گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۲
  • فریba

شاید بعضیا بگن این دیگه چه خودشو لوس میکنه هی زرت زرت رمز دار میذاره! 

خودم هم از رمزی نوشتن زیاد خوشم نمیاد! 

ولی مطالب رمزی ام به دو دلیل هست! یه مسائل مربوط به زندگی متاهلیه که هر کسی نباید بخونه! 

یا مربوط به زندگی شخصیه منه و از اونجایی که یه سری از ادمهایی که قبلا اینجا رو میخوندن هنوز هم میخونن! (نمیدونم واقعا چرا هنوز داری میخونی!؟؟ :)))) ) دوست ندارم از زندگی من چه خوبش و چه بدش با خبر باشن! 

وگرنه چیز دیگه ای تو زندگی ما نیست والا! 

ما صاف و صوفیم عینهو کف دستمون. 



پی نوشت: 

خب هستی خانم عزیز که برای من کامنت خصوصی میذاری رمز میخوای. من چجوری بهت رمز بدم خب دخترم! :/

  • فریba

به نظر من حفظ ظاهر و تظاهر به یک حسی که اصلا نداریش خیلی توانایی بالایی هست. 

و من متاسفانه ندارمش! 

و بیشتر سوئ تفاهمهایی که پیش میاد ناشی از همین توانایی نداشته س! 

خیله بده! :؟



  • فریba


امشب ما افطاری دعوت مادر بودیم و همه هم بودن طبق معمول! من عصر به اقای همسر پیام دادم و یاداوری کردم امشب همه باغ دعوتنااا یادت نره!!!!! 

دیدم در کمال خونسری پیام میده عزیزم بابا اینا یکم کار دارن میخوام برم کمکشون شما برو... 

منم گفتم باشه ! منم نمیرم پس! 

جواب میدن: عه! برای چی نری؟ تنها بمونی چیکار؟ برو همه هستن خوش میگذره برو شما ... 

حالا از ایشون اصرار که من کار دارم و شما برو و حالا وقت شد میام و هوا خوبه و همه هستند و خوش میگذره و این تن بمیره و .. 

منم انکار که الا و بلا یا باهم میریم یا منم تنها میشینم تو خونه و نمیرم. 

خلاصه اخرین پیام رو ساعت 7 بهشون دادم که برنامه چی شد؟ ایشون هم مجددا فرمودند من کار دارم ... 

منم بدون هیچ غرولندی گفتم باشه عزیزم پس منم نمیرم و میمونم خونه! خدافظ !!


اینجوری  شد که ساعت 8 اقای همسر پیام دادند اماده ای بریم باغ؟ :)))))))))


  • فریba


یکی از مسائل من و اقای همسر شرکت در مهمانی های خانواده دو طرف هست! 

من به ایشون میگم از مهمونی های خانواده شما خوشم نمیاد خیلی رسمی و تعارفیه!!! 

ایشون هم میگه منم خیلی حوصله مهمونی های شما رو ندارم چقدر شلوغید! 

خدائی راس میگه ما خیلی شلوغیم. مهمونی معمولی معمولی مون زیر 20 نفر نیست!!! یه عالمه هم که بچه مچه اون وسط میلوله!!!

 همش هم داریم میخوریم و میخندیم هر کی هم میگه با اجازتون ما دیگه بریم همه میگن کجا بابا حالا سر شبه! حالا سر شبه مثلا ساعت 9 و 10 و اینا نیستااا ساعت 1 نصف شبه مثلا!!!! 

البته ایشون کم کم داره از جمعهای ما خوشش میاد (به شرطی که خیلی طولانی نشه و نکشه به نیمه های شب) و میگه شما خیلی فامیلای باحال و رله ای دارید!!! چقدر دور هم بودن و جمعهای فامیلی تون براتون اهمیت داره. 

در حالیکه بستگان اقای همسر در عین محترم بودن بسیار خشک و رسمی هستند و من با گذشت حدود دو سال هنوز نتونستم باهاشون ارتباط خوبی برقرار کنم و منم تو جمعشون میشم مثل خودشون ://

اوایل من خیلی مشکل داشتم با این قضیه! یعنی هر دومون داشتیم! 

واقعیتش اینه که من و اقای همسر دو قطب کاملا مخالف شخصیتی هستیم. من بسیار پر جنب و جوش و هیجانی و فعال. اقای همسر بسیاااااار ارام و ریلکس اونقدر که بعضی وقتها میخوای از دستش سرتو بکوبی به دیوار بتنی!!!! 

این بود که اوایل سر همین چیزای کوچیک مسئله داشتیم. مثلا نمونه ش همینی که گفتم. از مهمونی های همدیگه فرار میکردیم و هر کدوم سعی میکردیم یه دلیل موجه پیدا کنیم که نریم!! :))))))))

تا اینکه کم کم به این تصمیم عقلانی رسیدیم که ازدواج یعنی همین! فامیل شوهرته (زنته) مجبوری بهشون احترام بگذاری و مجبوری باهاشون ارتباط داشته باشی حتی اگر چشم دیدنشون رو نداشته باشی! 

اخ که چقدر این تعارفهای زورکی بده! 

عه عه 



  • فریba

یک همزاد پنداری خاصی با خواهران منصوریان داشتم.

البته با این تفاوت که پدر ما کارگر و فقیر نبود.. . پدر ما ما رو ترک نکرد.

پدرمون بود..  یعنی هست ... 

ولی انگار که نبود..

انگار که نیست... 



پی نوشت:

نمیدونم واقعا پدرشون رو بخشیدند؟ یا تو برنامه خواستند ظاهر حفظ کنند!

من که نمیبخشم... جای اونا هم بودم نمیبخشیدم! 


  • فریba

ماه رمضون رو دوست دارم

با اینکه نمیتونم روزه بگیرم ولی حس و حالش رو دوست دارم. 

مدتهاست (تقریبا یک سالی میشه) یه فکری برای استارت یه گروه خیریه تو ذهنمه ولی از شروعش ترس دارم 

میترسم کسی حمایت نکنه کسی اعتماد نکنه و نتونم به جاییش برسونم 

الان که ماه رمضانه دوباره فکرش اومده به سرم.. هی بالا پائین میکنم 

شروع کنم نکنم.. اعلام کنم نکنم.. 

نمیدونم.. 

کاش میدونستم ایده م میگیره خیلی کارها میشه کرد ولی همیشه شروع یه کار بزرگ سخته! 

دارم فکر میکنم.. 



  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۴
  • فریba

1. 

خیلی روزهای پر فشار و پر استرسی بود. 

همش در حال بدو بدو و کل کل بودیم. 

از اینور به اونور از این گروه به اون گروه از این کانال به اون کانال از این ستاد به اون ستاد 

حرفهای تکراری میشنیدم .. برجام، انرژی هسته ای، تورم، سند 2030، و عین اسفند رو آتیش جز جز میزدم که یه جوری بتونم بگم نههههههههههه این اونی نیست که شما فکر میکنید! نه اینطوری نیست! نه برو اینو بخون! نه ببین اینو ببین! نه نه ... 

تموم شد.. 

نفس راحنی کشیدم.. 

30 اردیبهشت راحت خوابیدم تا فردا ظهرش!!!!! 


2. 

دیروز دعوت شدیم به همایش فعالین ستادهای انتخاباتی دکتر روحانی! 

وووااااوووو 

دیدن رییس جمهور و معاون اول محبوبش از نزدیک برام خیلی جذابیت داشت.. 

دم در موبایل و دوربینا رو ازمون گرفتن.. تو دلم موند.. هر چند تونستم چند تا عکس بگیرم با گوشی یواشکی بچه ها ولی نچسبید بهم! 

میرزا اقا رو هم از نزدیک دیدم و کلی قربون صدقه چهره مظلوم رنجدیده ش رفتم.. 


3. 

دیروز سوم خرداد بود... 

ازادی خرمشهر.. 

من با اهنگ ممد نبودی خیلی خاطره دارم.. حس خیلی خوبی بهش داشتم تا دیروز!

تا دیروز که فهمیدم شهدای جهان آرا نه 3 نفر بلکه 4 نفرن! 

یک شهید هم در این نظام دادن! 

یک پسرشون (حسن) اول انقلاب اعدام میشه .. یه پزشک ... ممد نبودی ببینی داداشتو بعد 7 سال حبس اعدام کردند!!!!!

پدرش تو مصاحبه ش گفته بود التماس میکردم که پسرم رو ببخشید.. ما 3 تا شهید برای انقلاب و کشور دادیم این یکی رو به ما ببخشید... 

دیگه دوست ندارم شعر ممد نبودی رو گوش کنم و باهاش همخونی کنم.. 



4. 

این ترممون تموم شد. 

امتحانا هم نزدیکه 

هیچی درس نخوندم این ترم به معنای واقعی هیچی نخوندم! 

خدا بخیر بگذرونه شرش کم شه! :/




این کلید رو من از سال 92 که تو ستاد بودیم داشتم تا دیروز که جلو در وزارت کشور گمش کردم . :/


  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند