشویی آقای الف میشوره دیگه! گفتم ظرفای منو؟؟ گفت اره دیگه! اینهمه ظرف هست حالا یه بشقاب قاشق تو هم روش! بازم با تعجب میگم: بذارم ظرفامو آقای الف بشوره!؟؟ واااا!

یبار که داشتم تو آشپزخونه ظرفامو میشستم، آرزو (یکی از بچه های اون دانشکده) اومده بود دانشکده با من کار داشت، منم پشت به ورودی آشپزخونه بودم و مشغول ظرف شستن!

یهو برگشتم دیدم آرزو دست به کمر واستاده ورودی آشپزخونه میگه: بــــَـــع! هی میگی پروژه کار میکنم! پروژه کار میکنم! اینه پروژه ت!؟؟؟ وامیستی اینجا ظرف میشوری!؟؟؟ امشب به تمام بچه های خوابگاه میگم تو اینجا آبدارچی هستی!! یه چائی بریز بینم، از راه رسیدم، خستمه!!!
 منم با یه قیافه جدی برگشتم بهش گفتم: برو بیرون خانوم، برو بیرون، تازه اینجا رو تی کشیدم، رد پات میمونه!! برووو!

 


  • فریba
  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۲
  • فریba

یه مثلی هست که میگه 

" کار امروز به فردا مسپار"

برای من این مثله اینجوریه:

" کار فردا به پس فردا مسپار"!!!!

یعنی کارم از امروز گذشته دیگه. به حدی کار عقب افتاده دارم که اصلا نمیخوام برم سراغشون!

کاش یکی بود منو وادار میکرد این چندتا کار رو انجام میدادم خیالم راحت میشد. 

همشون رو هم شاید نهااایت دو الی سه روز وقت ببره! ولی من بیشتر از اینها ازشون فاصله گرفتم و پشت گوش که چه عرض کنم پشت کوه انداختم!!! 


یه امروز که من میخواستم زودتر برم، مدیر گرام میخواد تا شب تو سایت بمونه! خب پاشو برو دیگه مگه کار و زندگی نداری! دهه!


  • فریba

 

اشپزخونه اینجا جای دنج و خیلی خوبیه! من اکثر اوقات برای استراحت و یا مرتب کردن سر و وضعم از محیطش استفاده میکنم، این اشپزخونه یه در پشتی داره که به اتاق سرور باز میشه و یه گوشه اش فرش کردن برای کسائی که میخوان نماز بخونن. البته اونقده کوچیکه که باید تو نوبت واستی برای نماز!

القصه، من هر وقت حس میکنم مقنعه م نا مرتبه، یا شلوارم مثلا کمربندش شل شده و یا مانتوم دکمه ش بازه یا هر چی! میرم اشپزخونه مرتب میکنم خودمو، امروز داشتم کمربند مانتوم رو مرتب میکردم، پاپیونش بهم ریخته بود. کسی هم نبود تو اشپزخونه خب. همچنان که داشتم با ظرافت تمام پاپیون میبستم، یهو دیدم در پشتی محکم بسته شد! اقای الف رفته بود نماز بخونه. فکر کنم با این حرکتش میخواست به من بفهمونه که منم اینجام!! منم در اوج اعتماد به نفس به بستن پاپیونم ادامه دادم و خدا رو از ته دل شکر کردم که شلوارم کمربند نداشت و گرنه قبل از این،مسلما داشتم اونو مرتب میکردم!!!!

  • فریba

۱.

بین محل کار من و مدیرم، ده قدم فاصله است! کاری داریم با هم یا زنگ میزنیم، یا ایمیل میدیم!! به این میگن تکنولوژی یا .....ی!!

۲.

اینو از یه وبلاگ دزدیدم:

میگه که: حرفی که تو دلت باشه و هیچوقت نتونی بزنیش، حرف نیست! درده!!

قبول دارین؟

۳.

میگن: چقدر حوصله داری اینقدر تند تند آپ میکنی! همه چی هم میای مینویسی!
میگم: این یه درده!! (لینکش بدید به بند ۲، خودتون تحلیل کنید، هر چی نتیجه گرفتید همون درسته!!)

- بفرمائید ناهار!

 

  • فریba

دارم خبرنامه رو میذارم تو آرشیو، دکتر هم هست! همکلاسیم هم نیز! برمیگرده به دکتر میگه دکتر چه خبر؟ دیشب خوب شادی کردین؟؟ ما که اسیر شده بودیم تو هفت تیر! دکتر میگه هفت تیر!؟ یا ولیعصر؟ من گفتم ولیعصر که خیلی شلوغ بود تا نیمه شب مردم بیرون بودند. همکلاسیمم میگه هفت تیر هم همینطور. دکتر میگه: از قرار معلوم هم که شما دو تا هم اونجا بودین!!!

ما میگیم: کــــــــی!؟؟؟ مـــــــــا؟؟ نـــــــــــع!! خبراشو شنیدیم!

بعد بحث باز شد که چقدر خوب شد و مردم ازاد شدند و اینطوری شد و اونطوری شد. ولی نفهمیدیم اخر دکتر کدوم وری بود! چه سیاست دارند ایناها. حالا ما هی  پارچه سبز و بنفش آویزون کنیم به خودمون و .... بعله!

  • فریba
یه عطر دیدم 157 تومن!

طرف تضمین میکنه که اصله! چون برچسب شبنم داره،

میگم از کجا معلوم همون برچسب شبنمه تقلبی نباشه!!


دو سال پیش یکی از بچه ها داشت همینو، 80 خریده بود اون سال. 

ازش خوشم اومده، دارم دل دل میکنم بخرم یا نه!!

دوستان این رو هم پیشنهاد میکنن! قیمتش تو همین مایه هاست. بوش نکردم ببینم چجوریه، کسی میشناسه این دو تا رو!؟


  • فریba

سلام و صبح بخیر!

دیشب فکر کنم نزدیکای 3 بود که خوابیدم، برای همین به سرویس نداشته مون نرسیدم! بیدار شدم ساعت هفت و نیم بود، ساعت 8 تو بلوار بودم و ساعت یه ربع 9، پشت میز کارم!

چقدر تهران خلوت شده!؟ اصلا از اون ترافیکی که تا هفته پیش بود خبری نیست.

قرار بوده تیمهای همکار دیروز گزارش کاراشون رو برامون ارسال کنند ولی هنوز خبری نشده، به تک تکشون زنگ زدم گفتم هممممه فرستادن فقط تیم شما مونده!! در حالیکه هیچکدوم نفرستادن هنوز!
دکتر میگه خوبه! کم کم داری راه میفتی!

 

  • فریba

+یه استرسی دارم، علتش رو هم نمیدونم!

هل من ناصر ینصرنی!؟

 

+ امروز داشتم به این فکر میکردم که من اگر همونقدر که به قولهایی که به بقیه میدم پای بندم، به قولهایی که به خودم هم میدم پای بند میبودم، الان وضعم خیلی بهتر بود.

+ دوست داشتم الان هر جایی میبودم به جز اینجایی که الان هستم، حتی شده تو بلوار!

 + یذره سه تار تمرین کنم شاید موثر واقع شد.

 

  • فریba

رویش گلهای بنفشه ۹۲

 بر ساقه های سبز ۸۸

مبارک باد.

+ تا یه ربع پیش تو بلوار بودیم! تا صبح مردم بیدارن و بوق میزنن! انصافا دل همه شاد شد. دم همشون گرم. البته علاوه بر مردم، باید از اقای خاتمی و هاشمی هم تشکر کرد که با حمایتهاشون مردم رو هم به پای صندوقهای رای کشیدند. به امید بهروزی!

------------------------------------------------------

+ هیچکدوم از برنامه های عصر رو انجام ندادم! وقتی برگشتم از دانشگاه به حدی خسته بودم و گرمم بود که ولو شدم! نفهمیدم کی خوابم برد، ساعت هشت و نیم با صدای جیغ هم اتاقیم بیدار شدم که " فریباااااااااااااااا پااااااااااااااشووووووووو بردیممممممممممممممممم، هیژژژژژده ه ه میلیوووووووووووووووون....."
اینگونه بود که بنده از اعماق خواب نازم به سقف اتاق چسبیدم!

+ اصن من نمیرم بیمارستان، اصن من از دکتر میترسم، از بیمارستان میترسم، از ازمایش از نتیجه ازمایش از اینا میترسم!!! نمیرم اصن...

 

  • فریba

کم کم میتونم جمع کنم برم،

امروز فکر کنم فرصت کنم برم بیمارستان. امیدوارم!

سه تا کتاب میخوام از انتشارات سازمان نقشه برداری، انقلاب به این عظمت نداره این کتابها رو! باید برم تاااااااا ازاااااادی، ولی فکر نکنم امروز برسم.

اخبار انتخابات تا الان نوید بخش بوده، شاید بعد از بیمارستان به ستاد هم یه سر بزنم ببینم چه خبره. اگه نه که توصیه مادرانه خانوم مدیر رو گوش میکنم و عین یه دختر خوب و مثبت گوشه دیوار رو میگیرم و برمیگردم تو لونه م!

 

  • فریba

ساعت 14:31 

اقای روحانی 8,439,530

-----

 

  • فریba

+شمارش ارا همچنان ادامه داره و ما همچنان امیدواااااااااریم.

یادمه دوره قبل صبح که بیدار شدیم، ارا اعلام شده بود و موج اعتراضات بود که به سمت وزارت کشور هجوم اورده بود و تازه یه گردان نیرو انتظامی هم رو به روشون صف کشیده بودند!!!!!

الان چی شده که روز داره به پایان میرسه تازه ۱۲ میلیون تاش رو شمردن!؟؟؟

 

+ برادر جان اومده تهران، امیدوارم فرصت شه برم ببینمش.

+ خبر رسید اسمال اقامون با اختلاف کمتر از ۳۰ رای به جمع اعضای شورا راه پیدا نکرد! آخی ی!

 

  • فریba

1.

از امروز سرویس نداریم!

یعنی من هر روز باید این همه مسیر رو خودم بیام و برم! تا حالا همه راههای ممکن رو امتحان کردم، سریعترین و کم ترافیک ترینش گیشا بوده، امروز که داشتم میرفتم سمت ایستگاه بی ار تی، دیدم یکی داره صدام میزنه! حدس بزنید کی بود!؟ راااااضیه! تو ایستگاه بی ار تی گیشا، ساعت نزدیک 8 صبح! تمام مسیر رو تا پارک وی گفتیم و خندیدیم. بی ار تی رو رو سرمون گذاشته بودیم! دیدار غیر منتظره خیلی خوب و روحیه بخشی بود.

2.

نتایج اعلام شده ارا تا الان امیدوار کننده بوده، تا ببینم از این به بعدش، به قول راضیه مهندسه هنوز از خواب بیدار نشده انتخابات رو مهندسی کنه!

آقا اسمال ما هم که رای نیاورد بشه شورا! چقد بهش گفتیم بشین بچه سرجات، لقمه اندازه خودت بردار! گوش نداد دیگه!

3.

با جیمیل همچنان درگیری داریم، ناچار دست به دامن میل مزخرف دانشگاه شدیم!

  • فریba

میرم بخوابم،

به این امید که صبح روشن باااااشد!

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند