ساعت 9 شب با کوله باری از خستگی روز انتخابات و نظارت و سرکشی به حوزه های انتخاباتی برگشتم خونه. خب مسلما نه شام داریم نه چای. چون اقای همسر نه اهل شام خوردنه و نه شب چای خوردن!
روی مبل دراز کشیده بودم و از خستگی مینالیدم و گفتم: دلم خیلی چای میخواد...
اقای همسر: منم همینطور!!!
- خب پس برو چای دم کنی بخوریم!! دلم چای دم کرده دست اقا میخواد!!!
هونطور پشت سیستم منو چپ چپ نگاه میکنه!!!!
دوباره میگم: برو دیگه! چااای میخوااااام!!!
یه نیم نگاهی میکنه و میگه خجالت هم خوب چیزیه! روز تعطیلی از ساعت 8 صبح رفتی بیرون 9 شب اومدی تازه چای هم میخوای؟؟
میگم: حالا یه روز من کار داشتماااا ببین ن !!
میگه: خواستی نری! کی دعوتت کرد بری ناظر بشی!؟
میگم: اینطوری از من حمایت میکنی!؟؟؟؟
میگه: من تو فعالیتهای سیاسی تو هیچ دخالت و حمایتی ندارم!!!
داد میزنم: یعنی من دو روز دیگه بخوام نماینده مجلس بششششم، اینطوری از من حمایت میکنی ی ی ی؟؟؟
در حالیکه انگشتش رو به نشانه تهدید به سمت من اشاره گرفته و تکون میده میگه:
ببین ن!! تو رئیس جمهور هم که بشی، تو خونه که بیای زن منی!! و من عاقاتم و رئیستم!! حالا پاشو برو چایی دم کن!!!
:\\\
و اینگونه بود که من قانع شدم و رفتم یه چای هل دارچین با نبات زعفرونی برای اقای همسر دم کردم !!!
پ.ن: خب مگه مجبوری بحث میکنی! برو چائیتو دم کن!!
:))))))
- ۰ نظر
- ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۰۱