گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

الهام!؟

خاله میشه بگی هر دم تو خواب من چیکار میکنی!؟

من مسئولیت قبول نمیکنماااااااا!

گفته باشم!


  • فریba
  • فریba
رفتم تو سایت اهدای عضو به آدرس www.ehda.ir

تو  این قسمتش مطالب کوتاه، علمی و جالبی در رابطه با مغز و مرگ مغزی و اهدای عضو و ... نوشته. 

پیشنهاد میکنم بخونید. 

یه ایمیل زدم بهشون که کارت اهدای عضوم گم شده چیکار کنم!!

چی شد که من گذرم به اهدا افتاد:

واقعیتش، من همیشه از خدا یه مرگ آروم رو طلب میکنم،

تو آرزوی مرگم هم همیشه از خدا خواستم که طوری بمیرم که بشه از اعضام استفاده کنند. (زنده مون که بکاری نیومد، بذار از مرده مون حداقل یه ثوابی ببریم!!!)

هر چند اونایی که دچار مرگ مغزی میشن، مسلما بر اثر یک حادثه و یا یک بیماری به این وضعیت دچار میشن و اطرافیانشون واااقعا شرایط سختی رو میگذرونند تو اون لحظات و چقدر روح یک آدم باید بزرگ باشه که وقتی داره عزیز خودش رو از دست میده، به فکر زنده موندن عزیزای دیگرانه... خیلی خیلی بزرگواری میخواد چنین حرکتی. 

من خیلی این سایت رو میخونم و با دیدن بعضی از عکسها نمیتونم جلوی اشکم رو بگیرم، مثل پریای 2 سال و نیمه که سر سفره لقمه میپره تو گلوش و بعدش تشنج و بعدش کما و بعدش .... 

یه خونواده ای که دو عزیز رو به فاصله کمتر از 40 روز از دست میدن و اعضاشون رو اهدا میکنند... 

یه پدر و مادری که قلب کودک یکسال و نیمه ش رو میبخشه... 

..... 

نمیدونم اگر جای این خونواده ها باشم ایا چنین کاری رو میکنم یا نه! حتی تصورش هم برای من سخت و غیر قابل باوره!

ولی همیشه دوست دارم خودم اینطوری بمیرم، چیزی که عمیقا از خدا خواستم همین بوده، امیدوارم چنین مرگی نصیبم بشه و امیدوارم خونوادم اون موقع ضایع بازی درنیارن!!! :)


علی الحساب فرم سفیر اهدا رو پر کردم. تا ببینم روزی به جمع این اهداکنندگان میپیوندم یا خیر!!!


  • فریba
کسی دو میلیون و سیصد و نود هزار تومن (2,390,000) داره به من بده؟؟

تا هفته بعد بهش پس میدم! به جون خودم! 

چک دارم فردا به همین مبلغ!! 

هر کدومتون 200 هم بدین حللله ها! 

با شمام! 

رفقا!


  • فریba

یکی امشب بهم گفت:

خیلی سگ شدی!

آره!؟

 

  • فریba

هر از چندگاهی اینباکس پیامای موبایلمو یه چک میکنم و پیامای الکی رو حذف میکنم، ممکنه هر چی باشه!

ولی یکسری از پیامها هستند که تاریخشون رو که نگاه میکنم ممکنه مال دو یا سه سال پیش باشه. ولی هنوز نگهشداشتم و هر وقت هم میخونمشون برام تازگی داره، اکثرا اونایی رو نگهداشتم که برام خاطره خوب داشته باشه... ولی تو بعضیاشون هم ممکنه خاطره خوبی نباشه ولی دلم نیومده پاکشون کنم...

القصه!

امروز که داشتم پیاما رو میخوندم، رسیدم به یه پیامی از نوشین: تاریخ 9 تیر 1390 ارسال شده بود برام! به حدی از دیدن این اسمس میخندم که خدا میدونه. بارها و بارها این پیام رو خوندم و هر دفعه مثل روز اول خندیدم! 

به نوشین این پیام رو فوروارد کردم، ببینم اصلا یادش هست اون شب رو!! 


-----

پی نوشت:

به مرور پیامهای ماندگار تک تکتون رو مینویسم همینجا.


  • فریba

یکی از دوستای اینترنتیم، یعنی دوستای وبلاگیم! که حدودا دو سالی هست تو وب هم سر میکشیم و دو طرف هم تا حالا همو ندیده و صدای همم نشنیدیم!! الان منو به خونه مجردیش دعوت کرده برای شام! البته گفت میل خودمه که برم خونش یا بریم بیرون!!

کلی الان ذوق دارم، هنوز بهش جواب ندادم که میرم یا نه، ولی از الان دارم به این فکر میکنم که چی بپوشم!! کِی برم!! چی براش بخرم (دست خالی که نمیشه رفت خب..!) و ....!!!!!

پیشنهاد شما چیه!؟

 

بعدا نوشت:

یادم رفت بگم، این دوستم مهندسی مکانیک خونده و مدرس زبانه! فقط اختلاف سنیمون خیلی زیاده! ولی خب اگر تفاهم وجود داشته باشه که تو یکسری موارد بینمون هست، میتونه کیس مناسبی باشه! نه!؟ :)

 

بعد تر نوشت:

اینو هم اضافه کنم، دوستم اسمش پونه است (جهت تنویر اذهان عمومی این بند رو اضافه کردم! :))

  • فریba

 

راستی دوستان!

کارتینگ میاید بریم!؟

تروخّدااااااااااااا بیاید بریمممممممممممم.....

------------------------------------

قضیه از این قراره که یه بابایی هی میگفت ما آخر هفته ها میریم کارتینگ... بعد یه بابای دیگه هم به یکی دیگه هم همینو گفته بود! این بود که من و اون یکی دیگه یهو برامون سوال شد که این کارتینگ چی هست! من کاملا اتفاقی سرچ کردم و دیدم إإ این که همون ماشین سواری خودمونه که! خلاصه شدیدا متمایل شدم برم یبار هم که شده سرعت رو توی یه جای مجاز تجربه کنم! تو خونه که آدم جرات نمیکنه ماشین سوار شه، سوار هم بشی بالاتر از ۲۰ بری جیغ و هوار سرنشینان که یوااااااااااااش یواااااااااااااش، مخصوصا اون خاطره زیبای تصادفی که من داشتم دیگه بیشتر میترسوندشون!

مجددا اعلام میکنم اولین کسی که اعلام امادگی کنه هزینه ش با من! ببینید تا کجا دارم باهاتون راه میام هااا

حالا تروخّدا بیاید بریم.... بیاااااااااااااااید!

 

  • فریba

میگن وقتی خیلی گشنه اید نباید به فروشگاه برید!! چون خیلی خرت و پرت الکی میخرید!!!

در مورد من باید این دو بند هم بهش اضافه کرد که علاوه بر گشنگی، وقته تشنه م یا هوس یه چیزی کردم عمرا نرم سمت فروشگاه!! چون هر چی پول دارم میدم آت آشغال میخرم!

مثلا چند وقت پیش اوایل ماه رمضون و تو اون اوج وحشتناک گرما که من که هیچوقت عرق نمیکنم، لباسم خیس شده بود از عرق! از دانشگاه تشششششنه برمیگشتم ساعت ۳ بعد از ظهر! به حدی تشنه م و گرمم بود که آب کف جوب میدیدم هوس میکردم! همین شد که تو مسیرم رفتم سوپری بستنی و دلستر خریدم! بعدش از میوه فروشی بغلش طالبی و هندونه و انگور خریدم! بعد اومدم یه پارچ گنده شربت خاکشیر درست کردم! همه رو ردیف کردم تو یخچال و زل زل بهشون نگاه کردم تا افطار شد! لب به هیچکدومشون نتونستم بزنم و فقط قلپ قلپ آب میخوردم!!!

این چند روز اخیر هم بنده هوس آب زرشک کرده بودم! نمیدونم چرا! چیزی که هیچوقت هوس نمیکردم همین بود که خب اینم کردم! حالا در به در دنبال آب زرشک بگرد. اونقدر که یه روز پا شدم رفتم جمهوری یه دست فروشی بود یه زمانی از این چیزا داشت گفتم برم ببینم داره هنوز!؟ که رفتم نداشت، به جاش ۶۰ هزار تومن از اون مغازه همیشگی لوازم ارایشی خریدم برگشتم!!!!!!!!!!

امروز که از نواب برمیگشتم، از اینور خیابون یهو چشمم به یه ترشی فروشی اونور خیابون خورد، بدو بدو مسیر رو دور زدم و خودم رو رسوندم دیدم بعله ه ه نصف مغازه پر از آب زرشک و انار و البالو و ... ایناست. گفتم آقا چند؟ گفت شیشه ای ۴۵۰۰. نگاه کردم دیدم فقط ۳۴۰۰ تو کیفم بود!! حالا در به در دنبال خود پرداز بگرد. برای اینکه خیلی خرج نکنم ۱۰ تومن از بانک گرفتم و یه شیشه آب زرشک و ترشی و لواشک و ... خریدم اومدم + رب کیلو قارچ برای ماکارونی امشب!

آب زرشکه به حدی بیمزه است که نگو! ولی خب هوسم نشست. اگه نمیخریدم تو دلم درخت میشد، بچه م چشاش سبز میشد!

 

  • فریba
چشام داره درمیاد رسما!

قبلنا وقتی مهندس "ح" و دکتر "م" میرفتند، ما هم باید اجبارا میرفتیم چون اونا عموما آخرین نفرات گروهن و باید در رو قفل کنند! 

الان منم شدم جزو یکی از اونا! یه سری از کلیدهای دانشکده دست منم هست!! 

ساعت 7 هم باید برم طرفای نواب، گفتم بمونم کارام رو انجام بدم از اینور برم و از اونور برگردم!!! 

نشستم سر دفترچه گزارش و مشغول ویرایشهای نهایی هستم که فردا تحویل بدم، 

مجددا میگم :

چشام داره در میااااد از بس زل زدم به مانیتور!

دلم چائی بیسکوئیت میخواد. بیسکوئیت های بای لطفا!


  • فریba

این کفشی که تازه خریدم بندش کج بسته میشه، یعنی مدل بند کفشه موربه،

بعد هی نگاش که میکنم فکر میکنم کفشم کجه!!

 

کسی میدونه چک بین بانکی یعنی چی!؟؟

 

  • فریba

عرضم به حضورتون که:

شب بیست و سوم من رفتم مسجد محلمون! همین محل جدیده که الان توش زندگی میکنم. اول موقعیت مکانی سکونتگاهم رو نسبت به مسجد توضیح بدم تا بدونین چجوریه بعد میگم اصل قضیه رو.

خیابون میرزای شیرازی رو در نظر بگیرید، اینور خیابون تو یه کوچه مسجده، اونور خیابون تو یه کوچه دیگه واحد ماست. یعنی میرزا میفته وسط ما و مسجد. من شب نوزدهم رفتم این مسجد و ساعت حدودا ۱ و نیم بود که اومدم بیرون و رفتم سمت منزلگاه و خیلی هم سرمست و شاد بودم از اینکه چه خوبه ادم بتونه این وقت شب بیرون باشه و عجب امنیتی و چه هوا خوبه و ...!!!

شب بیست و سوم تا آخر مراسم موندم و ساعت ۳ و نیم که مراسم تموم شد، در حالیکه به شدت خوابم میومد چادر و سجاده رو زدم زیر بغل و از تو شلوغیهای مسجد خودم رو کشیدم بیرون و از کوچه مسجد اومدم بیرون و از عرض میرزا هم رد شدم و اومدم تو پیاده رو که برم سمت کوچه خودمون. تو تاریکی و سکوت اون خیابون خسته و خواب آلود برای خودم قدم میزدم که متوجه شدم یه پژو موازی با من داره تو خیابون حرکت میکنه و زر میزنه! منم بی محل راهمو ادامه دادم، اونم هی میرفت جلوتر وامیستاد و باز زر زر میکرد، خیالم از این بابت راحت بود که الان میپیچم تو کوچه و کوچه هم جلوش حفاظ داره که ماشین نتونه وارد بشه. اون پژو ئه هم که فکر میکرد من مسیرم تو میرزاست رفته بود بالاتر از کوچه دوباره واستاده بود.

وقتی رفتم تو کوچه و یه چند قدم رفتم، همینطور اتفاقی برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم. دیدم مردک ماشینش رو پارک کرده یه گوشه و پیاده شده و بدو بدو سمت من!! منو میگی!!!! قلبم داشت از جاش درمیومد، به حدی ترسیدم که نمیدونستم چیکار کنم. احدی هم تو کوچه و خیابون نبود!! به این فکر کردم که من تا برسم در ساختمون و تا بگردم کلید پیدا کنم و در رو باز کنم این عوضی ممکنه هزار بلا سر من بیاره. تو همین فکرا بودم که رسیدم جلوی در واحد و رفتم در بزنم و زنگ طبقه ای رو بزنم، تا دستم رو گذاشتم رو در، در باز شد!! انگار یکی یادش رفته بود در رو ببنده (شایدم در بخاطر من باز شده بود!!!!). کمتر از ده قدم بین من و اون مرتیکه فاصله بود که من رفتم تو و در رو بستم. یه قدم دیگه نمیتونستم راه برم. همونجا پشت در ولو شدم کف زمین. همه تنم میلرزید. از تو کیفم شیشه آبو درآوردم و یکم ازش خوردم. هزار تا فکر اومد تو سرم که اگه در باز نبود...

تا صبح اون عوضی رو اینقدر فحش و لعنت دادم که فکر نکنم تا الان زنده مونده باشه. با خودم گفتم بببن تروخدا شب قدر هم دست از کاراشون برنمیدارن!

خلاصه این بود ماجرای آخرین شب قدر امسال من! الان که دارم اینو مینویسم و فکرش رو میکنم،تنم میلرزه!!

 

*پی نوشت برای الهام:

الهام! پا نشی بری اینو برای همه تعریف کنیاااا، أدکشون!!!

  • فریba

نماز و روزه هاتون قبول!

شنیده بودم بانو هایده دعای جوشن کبیر رو خونده، امروز یادش افتاده گشتم لینک دانلودش رو پیدا کردم، انصافا خیلی قشنگه. توضیحی نمیدم، خودتون دانلود کنید گوش بدین. واااقعا ارزش داره. البته اونایی که با صدای خانوما مشکل دارند نمیتونن ازش فیضی ببرند. به نظرم این دعا که از روی اعتقاد و صفای دل خونده شده به صدتا دعا و قرانی که به خاطر پول خونده میشه می ارزه! اینطور نیست؟

دانلود دعای جوشن کبیر با صدای هائده

 


پی نوشت:

شب بیست و سوم، وقتی داشتم از مسجد برمیگشتم، یه اتفاقی برام افتاد که هنوزم بهش فکر میکنم تنم میلرزه!! سر فرصت تعریف میکنم.

 

  • فریba
دوستان احیا کجا میرید!؟

یکی پیشنهاد داده بریم مسجد دانشگاه تهران، من اصلا خوشم نمیاد از اونجا تو اون شلوغی اصلا نمیفهمی کی به کیه!

یکی دیگه میگه بریم تجریش امامزاده صالح با این گزینه یکم موافقم، ولی یکم زورم میاد اینهمه راه برم و برگردم!

مسجد محل خودمون خوبه! هم خلوته و هم نزدیکه میتونی جهت ادای فرایض برگردی خونه و بری مسجد و اینا!

شما کجا رو پیشنهاد میدین!؟ تهرانیا البته! 


راستی عصر میخوایم بریم خونه ببینیم، حمیده یه خونه پیدا کرده، گیر سه پیچ داده همینو بگیریم، میگم آخه مگه جونمو از سر راه اوردم!؟ طبقه چهااااارم!؟ هر روز حداقل دو بار باید پله ها رو بریم و بیایم!؟؟؟ میگه عادت میکنی. به جاش خونه ش خوبه و قیمتش خوبه و صابخونه خوبه و همه چی آرومه و ...! خلاصه ما عصر میریم ببینیم که اگه خونه اوکی بود قرار داد ببندیم به سلامتی! کسی پیشنهادی نداره؟

راستی فاطمه خونه شما کجا بود؟ فکر کنم نزدیکای شما باشیم!

  

بعدا نوشت:

یه چیزی یادم رفت بگم! 

امروز بالخره بعد 3 ماه پارت تایم و  7 ماه فول تایم کار کردن قرار داد بستند با من!!!! اینم بگم که اولین فرد تیم که باهاش قرار داد بستند من بودم! از جزئیاتش نپرسید، از شام و شیرینی و اینا هم خبری نیست! گفته باشم!

 

  • فریba

نفسم گرفت!

38 تا کامنت رو خوندم و جواب دادم و تایید کردم!

همش دو هفته نبودماااا،


دیدین مرغ وقتی راه میره برا خودش زیر لب (زیر نوک!!!؟) غر غر میکنه!؟؟ 

صندلی من هم وقتی روش تکون میخورم همین صدا رو میده!!


امروز یه مانتو خنکتر پوشیدم، کمی درجه گرما رو کمتر حس میکنم!


امروز یکاری کردم، حدودا 15 تومن به تیم ضرر زدم! البته اگه میخواستم این نفع رو به تیم برسونم، خیلی باید خودم رو به زحمت مینداختم که انصافا ارزش نداشت! به هر صورت یکم عذاب وجدان کاری گرفتم. 


شما ها خوبین!؟

خب یکی بیاد حرف بزنه! یه چیزی بگه!


  • فریba

سلااااام

من برگشتم،

به دلایلی یه مدت از این محیط دور بودم، یه چیزی شبیه سالهای دور از خانه!! :))

نوشتن یادم رفته!

به زودی مینویسم،

شاید کمتر از یک روز طول بکشه یادم بیاد!

خوووووووووووبین!؟؟؟

 

پی نوشت:

فاطمه، شهد، نوشین، الهام، هاجر نظراتتون کلی خوشحالم کرد، به زودی تایید میکنم همه رو مفصصصل! :)

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند