گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۹ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

هم خونه ایم چائی دم کرده!

کم رررررنگ.... اصلا رنگ به رخسار این چائی نیومده!

میگم:

 این چائی کم رنگه کلا، باید دو قاشق بیشتر بریزی تا رنگ بگیره!

میگه:

 نه کم رنگ نیست، دیر دمه! یه یساعت بمونه رنگش خوب میشه!

میگم:

خسته نباشی! یساعت منم بذاری تو قوری، رنگ میدم!

حالا مگه ول میکنه! هر هر میخنده میگه تصور میکنم تو رو بذاریم تو قوری!!!!


 

  • فریba

غروبی که داشتم از بانک برمیگشتم و هوا هم بارونی بود شدید،

نمیدونم چرا تو اون سرما هوس کردم تو خیابونا قدم بزنم با اینکه خرید هم کرده بودم و خسته هم بودم!

یهو یاد یکی از بچه ها افتادم بهش زنگ زدم ببینم اگه خونه است بیاد بریم یه قدمی بزنیم.

بهش زنگ زدم میگم کجائی؟

میگه ولایتمون! شیرااااز!

میگم حیف شد، داره بارون میاد اینجا، خواستم ببینم اگه خونه ای بریم یه چرخی بزنیم.

میگه ای بابا، هوا دو نفره شده و تو هم هوس کردی!؟

میگم اتفاقا هوا اصلا دو نفره نیست چون خیلی سرده، اینجا خیلی شلوغه و بارون هم شدیده! من کله م خرابه که هوس کردم تو هوا قدم بزنم!!

برای همین رفتم برای خودم تو هوای یه نفره خودم قدم زدم، خیییس خییییس که شدم برگشتم خونه!

بعله!

 

  • فریba

I am sometimes going to write daily notes to English! I’m thanks for who edit my notes! ;)

Today: 11/21/2013

I had a workshop today, since 8 until 17:30

I was very tired, and hungry!! When I came back to my home, I remembered that I attended at international conference and today is last time for register!

All banks closed and whether is very cool, I was very tired and I didn’t know any Meli Bank near my house!

When I arrived at home, put my bag and went out again!

I walked at rain without umbrella, it was  very nice!

I  saw a Meli Bank in Eskandari Street’s,  paid registeration fee, then went to a Super market and bought a  Chips and  a pocket of Orangeade.

I would like go to bed and sleep until on tomorrow evening!

It was my today!

 

پی نوشت برای مریم:

عزیزم بیشتر از ۴۰ تا کامنت تایید نشده دارم من!! باید سر فرصت بشینم اونایی که میشه رو جواب بدم و تایید کنم! ولی خیالت راحت همه کامنتهات رو خوندم! :)

 

  • فریba

 

ساعت: ۲۳:۲۳

من:

نشسته رو زمین،

یه بشقاب میوه کنار دستم،

با یه دست از انار تو بشقاب دونه دونه میکنم و میذارم تو دهنم و با یه دست دیگم دارم تایپ میکنم،

سر فصلهای مطالبی که باید فردا بگم رو نوشتم، امیدوارم بتونم همه رو بگم!

رفتم سراغ فولدر آهنگهای مورد علاقه م که همشون پر از خاطره ن برام، بعضی هاشون خاطره قشنگ ولی همراه با غم رو دارند. ولی دوست دارم بشنومشون...

مثل:

چرا حس میکنم هستی کنارم... جرا این رفتن رو باور ندارم.... مهرنوش

 سفر کردم که از عشقت رها شم... دلم میخواست دیگه عاشق نباشم... معین

تو رو کجا گمت کردم... بگو کجای این قصه... که حتی جوهر شعرم... همینو از من میپرسه...دارم حس میکنم.. شاید... من و تو عشق رو نشناختیم...  گوگوش

رفتم... رفتم... گریزانم از دیدارتت ... رفتم... پشیمانت از آزارت ... رفتم... مکن هرگز یاد مرا... برو.. پیشم دیگر نیا.... رفتم...  (نمیدونم کی میخونه!)

بردی از یادم... دادی بر بادم... با یادت شادم... دل به تو دادم... در دام افتادم... از غم آزادم... (اینم نمیدونم!)

شبی که آواز نی تو شنیدم... چو آهوی تشنه پی تو دویدم... (؟؟؟؟)

الا ای اهوی وحشی کجائی... مرا با توست چندین آشنایی.... (فرامرز اصلانی)

بهار من گذشته... عشقم افسانه گذشته... ز بس از دوری اش من خون دل خوردم خدایا... از این بیگانگی دل خون شدم ... بهار من گذشته... وفا افسانه گشته... چه کنم که از او خبر ندارم.. (؟؟؟؟)

خاطرت آید که آن شب... بر تن سرد درختان یادگاری می نوشتیم... با من اندوه جدایی... نمیدانی چه ها کرد... نفرین به دست سرنوشت... تو را از من جدا کرد... بی تو ای دنیای شادی... دلم دریای درد است... چون کبوترهای غمگین... نگاهم با تو سرد است... ای دلت دریاچه نور... گر دلم را شکستی... خاطراتم را به یاد آر.. هر جا بی من نشستی...

 

اصلا هم من اینا رو برای کسی ننوشتم!!!

 

خیلی خوابم میاد!

صبح قراره مینا بیاد دنبالم با هم بریم دانشگاه، یه پنج شنبه که میشد درست خوابید هم از دست دادیم!

شب بخیر...

 

 

  • فریba

اسمس دادم به یکی میگم:

شماره فلانی رو داری!؟

جواب داده:

آره!!

پاسخ از این روشنتر!!!؟

  • فریba

فردا کارگاه داریم،

از ساعت 8 تا 5 بعد از ظهر!

اصلا نمیدونم چی میخوام به بچه ها بگم.

هیچ دیتا و تمرینی براشون اماده نکردم، تازه نشستم سر یکسری فایلهایی که داشتم قبلا و دارم سعی میکنم ببینم میشه چیزی ازش بیرون کشید یا نه!

مهمون هم دارم فردا شب.

دو جلسه کلاس زبانم رو نخوندم.

امروز یه کتاب آمار رو میز مهندس دیدم، یادم اومد چقدر باید امار بخونم!!! سر فرصت برم انقلاب بخرمش بلکه استارتی بشه برای درس خوندنم! یه سال از دفاع مقدس گذشته و من هنوز اقدام به هیچ گونه بازسازی نکردم! اسفباره واقعا!

من دیگه برم خونه .

خیلی هم خوابم میاد.

مینا گفت امشب برم خونشون، ولی حال ندارم اینهمه وسیله جمع کنم و برم اونجا! نمیدونم شایدم تا رفتم خونه حسش اومد که برم اونجا!

آخر هفته تون خوش!

 

  • فریba

اووووووووووووووف!

رفته بودیم کرج، جلسه!

یعنی من آخرش تو این پروژه دق میکنم!!!!

رفتم به میر میگم هی به من میگین حرص نخور! خب آدم دو تا از این جلسه ها بره ببینه وضع چقدر خرابه که منفجر میشه دیگه!!!

من امروز در مقام نماینده مدیر پروژه رفتم. البته دو نفر خیر سرم بالاتر از خودم هم بودند و من صرفا به این خاطر که برم ببینم اونجا چه خبره  و بتونم جلسه رو به دکتر گزارش کنم  رفته بودم، نه اینکه برم و خرابکاریا رو درست کنم!!!

ولی وسط جلسه یهو دیدم وضع خرابه و اون دو تا نماینده اصلیمون سااااکت سااااکت!! آقا حریف توپ رو انداخته بود تو زمین ما و هی حمله میکرد، بی آینکه اصلا به ما ربطی داشته باشه!!!! دیدم اینطوری پیش بره نمیشه! برای همین در تمام طول جلسه من یادداشت برداشتم و صحبتهایی که به ما وارد کردند رو نوشتم و آخر جلسه یه بیست دقیقه ای همه رو توضیح دادم تازه همه توجیه شدند که جریان از چه قراره!!

وقتی هم اومدم دانشگاه یه راست رفتم دفتر دکتر، دیدم نیست.

میر اونجا بود میگه خسته نباشی خانوم مهندس! رفتی جلسه رو؟؟

میگم بعله!!!

میگه چی شده!؟ خیلی قیافه ت زار میزنه اتفاقی افتاده!؟

منم چیزایی که میدونستم نمیشه به دکتر گفت قاطی میکنه رو به میر گفتم. اونم هی شاخاش سبز شد و هی قرمز و آبی شد و ... آخر سر هم گفت خدا رو شکر تو بودی اونجا. وگرنه چطوری میخواستند جلسه رو جمع کنند این دو نفر؟!

گفتم استاد دفعه بعدی اصلا نمیشه به این دو نفر برای مدیریت جلسه تکیه کرد! کلامی صحبت نکردند!! باید حتما یکی از شما دو نفر باشه تو جلسه.

اووووووه!

 

 

جلسه که تموم شده، یکی از مدیرای تیم اون دانشگاه برگشته به همکارش میگه:

این پروژه که تموم شد خانوم فریبا رو بیاریم تو پروژه خودمون! به درد میخوره!!!

 

 

  • فریba
گاهی گمان نمیکنی... ولیکن می شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود... 

گاهی هزار دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!

گاهی گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود...

  • فریba

دلم میخواد یه کلاس هنری برم

حوصله ادامه کلاس سه تارم رو ندارم!! چون هنوز درسهای آخرم رو خوب تمرین نکردم و دستم تو زدن کنده.

کلاس معرق میخواستم برم ولی این هفته که رفتم خونه یادم رفت وسایلم رو بیارم!

دوست دارم برم کلاس آواز،

ولی هیچ جای خوب و درست و حسابی که از اونجا بشه به جائی رسید رو نمیشناسم.

از اینکه میبینم وقتم یذره آزاده، عذاب وجدان میگیرم!

یه چند روزش رو میخوام با مرور کتابهای درسیم بگذرونم ولی باز زمان اضافه میارم!

دوستم میگه برو یه کار پاره وقت پیدا کن، خودم که خیلی دوست دارم یه جای دیگه به کسب تجربه بپردازم، یه جای کاملا متفاوت از رشته و درس و .... ولی خب کجای دنیا ساعت 5 به بعد نیرو میخوان آخه!!

کسی میتونه یه پیشنهاد به من بده؟؟

  • فریba

اگه بالاتر از 25 سن داری بخون!! 


 

  • فریba

اما از شرّی که به پا کردم بگم:

برای جلسه امروز عصر (که کنسل شد)، قرار بود یکسری گزارشات تمام تیم ها رو من آماده کنم برا ارائه به کارفرما.  از اونجائی که تیم های ما خیلی منسجم و متحد عمل میکنند!!! هر گزارشی جلد و صفحه بندی و فونت و رنگ و روش یه جوره برا خودش. منم به دکتر پیشنهاد دادم که این گزارشات رو یه دست کنیم. یهو دیدی کارفرما هوس کرد گزارشا رو ببره برا خودش! منم نشستم یه فرمت برای همشون در اوردم و روی گزارش تیم "میر" که میدونستم از همه کاملتر و بهتره، اجرا کردم و پرینت گرفتم و طرح جلدش رو جهت تایید بردم دکتر ببینه. از قضا "میر"  اونجا بود و متوجه شد که گزارش تیم اونه. با اون نگاه همیشگی پرسید این چیه!؟

من: گزارش تیمتون!!

میر: برای چی پرینت گرفتی!؟

دکتر: میخوایم بدیم به ناظر جهت بررسی.  

میر: کدوم ورژنه!؟

من: ورژن 0720!

میر: ولی ما اون ورژن رو کلی تغییر دادیم!!!!

دکتر: بله!؟

میر: خانم فلانی یه فهرست داد به ما برای نهایی کردن گزارشا، ما هم بر اساس اون گزارش رو تغییر دادیم.

دکتر: ببخشید!!!!؟؟؟ کی به شما اجازه داده بدون اطلاع ما گزارش دست کسی بدین!؟ اصلا خانم فلانی به چه اجازه ای از شما گزارش گرفته!؟  پس ایشون (یعنی من) اینجا چیکاره س!؟؟

دکتر رو به من: برو بگو خانم فلانی بیاد ببینم!!

منم خانم فلانی رو هدایت کردم به دفتر دکتر و خودم در رفتم!!!

یه بحث سه نفری بین میر و دکتر و خانم فلانی که چرا و به چه دلیل گزارش بدون اطلاع ما رد و بدل شده و اگه الان من نمیومدم  جلد گزارش رو نهایی کنم و میر نبود و نمیدید و ...

هیچی دیگه! بعدش یه تذکر جدی به همه که کسی حق نداره بدون اطلاع خانم فریبا، اطلاعاتی به کسی بده یا بگیره! حتی خانم فلانی!!

 

 

پی نوشت1:

به من چه! تا حالا صد دفعه گفتن هیچ کسی نباید بدون اطلاع من یا دکتر با کسی مکاتبه ای داشته باشه، گوش نمیدن  همین میشه دیگه!!

والا!

پی نوشت 2:

دکتر منظور دکتر ح. یا همون مهندس ح. هست ها!! یه وقت فکر نکنید مدیر اعظم رو میگم!!

 

  • فریba
رفتم یه شَــرّی به پا کردم اومدم!! :))


توضیح میدم بعدا!!

  • فریba

عاقا چرا نشستین؟؟

پاشین بیاین یه فکر اساسی برای قرص خوردن من بکنین!

میمیرمااا

دیشب نشستم قرصهام رو شمردم، دیدم تو این دو هفته همش 6 تا قرص خوردم!! (یعنی از سهم دو روز هم حتی کمتر!!)

در حالیکه تو این 15 روز حداقل باید 60 تا رو میخوردم. خب چیکار کنم!؟؟؟؟؟

 

دیشب از هم خونه ایم که دستی بر آتش قرص و دارو داره میپرسم، اگه من قرص رو با یه چیزی قاطی کنم بخورم، اشکالی داره؟ مثلا تو آبمیوه حل کنم؟ ارزشش کم نمیشه؟؟

میگه چطور؟

میگم من نمیتونم قرص بخورم، به محض اینکه حس کنم قرص تو دهنمه گلاب به روتون، روم به دیوار، بالا میارم!!!

حالا نشستند دو ساعت دارند این وضعیت رو برای من تحلیل میکنن!

هم خونه ایم: این ناشی از فشارهای روحی روانیه!

من: آخه ادم عاقل من از بچگی نمیتونستم قرص بخورم، اون موقع اصلا فشار روحی روانی وجود داشت تو دنیا که من بخوام ازش متاثر بشم!؟

هم خونه ایم: خب پس ... این ناشی از ترس از خفه شدنه!! میترسی قرص تو گلوت گیر کنه!!

من: عزیز من! ترس چی آخه!! من بدم میاد از قرص، وقتی بخورم هر جای معده م باشه به محضی که من حسش کنم .... آره!

هم خونه ایم: نه تو خودت نمیدونی حست رو! میترسی خفه شی، به خودت تلقین نکن! سعی کن بهش فکر نکنی...

من: برو باباا .... خل!!

هم خونه ایم: قرصت رو با شیر بخور، اینطوری بهتره!!

من: ای بابااا.... من میگم خر نمیخوام .... نه این ضرب المثل اینجا کاربرد نداره،... اصلا هیچی ولش کن... من با خود شیر خوردن هم مشکل دارم!!!! حالا بیام یه مشکل رو با یه مشکل دیگه حل کنم!!؟؟؟

هم خونه ایم: برو با یه روانپزشک صحبت کن!!!!

من:   ....!!!!!

 

خلاصه اینکه دیشب خوردن قرص با ابمیوه رو امتحان کردم، موثر بود! امروز برم یه دونه از نکتارا بگیرم ادامه بدم ببینم تاثیری داره؟

شما فکر دیگه ای به ذهنتون نمیرسه!؟

  • فریba

چقد خوبه خونه آدم اینترنت داشته باشه!

اونم شخصی!

حالا شاید دوست داشتم اجازه دادم هم خونه ای هام هم از اینترنتم استفاده کنند!! ساعتی 2000 تومن!

منم به خودم قول دادم خیلی استفاده نکنم، صرفا برای انجام یکسری ضروری جات.

اینجا دیگه محدودیت چت ندارم، یعنی بهتره بگم فرصت دارم چت کنم.

پایه ها آنلاین باشید با مسنجر و وویس و وب کم و ... تو دنیای واقعی که نمیشه دیدتون! بلکم تو دنیای مجازی این فرصت پیش بیاد.

 

  • فریba

متوجه یه موضوع مهم شدم!

اونم اینکه من و مهندس م. خیلی تفاهم داریم با هم دیگه!

یکیش اینه که بک گراند یاهو میل جفتمون یه تصویره!

یکی دیگم این که هر دو تامون بیسکوئیت های بای خیلی دوست داریم! :))

  • فریba

یه بار سرفرصت باید بشینم این موضوعات وبلاگم و دسته بندی پستها رو اصلاح کنم.

باید یه جوری بچینم که اگه احیانا دنبال یه پستی گشتم و یا گفته ای رو خواستم پیدا کنم راحت بتونم بگردم تو وبلاگم،

از  این مهمتر، عزیز دلی که به وبلاگ من سر میزنه، بتونه بر اساس تمایلات درونی و برونی ش مطالب رو بخونه!

نکه من قلمم خوبه و تنوع نوشتاری داریم اینجا، اینه که باید همه مدله ساپورت کنم!! :)

 

 

  • فریba

امروز ناهار رو مهمون دکتر م. بودیم.

نذری آورده بود.

نمیدونم اسم غذاش رو چی بگذارم! برنج خالی بود و یه چهار پنج تا تیکه گوشت گنده! گوشت و پلو مثلا!

بند نبود مزه ش. معمولی بود. میشد بهترش کرد، مثلا حبوبات اضافه کرد، یا پیاز یا مثلا زرشک و گردو ...!

به هر جهت نذرش مورد قبول درگاه حق، انشالله.

  • فریba
پاسخگوئی و تایید یکباره ی 36 کامنت رو به خودم و تمامی خوانندگان این وبلاگ بالخص کامنت گذاران عزیز تبریک میگم!

اوووووووووووووففففففف! خسته شدم.

یکی بیاد ماساژ بده منو!

 

  • فریba

خونه دایی یه شب دیگه که دوباره نذری دارند، همه هم جمعند و دارند دعا میخوونند. زن دایی سر دیگ آش داره هم میزنه و بلند بلند دعا میکنه:

خدایا گناه های ما رو ببخش و بیامرز..... همه : آلهی آمین!

خدایا تا اون دنیا امام حسین رو حامی خودمون قرار دادیم بهمون سخت نگیر.... همه: الهی آمین!

خدایا از دنیا گذتشگانمون رو مورد رحمت خودت قرار بده..... همه : آلهی آمین!

خدایا جوونا رو سر و سامون بده، ..... همه: الهی آمین!

خدایا عمر با عزت به پدر و مادراشون بده تا سایه شون بالا سر بچه هاشون باشه..... همه: الهی آمین!

خدایا تحصیل کرده هامون یه شغل حسابی بده ..... همه در حالی که به تحصیل کرده های بی شغل نگاه میکنن، الهی آمین!

به تازه ازدواج کرده هامون خوشبختی و آرامش بده و صاحب یه بچه شون کن!!!!! ..... همه در حالی که به تازه مزدوجین نگاه میکنن الهی آمین!

به پسرای مجردمون یه زن خوب نصیب کن!.... همه در حالی که به پسرای مجرد نگاه میکنن میگن آلهی آمین!!

به دخترای مجردمون یه شوهر خوب نصیب کن.... همه در حالی که منو!!! نگاه میکنن میگن الهی آمین!! و منم نگاه به آسمون در حال سوت زدن!!:)))))))

 

۲. خونه اون یکی دایی، شب عاشورا، جمیعا ( یه بیست نفری هستیم) داریم سیب زمینی پوست میکنیم برای ناهار عزادارای ظهر عاشورا. خاله همچنان که داره سیب زمینی برای ته دیگ خورد میکنه دعا میخونه،

شفای مریضان ------- الهی آمین

عاقبت به خیری جوانان ------ الهی آمین

......

سر و سامون گرفتن دخترای مجردمون ..... من با صدای بلند " الــــــــــهــــی آمــــــــــیـــــن" J)))))))))

 

 3.      خونه دایی آش نذری داشتند شب عاشورا، مریم داره آش هم میزنه، صدام میزنه میگه فریبا چی میخوای بگو تا برات از خدا بخوام. هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید که بخوام!!! چنین آدم قانع و بی نیازی ام من! J


4.      ولی گذشته از شوخی حالا که بحث دعا و ازدواج و اینا پیش اومد دعا کنید: فاطمه و زهرا و مائده و آمنه ازدواج کنند. 

شما چیکار دارین اینا کین!؟ دعاتون رو بکنید!!

والا!!

 

 

 

  • فریba

ساعت 18:40 روز شنبه 25/آبان/ 1392. سایت پروژه! 

فقط منم و یکی دیگه. شدیدا حس کار کردن در وجود من فوران میکنه و هیچ رقمه نمیخوام برم خونه!

ولی اینقده کارا زیاد و وقت گیره که حوصله ندارم برم سراغشون، چون میدونم برم سرش یهو دیدی ساعت از 12 گذشته و من همچنان اینجا نشستم. البته برای من پیش نیومده ولی بوده بچه ها تا 2 نصف شب هم موندن اینجا!! 

این هفته میخواستم به بچه ها بگم آخر هفته با تور بریم یه سفر یکی دو روزه، یادم اومد کارگاه دارم! مالید! صداشم درنمیارم چون دفعه پیش من برنامه شام بیرون رو بهم زدم، قرار شد اینبار هر برنامه ای که اوکی شد و یکی بهمش زد، اون شخص خاطی به اعضای گروه شام بده!! اون شخص خاطی هم همیشه من خواهم بود چون از بس کارام  زیاده و من هم فراموش کار!

کم کم جمع کنم برم سر خونه زندگیم، ساعت از 8 بگذره دیگه خونه راهم نمیدن! 


  • فریba

1. یک شروع فوق العاده پر کار. برعکس شروع هفته پیش، امروز خیلی سرحال و پر انرژی هستم. (بزن به تخته!!) هیچ دلیل خاصی هم نداره، فکر کنم مهمترین دلیلش رفتن به خونه و یک استراحت حسسسابی باشه. البته همچین هم استراحت نبود، همش اینور و اونور و این مراسم و اون مراسم. ولی خوب بود. فرصتی حاصل شد تا تمااااام فامیل رو حتی اونایی که چشم دیدنشون رو نداشتم و شاید هم بالعکس رو اجبارا و الطافا یجا ببینم!! :)


2. متوجه یه موضوع شدم اونم اینکه! هر وقت یه پست یذره عمیق و مفهوم دار میگذارم (مثل همون پست مرگ!!)، همتون میرین تو کما!! 


3. امروز یه خبر خوب شنیدم، ولی چون یه رازه و من هم آدم رازداری هستم برای همین نمیگم! :-p


4. دیگه اینکه من هفته پیش یه مانتو خریدم از قائم. رنگ سرمه ای سیر! امروز پوشیدم و همه خیلی خوششون اومد!! هی هم ازم تعریف کردند. :))


5. دیگه اینکه ...، آها خونه ما برای سومین بار خوش یمنی خودش رو نشون داد ولی خورد به در بسته!! ( یادم بیارید یه پست مفصل در این رابطه بنویسم که خیلی حرف برای گفتن دارم!!)


6. هوس استلخ کردم ولی هوا بدجوری سرده! میترسم سرما بخورم. 


7. دیگه...!؟ 


8. سلامتی!! 


  • فریba

محرم رو

دوست دارم،

مشکی پوش شدن کل شهر رو به احترام این ماه

شور و شوق مردم رو برای ادای نذوراتشون به احترام امام حسین

یه دست شدن پیر و جوون و زن و مرد برای زنده نگهداشتن این آئین رو

دوست دارم

...........

صبح عاشورا،

میدان مرکزی شهر،

انتظار برای نخل

فریادهای یا حسین

کبوترهایی که دور تا دور میدون میگردن

کبوتر بسته شده به نخل امام حسین و ابوالفضل عباس که از دور بال و پر میزنه

دوست دارم،

.............

نماز ظهر عاشورا

بدرقه نخل به جایگاهش تا عاشورای سال دیگه ...

آیا باشیم ...

آیا نباشیم...

 

.التماس دعا.

 

  • فریba

یادتونه اینجا و اینجا گفتم در مورد مرگ فکر کنید!؟

فکر کردید؟

فکر میکنید؟

فکر خواهید کرد؟

...........

نمیدونم طبیعی هست یا نه!  ولی من خیلی به مرگ فکر میکنم. خیلی زیاد. مرگ خودم و آدمهای دور و اطرافم... 

از همون بچگی علاقه خاصی به قبرستان و مزار آدمها داشتم. 

یادمه راهنمایی که بودم، خیلی وقتها که زود از مدرسه تعطیل میشدیم، من بدو بدو میرفتم "گلزار شهدا" ی شهرمون یا همون قبرستون شهرمون که تقریبا نزدیک هم بود، اون موقع از جمع فامیلامون فقط بابا بزرگ و دایی و زن دایی و محسن فوت کرده بودند، اول میرفتم سر خاک همشون، بعد برای خودم قدم میزدم اونجا. حتی با مرده ها حرف میزدم!! میرفتم سن اونایی که مرده بودند رو حساب میکردم ببینم چند سال از من بزرگتر و چه بسا از من کوچکتر بودند. اونقدر غرق در این دنیا میشدم که یهو میدیدم شب شده و باید برگردم خونه. 

هیچوقت هم به کسی نمیگفتم تا این وقت روز کجام، البته خب کسی هم از من نمیپرسید که من بخوام جواب بدم!

یه چندباری هم جرات کردم و تا غسالخونه و محل کفن و دفن اموات هم رفتم ولی جرات نمیکردم خیلی نزدیک بشم و از پشت پنجره ها نگاه میکردم اون تو رو ببینم چه جوریه!!

 خیلی دوست دارم سر بزنم بهشت زهرا، حس میکنم اونجا آدم مرگ رو بهتر حس میکنه! چون تو هر ساعت روز که بری مسلما شاهد کفن و دفن تازه گذشته ای هستی. خصوصا اینکه اونجا تا حدودی این شرایط فراهم هست که این مراحل رو از نزدیک شاهد باشی! حتی بری به اون قسمتهایی که قبور آماده هست و آخر و عاقبتت رو ببینی که به کجا ختم میشه!!

برای رفتن به مزار شهر خودمون نیازی به همراه نداشتم و تو هر زمانی که فرصت پیش میومد استفاده میکردم، ولی بهشت زهرا رو انصافا میترسم تنهایی برم!! یکی دو نفر هم اعلام همراهی کردند ولی فقط در حد حرف!

بگذریم..

این علاقه یا شاید بهتره بگم کنجکاوی!! همچنان در من وجود داره، فقط اونقدر درگیر این روزمرگی ها شدم که دیگه فرصت یاداوری اون روزها و سر زدن به دنیای از دنیا گذشتگان رو پیدا نمیکنم.

ولی امسال به خاطر فوت خیلی از اقوام که همشون جوان بودند و خیلی ناگهانی فوت کردند و گذر چندباره و چندباره به دنیای اموات، باز تمام اون افکار به سراغم اومد و با مرگ فوق العاده ناباورانه سعید این افکار همچنان در ذهن من در حال گردشند و لازمه که یجایی ثبتشون کنم تا بفهمم بالخره دارم به چی فکر میکنم!

چیزایی که من خیلی بهشون فکر میکنم چند تا محور اساسی داره، یکسری هاش رو خودم تونستم تجزیه و تحلیل کنم ولی یکسری هاش خب دیگه دست من نیست و وقتی خیلی بهشون فکر میکنم ذهنم هنگ میکنه چون به تنهایی قدرت تحلیل و درکش رو ندارم...

..........

ادامه دارد....!

 

  • فریba
داشتم تو لابی با یکی از بچه ها صحبت میکردم،

یهو شنیدم تلفن اتاقم داره زنگ میخوره، منم بدوووو سمت اتاق

کفش من اسپرت!

کف سالن سرامیک تازه برق انداخته شده!

منم سرعت بالا!

چنان خوردم زمین که از صداش تمام همکارام از جا پریدن! 

منم در کمال اعتماد به نفس پاشدم و به دویدنم ادامه دادم تا خودمو رسوندم به گوشی و همزمان که داشتم با تلفن صحبت میکردم به همکارام اشاره میکردم که حالم خوبه!!! 

شانس اوردم مهندس و دکتر تو اتاقشون نبودند که شاهد این صحنه باشند. 

:)))))))

  • فریba

تو این پست میخوام روزهایی که سالگرد تولدم به یاد ماندنی و قشنگ بوده رو بنویسم.

منتظر باشید! :)

  • فریba
1. نوشین عزیزم. 

2. شبنم گلم. 

3. فرشته مهربون.

4. فاطمه دوست خوبم.

5. مریم گلی.

6. عطیه عسل.

7. مص فندق. 

8. مصی دوست داشتنی

9.  ؟؟؟؟


امروز روز تولد منه! من به کل یادم رفته بود! هفته پیش یادم بود ها، حتی میخواستم امروز شیرینی بخرم و بیارم سر کارم. ولی به خاطر یکسری مسائلی که اخیرا پیش اومده و ذهن منو درگیر کرده، من به کل فراموش کردم. تا دیروز با اسمس نوشین یادم اومد که ای واااااااااای فردا (یعنی امروز) تولدمه!! 

دیشب شب خیلی خوبی بود. رفتم پیش شبنم و فرشته. کلی خندیدیم. خیلی وقت بود اینهمه از ته دل نخندیده بودم. خیلی خوش گذشت. یه تاب بافتنی خیلی خوشگل هم از شبنم هدیه گرفتم. میپوشم عکس میگیرم میگذارم ببینید! (یه جمله با 4 تا فعل!!!)

از دیشب هم که اسمسهای دوستانم همینطوری داره برام میاد و من کلی به خاطر داشتن این دوستان که هنوز یاد من هستند خیلی خوشحالم.

وقتی صفحه گوگل رو باز کردم و این لوگو رو دیدم، کللللی ذوق کردم!

اولش فکر کردم مناسبتی چیز هست که این لوگو رو گذاشته، اما وقتی خوب دقت کردم، این پیام رو گوشه لوگو دیدم فهمیدم  این لوگو رو برای من گذاشته :)

اگه گفتین چرا!؟

 


  • فریba

اینو گوش بدین!

عااالیه. 

یعنی عاااالیه هاا.



  • فریba

میبینم که همه شدیدا مشتاقید اون عکسها رو ببینید!!

:)))))))))


امروز جلسه داشتیم و اون استاد گرام هم در جلسه ما حضور داشت! مگه من میتونستم جلوی خنده م رو بگیرم!!

خدا قسمت نکنه چنین چیزی رو!


  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۲:۵۲
  • فریba

با بهره گیری از بروز ترین مدلها و متدهای علمی به روز دنیا :

 

کاشت نگین با مکان یابی دقیق و بهینه

اعمال فیلترهای مناسب جهت حذف خال و جای جوش و آکنه و ...

استفاده از مدلهای تحلیلی سلسله مراتبی جهت طراحی ابرو و مدل مو

طراحی ناخن با استفاده از روش های میانه یابی

رنگ موی بسیار زیبا با ترکیب منحصر به فرد رنگ با استفاده از نرم افزارهای پردازش

آرایش و گریم عروس با استفاده از اخرین متدهای ..... و ....! (به جای نقطه چین اسم رشته م رو بگذارید!!!)

و .....

 

شما دیگه چه مدل هایی به ذهنتون میرسه!؟

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند