گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

فردا ازمون زبان دارم!!

یه امتحان بی معنی و بی سر و ته!

اونقدر بی سر و ته که اگر دو دقیقه دیر ثبت نام کنی دیگه ظرفیت تکمیل میشه جات نمیشه و باید یه ماه صبر کنی!

عین الان من که دو ماه هی یادم میرفت تا میرفتم ثبتنام کنم میدیدم ظرفیت حوزه تهران پر شده و نمیدونستم که امکان جابجایی و اینا هست و جا میموندم!

این ماه هم الیته تا رفتم ثبتنام کنم باز تهران پر شده بود و من مجبور شدم قم رو رزرو کنم😑😑 ولی بهم گفتن که ده ساعت پس از شروع ثبتنام کسایی که هزینه ازمون رو پرداخت نکردند خودبخود ثبتنتامشون لغو میشه و تو باید شانس بیاری اون لحظه پشت سیستم انلاین باشی تا یکی لغو میشه فوری بپری جاش!

و اینجوری شد که من و اقای همسر عینهو جغد ساعت 10 شب پشت سیستم نشستیم و بالای 400 بار سایت رو رفرش کردیم بعد گذشت بیست دقیقه یهو دیدم عهههههه تهران 3 نفر ازاد شدند.. بدوووووو... 💃💃💃

اینجوری شد که من تازه تونستم ثبتنام کنم ! ازمونی که ثبتنامش این باشه خدا بخیر بگذرونه خودشو!

از شدت فرورفتگی زیاد در کتاب و جزوه، چند شبیه به شدت سردرد دارم و دو دقیقه به سایر وسایل خونه نگاه میکنم چشام تعجب میکنند و شروع میکنند به گریه کردن!😕😕


دیگه حالم از هر چی درسه بهم میخوره!

قبولی تو ازمون زبان تازه اول بدبهتیه!پشت سرش امتحات جامع... بعدش تززز.. مقاله از تز ... و برو تا اخر!

نمیشه انصراف بدم؟😒😒

  • فریba

رفتم بیرون

یک کیلو شلغم و دو کیلو و نیم پرتقال خریدم با 3 کیلو لیمو شیرین !

شده 27 هزار تومن!

اون بدبختی که نداره باید چکار کنه تو این فصل با این قیمت گزاف میوه ها؟؟؟

  • فریba

دلم به شدت هوس دریای جنوب کرده 

ساحل آروم بندرعباس و جزیره هنگام و هرمز .. 

یعنی میشه این امتحانای مسخره زودتر تموم بشه بریم جنووووووووووووب... 


فوتو بای خودم :)

  • فریba

یکی از ولگردی های من تو فضای مجازی سر زرن به آپهای اینستاست! و خوندن پستهای صفحات این و اون.... 

داشتم همینطور عکسها رو میدیدم یه عکسی توجه منو جلب کرد، چهره یه خانم جوان و نیمه ای از یه آقا که پشت سرش بود و دراز کشیده بودند و عکس هم سلفی بود خوب که دقت کردم متوجه شدم همینجور که تو بغل هم دراز کشیدند از خودشون سلفی گرفته بودند.. عکس قشنگی بود .. 

رفتم کپشنش رو خوندم که خیلی ساده از روزی نوشته بود که ساعت راس 6 زنگ میخوره و باید بیدار بشن برن سر کار ولی خانم دلش نمیخواسته بره دوست داشته همونجور بغل همسرش باشه ولی بیخیال میشه و پا میشه بره دست و رو بشوره که یهو همسر جانش دستشو میکشه و میگه امروز بیا دیرتر بریم و اون هم از خدا خواسته میپره تو بغلش و همینجور خوابشون میبره تا ساعت 9!!! خیلی قشنگ و احساسی نوشته بود توصیف همون چند دقیقه ای که بینشون گذشت..

رفتم تو پیجش و بقیه عکسهاشو ببینم همه عکسهای دو نفری خیلی خیلی زیبا و عاشقانه. با خودم گفتم ما هم چقدر از این عکسهای لوس بازی داریم خوبه منم بذارمشون تو اینستا 😜😜😍😍 همینطور که عکسها رو میدیدم یهو وسط پیج یه اعلامیه به چشم خورد، اعلامیه فوت همسرش! وای خدای من همسرش فوت کرده بود؟!!!😕😕

رفتم کپشنها رو خوندم بعد از اون اعلامیه دیگه خبری از پستهای احساسی نبود.. هر چه بود دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی .. 

وای خدا چقدر سخت ... 

دو نفر اینطور دلشون برای هم بتپه .. یهو یکیشون رو جدا کنی ببری .. تکلیف اون یکی چی میشه 😕😕

دیشب تا ساعت 4 بیدار بودم درس میخوندم.. وقتی اومدم بخوابم، همیتطور زل زل همسر رو نگاه میکردم...اگر روزی برسه که من باشم و تو نباشی، من چیکار کنم 😕😕

اینطوری بود که من از ترس محکم چسبیدم بهش جوری که از خواب بیدار شد و با یه صدای غرغری گفت بیدااااری هنووووز؟ گفتم عاره عاره .. بخواب بخواب 😆😆

  • فریba

همسر جان سرما خورده 

به من میگه تقصیر توئه! نصف شب سردم شد پا شدم دنبال پتو میگشتم دیدم یه چیزی گوله شده گوشه تخت.. همه پتو رو هم پیچیده دور خودش!! منو میگفت! 

بهش میگم خب من ساعت 3 اومدم بخوابم دیدم تو همینجور بدون پتو گرفتی خوابیدی گفتم لابد سردت نیست :// 

حالا تا شب هی منو خانوم پتو پیچ صدا میکنه!!

 

خیلی از دوستام از اینکه وقتی همسرشون مریض میشه عزا میگیرن که خیلی لوسن و بهونه میگیرن و ادمو خسته میکنند و اینا .. ولی همسر جان ما دریغ از یکم لوس بازی و ناز و ادا! 

تو هیچ موردی به ادم وابسته نیست و اصلا اعلام نیاز نمیکنه! (به جز یه مورد :| ) از بس که مستقله این بشر!! 

بارها شده حین بازی یا کار اسیبی دیده یا جاییش زخم و کبود شده، هیچی نمیگه مگه من یهویی متوجه بشم!!

مثلا دستشو محکم فشار دادم چنان جیغی کشید که فهمیدم هنگام کار انگشتش در رفته!! یا موقعی که داشت لباس عوض میکرد پهلوش زخمی و  کبوووود بود فهمیدم نمیدونم کجا خورده به یه میله ای!! اومد یه چیزی به من بده دیدم کف دستش زخم و زیلی! اندازه یه فرغون شن و سنگریزه تو دستش بود فهمیدم تو فوتبال یکی نامردی کرده هلش داده ایشونم خورده زمین دستاش کف زمین اسفالتی کشیده شده زخمی و خونی مالی!! ولی میاد خونه اصلا هیچی نمیگه! 

البته یه سری موارد دیگه هم هست که در موردش صحبت نمیکنه! مثلا امتیازاتی که تو کار میگیره، تقدیرنامه هایی که بهش میدن و من بعد مدتها وسط وسایلاش پیدا میکنم و کلی ذوق میکنم!! درجه ای که پارسال گرفت که هر کی جای اون بود حتما یه جشن میگرفت و من وقتی بهش گفتم چرا هیچی نگفتی با بی خیالی گفت مگه چیه!! گفتن نداشت!! ://

از طرفی اینکه لوس نیست خیلی خوبه! 


و از طرفی من رو به شدت ناراحت میکنه .. وقتی یادم میاد که طبق گفته مادر جانش از 18 سالگی که رفته دانشگاه دیگه مستقل شده و روی پای خودش بوده .. میفهمم تمام این نگفتنهاش و به خود متکی بودنهاش از اینه که همش تنها بوده... کسی نبوده که پیگیرش بشه ببینه کجاست چیکار میکنه!! هی برای خودش اومده و رفته و زمین خورده و پاشده و ..!! 

یبار برام تعریف کرد که بخاطر جراحی دندونش سه شبانه روز تو خونه تنها بوده و درد کشیده و نخوابیده و .. ! :(

وقتی به این فکر میکنم چطور هشت سال تک و تنها تو تهران خونه داشت و به زندگیش میرسید ناراحت میشم .. 

روز جلسه اشنایی مون مادرش با ذوق تعریف میکرد که روزی که پسرمون میرفت سربازی ما داشتیم میرفتیم مسافرت .. باباش براش پول گذاشت لب طاقچه و رفتیم .. وقتی برگشتیم دیدیم پول رو طاقچه اس و برنداشته بود!! 

و من بعدها وقتی برادرم رفت سربازی و دیدم که چقدر مادرم براش بی تابی کرد و چقدر گریه میکرد و کل فامیل جمع شدند و برادرم رو بدرقه گردان کردند، تازه فهمیدم یکی تنها بار سفر ببنده اونم سربازی و کسی نباشه از زیر قران ردش کنه یعنی چی! 

وقتی تعریف میکردند که پسرمون انقدر مستقله که از روی که رفته دانشگاه تا الان یه ریال از ما پول نگرفته، من همش به این فکر میکردم که چطور دلشون اومد اجازه بدن پسرشون تنهایی تمام سختی های زندگی رو بکشه و اینا الان بیان پزش رو به ما بدن! 

و من گاهی به همسرم خیره میشم و تمام تنهایی ها و روزهای مستقل بودنش رو تصور میکنم و دلم میخواد های های براش گریه کنم!! (هر چند خودم هم دست کمی ازش نداشتم و همیشه تنها و مستقل بودم با این تفاوت که من خودم خواستم اینطوری باشم و همسر شرایط ایجاب کرد که اینطوری باشه!) 


بخاطر همین بود که من به خودم قول دادم تو تمام شرایط درکش کنم و کنار باشم.. 

بخاطر همین قول دادم که هیچوقت مثل خانوادش نباشم و هیچ جا تنهاش نذارم! 

برای همین تصمیم گرفتم بیشتر از حد توانش ازش چیزی نخوام! زندگی رو بخاطر مادیات براش حروم نکنم ...

برای همین بود که تو مراسم عقد و عروسی تا جایی که تونستم باهاش راه اومدم و از خیلی چیزها صرف نظر کردم .. بگذریم از خانواده محترمش!!! 

یه روز تو دوره عقد که تو خونه مجردی نقلی و کوچیکش از ارزوها و اینده زندگیمون گل میگفتیم و گل میشنفتیم... بهش گفتم من تو همین خونه حاضرم باهات زندگی کنم، مهم خودم و خودتی دو نفر ادم مگه چقدر جا میخوان .. لبخندی زد و گفت بیشتر از این اذیتم نکن! خودم به حد کافی ناراحت هستم .. و من متعجب که وااا از چی ناراحتی؟ اونم با همون لبخندش گفت ناراحت اینم که نکنه نتونم یه زندگی خوب و یه رفاه کامل برات فراهم کنم .. ناراحت اینم که تو لیاقتت خیلی بالاتر از این خونه و زندگیه و من الان نمیتونم برات فراهمش کنم .. 

و من چقدر از شنیدن این حرفها ناراحت شدم و همون لحظه دستهاشو گرفتم و گفتم هیچوقت نمیخوام فکرت رو اعصابت رو سلامتیت رو بخاطر مادیات اذیت کنی! هیچوقت پول برای من ملاک نبوده و نیست! سلامتی و ارامش از خونه انچنانی و ماشین انچنانی و طلا و جواهر و هر چی که ذهنت رو مشغول کرده برای من مهمتره! 

همین حرفها باعث شد که الان همسرم همه جوره با من همراهه! همه جوره هوام رو داره و کوچکترین کاری نمیکنه که مبادا من ناراحت بشم! و اگر ناراحتی هم پیش بیاد قطعا بی دلیل بوده و تمام تلاشش رو میکنه از دل من دربیاره و از همه مهمتر اینکه من همه بلایی سرش میارم ولی هیچ اعتراضی نمیکنه :)))



  • فریba

هر موقع میومدم یه چیزی بنویسم، نمیدونم چرا نوشتنم نمیومد.. 

حتی تو اینستا هم نمیتونستم پست بذارم! 

حس خوبی نداشتم.. کار خاصی نمیتونستم انجام بدم! و این بیشتر من رو آزار میداد.. 

دلم میخواست با تیم هلال احمر برم منطقه که یاد زلزله بم افتادم و گفته ها و شنیده هاا.. 


همش تو کانالها اخبار کرمانشاه رو پیگیری میکردم .. 

با مردمشون اشک میریختم و با کسایی که همت کردند و کمک جمع میکردند ذوق میکردم .. 

انصافا مردم چه همت کردند .. خدا خیرشون بده.. 

و چقدر نا مرد بودند کسانی که تو این شرایط به فکر سو استفاده و مطرح کردن خودشون بودند .. و چه بی شرف بودند اونایی که به مناطق زلزله زده حمله کردند تا وسایل زلزله زده ها رو بدزدند.. 

تراژدی ای که 15 سال پیش در بم تکرار شد .. 15 سال وقت بسیار خوبی بود که بشه برای چنین شرایطی امادگی کسب کرد اما حیف که ما همیشه ادمهای دقیقه 90یم! 

مهمترین نتیجه ای که این زلزله داشت این بود که ما ضعیف ترین و بی درایت ترین سازمان مدیریت بجران جهان رو داریم! 

که در تمام طول سال پول یا مفت مملکت رو میگیرند برای چنین شرایطی، اما در لحظه عمل کاسه چه کنم چه کمک دست میگیرند! 




  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند