گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۵ مطلب با موضوع «بخندیم!» ثبت شده است

امروز با دوستامون رفته بودیم بیرون 

یکی از بچه ها گفت: امشب حتما ماه رو نگاه کنید 

ماه امشب در بزرگترین اندازه ممکن و در نزدیکترین فاصله ش با زمین قراره میگیره!

 

عاقا ما اومدیم همین رو تو گروه دوستان خانوادگی مون نوشتیم! 

 

کمتر از نیم ساعت دیدم همه تو اینستا استوری گذاشتند امشب ماه رو ببینید... تمام کانالهای خبری محلی تفسیر و پردازش اندازه امشب ماه ... 

یسری هم اخر شب عکس گذاشته بودن از ماه! با این عنوان : ماه متفاوت امشب :))))

 

حالا من هی میرفتم از پشت پنجره نگاه میکردم میگفتم امشب تازه ماه کوچیکه کهههه شب 14 هم هست مثلا... 

 

خلاصه خواستم بگم شایعه به همین صورت و به همین سرعت رنگ واقعیت میگیره :) 

  • فریba

یعنی رییس تو خواب هم نمیدید یه همکار مثل من پیدا بشه که اینطور سمج بره زیر و بمش رو از تو گوگل دربیاره! 

خوبه عکسی که ازش پیدا کردم تو اینترنت برم بهش نشون بدم بگم جناب ایشون با موهای سیخ سیخی شماااایی احیانا؟؟ 

مطمئنم برق از کله ش میپره که بابا تو دیگه کی هستی آخه! 

شاید بگین خب سرچ کردن تو گوگل که کار خاصی نیست 

باید بگم بله ولی به شرطی که بدونید چی رو دارید سرچ میکنید! من داشتم دنبال یک عنوانی میگشتم که در واقع یک اسم مستعار بود و باید از طریق اون به اصلش میرسیدم 

اینجوری بگم که انگار شما داری فنجون سرچ میکنی در حالیکه دنبال فرش هستی در این حد تفاوت :)))))))

ولی من پیدا کردم سه سوته! 

یعنی سرویس های جاسوسی باید بیان از من استفاده کنند برای رمزکشایی و شناسایی ادمها 

خودم از کار خودم خیلی خندم گرفت :)))) 

موندم وقتی به خودش بگم من پیدات کردم چی میگه!!!! 

احتمالا اول چشاش گرد میشه بعد موهاش سیخ میشه بعد میزنه زیر خنده و میگه فریبا خانم بیزحمت به جا این فضول بازیا بشین به کارت بچسب عقبی :)))))))))))

 حالا دنبال فرصتم برک برنده رو رو کنم 

خدا رو شکر انقدر ظرفیت داره که بشه باهاش از این شوخی ها کرد و به خودش نگیره :) 

  • فریba

دیروز با بچه ها تو پارک بودیم  نمیدونم چی شد یهو صحبت از جن و پری شد 
شکر خدا هممون پایه بودیم شروع کردیم به تعریف داستانهای مختلف 😄😄
من یهو یاد این داستان افتادم:
یادمه سال اخر کارشناسی خوابگاه بودیم. بچه های بلوک 1 شایعه کرده بودند بلوک 1 جن داره! اسمش کاوه است و بچه ها دیدنش و میاد وو اتاقشون و غذا میخوره و فلان ... 
ما هم که منشا این شایعه رو میشناختیم حسابی میخندیدیم.
یه شب تو اتاق نشسته بودیم حوالی ساعت 11 شب بود دیدم در اتاق رو زدند بانو پریسا منشا شایعه جن و پری دم در بود با من کار داشت. من و پریسا عضو کانونهای دانشگاه بودیم.
منو صدا کرد و گفت فرییا یه لحظه میای .. رفتم دم در و گعتم بفرما تو .. گفت ممنون واقعیتش یه کار خصوصی باهات داشتم گفتم اگر وقت داشته باشی یه سر بیای اتاقمون.
یکم تعارف معارف کردم و گفت من اتقمون تنهام بیای اونجا بهتره .. عاقا ما تا بریم اتاقش دلمون هزار راه رفت که پری چکار به من داره نکنه خواستگاری چیزی پیدا کرده (اون موقع همسر نداشتم خوووو 😆😆😆) خلاصه رفتم اتاقشون و دیدم وسط اتاق عین سفره شب یلدا کلی خوراکی و میوه و اجیل و اینا چیده و منتظر منه ... 😁
نشستم و یکم از این در اون در صحبت کردیم و بالاخره رفت سر اصل مطلب که آره واقعیتش فلانی از فلان دوستت خوشش اومده از من خواسته براش تحقیق کنم و من مطمین تر از تو پیدا نکردم گفتم دعوتت کنم یکم باهاش بیشتر اشنا بشم .. امر خیره و ..😑
یکم در مورد شخص مورد نظر صحبت کردیم و بحث کشید به چطوری اشنایی این دو تا و کانون و استاد و دانشگاه و .. نمیدونم چی شد که رفتیم سراغ کاوه!!! (جن خوابگاه 😁)
دیدم پریسا با آب و تاب داره از جن و پری میگه و کاوه رو توصیف میکنه که یه بچه جنه و اتفاقی دیدتش و الان باهاش رفت و امد داره میاد اتاقشون و اوووو ... 
منم که نمیتونستم جلو خندمو بگیرم سرم رو انداخته بودم پایین و حرفهاش رو تایید میکردم و به فکر سوژه ای بودم که میخواستم برم تو اتاق برای بچه ها تعریف کنم .. 
همینطوری تعریف در مورد جن ادامه داشت که یهو حس غریبی بهم دست داد و مجبور شدم سرم رو بگیرم بالا .. کهههههه......
.
.
واااای یا ابرفررررررض این دیگه کیهههههه 😨😨😨😨😨😨 
پریسا کووووو ...
وای خدا الان که دارم اینو مینویسم چشام از ترس پر اشک شده !!
سرم رو که اوردم بالا دیدم یکی دیگه رو بروم نشسته!! صدا صدای پریساس ولی یکی دیگه س!!
یا پیغمبر عجب غلطی کردم مسخرش کردم .. فکر کنم فهمید ... پریسا منو نخووووووور 😭😭😭
عاقا پری جنه داشت حرف میزد که من یهو پاشدم گفتم پری خیلی دیره من باید برم و نفهمیدم اون وقت شب (ساعت شده بود 3 نصف شب) جطوری خودمو رسوندم بلوک خودمون تو اون تاریکی... 
فقط یادمه دیگه جرات نمیکردم به پریسا نزدیک بشم همون از دور براش دست تکون میدادم 😅😅😅
الانم که بهش فکر میکنم قیافه پریسا یادم نیست ولی قیافه پری جن رو یادمه 😄😄

  • فریba

عاقا درسته میگن آرزو بر جوانان عیب نیست و 

جاه طلبی و رویا پردازی خیلی خوبه و اثر جذب داره و به ادم کمک میکنه به خواسته هاش برسه و ... 

ولی خب اینکه ادم سر جاش بشینه و مدام به آرزوهاش فکر کنه و تو جمع دوستاش قمپز در کنه که من الم و بلم ! خب یکی دو ماه اولش خوبه! بعدش که دیگه همه متوجه میشن تو با این تلاش و اراده تا سر کوچه تون هم نمیرسی چه رسد جایگاه فلان...! بعد میشی فان مجالس دورهمی !! درسته به روت نمیارن ولی تو دلشون حسابی بهت میخندند! :)))))))))


القصه 

یه دوستی داریم تو همین شرکت جدیده، از بد روزگار تو تیم ماست.. این بنده خدا راست و دروغش رو من نمیدونم از اونجایی که من تا چیزی بهم ثابت نشه باور نمیکنم هیچکدوم از حرفهاش رو باور نکردم از روز اول .. اینکه یه جزیره تو فلان کشور داره یا وارد کننده فلان ماشین بوده و اینکه 5 میلیارد سرمایه  داشته دولت خورده و فلان .. به نظرم خالی بندیه چون یکی با این همه سرمایه باید یه پرستیژی یه قیافه ای یه فرهنگی چیزی خلاصه از یجاش دربیاد بالاخره!!! حالا کار نداریم .. 

یه بنده خدایی هست تو شرکت ما یه جوری عشق همه ماست از بس خوبه این بشر! از هر لحاظ که بگی .. درامد عاااالی غیر قابل تصور! زندگی لوکس یه چیزی بالاتر.! اخلاق اصلا نگم براتون .. سلیقه اووووف... مرام و معرفت و منش و اصلا یه انسان به تمام معنا از تمام لحاظها! یعنی یه لحظه خنده از رو لبای این ادم کنار نمیره .. همه رو هم میشناسه.. از در شرکت که میاد تو با همه دست میده میگه میخنده ... از اون ادمهاییه که این سری قبل وقتی ماشین 1 میلیاردی خرید همه از ته دل ذووووقش رو کردند و گفتند واااای مبارکت باشه عشششق جاناااا.. کسی نگفت حرومت باشه یا کوفت بخوری یا بمیری ابشالا (از این جملاتی که ما وقتی چشم نداریم یکی به جایی یا چیزی برسه میکیم :)) 

از بس که خوبه این ادم! 


حالا این دو تا رو گفتم که بگم این آقای قمپز درکن ما چپ میره راست میاد میگه من اینو میگیرم! منظورش ازدواج نیست ها! منظورش جایگاهشه! یعنی میگه من تا سه چهار سال دیگه اینو میزنم کنار و خودم میشینم جاش و درامدم ال میشه و فلان چیز رو میخرم و شرکت رو فلان میکنم و ... 


ما هم هی میگم آفرین آفرین تو میتونی .. و زیر زیر میخندیم که دووووغتوووو بنووووش بااااوووو!!! تو لطفا ماشین 8 میلیونیت رو عوض کن یه مدل بالاترش رو بخر .. اونوقت ایشالله بهتر از ایشون هم میتونی بخری .. والا..

حالا گیریم درامدت رسید بعد صد سال! اخلاق گندتو چیکار میکنی خپل؟؟ :)))))))


اینا رو گفتم که اینو بگم

در مورد خودتون چیزی رو بگید که هستید! 

یا حداقل چیزی رو که میگید سعی کنید باااشید! مردم میفهمن کم کم ضایع میشین :))) 

  • فریba

رفتیم یه دوری تو میدون بزنیم و بهره ای از چهارشنبه سوری ببریم انقدر ترقه زیر پامون انداختند فرار رو بر قرار ترجیح دادیم!
تو مسیر برگشتنی با دختر خانمی که همسایه طبقه بالایی ما هستند بهم رسیدیم 

همینطور خوش و بش کنان اومدیم در خونه 

ماشین شون رو دیدیم که جلوی در پارکه 

همسر جان گفت کاش شما ماشینت رو بیاری تو امشب خیلی خطرناکه 

ایشون که انگار منتظر چنین پیشنهادی بود گفت اتفاقا میخواستم بیام ازتون خواهش کنم اجازه بدین ماشینمون رو بیاریم تو خیلی نگران بودم. 

ولی خب روم نمیشد.. 

منم گفتم نه بابا رو چیه .. امشب خطر داره .. بذار پارکینگ رو باز کنیم بیار تو ماشینت رو . 

در این لحظه یهو ایشون مکث کرد و گفت:

فقط یه چیزی من صبح زود میخوام برم سرکار.. مزاحم شما نشم برای باز کردن در پارکینک؟

با تعجب پرسیدیم صبح زود یعنی چه ساعتی؟

گفت ساعت 8:30 - 9 اینا!! 

من و همسر یه نگاهی به هم کردیم و من گفتم نه نگران نباشید من اون ساعت بیدارم! 



پی نوشت:

ما تو این اپارتمان حق دو تا پارکینگ داریم ! و دو تا از واحدها پارکینگ ندارند!! علتش هم اینه که پارکینگ دومی مزاحم هست :) 

خدا رو شکر یکی دیگه هم صبح زود رو معنا کرد و من متوجه شدم فقط برای من این ساعت زود نیست!! والا من هر وقت میگم صبح زود ساعت 11 همه میخندن!! :)))

  • فریba

یه فایل صوتی دارم که نوشته هاش هم بهش اتچ شده! ولی قفل داره. 

سرچ کردم نرم افزار قفل شکن PDF پیدا کردم نصب کردم، بعد که فایل رو بهش میدم که خیر سرش قفلش رو برداره ازم پسورد فایل رو میخواد! :// 

خب من الان چی بگم بهش؟ 

فحش که کمه براش!! :// 



  • فریba

1) از قدیم گفتند وقت سختی دوستان واقعی رو بشناس! وقت شادی همه یارن!!

آقا ما وقت سختی که خب همه پشت خالی کردن و نگفتن خرت به چند!

دیگه الان که وقته شادیه دیگه!

طبیعتا باید باشین!!!

من الان اسم شما رو چی بذارم!؟ 

کم کم دارند از عنوان دوست به آشنا تغییر نام میدن! 

.

.

.

کم کم دارم به اون سن میرسم که میگن یه دونه رفیق داشته باش ولی همون یه دونه رو برای همیشه داشته باش!!! 

:/ 




2)

خدا بخواد تاریخ دقیق عروسی مشخص شد و کارای اصلی مربوط به مراسم هماهنگ شد. 

البته این کارای اصلی از نظر بقیه س که هماهنگ شده .. ولی به نظر من تا وقتی عروس خریداش تموم نشده یعنی هییییچ کاری انجام نشده!!! والا! 



3)
داستان مربوط به جادو و جنبل ادامه داره! میذارم سر فرصت.. 

اجنه این وسط نیان سراغ وبلاگ ما صلوااااااااات!!!



  • فریba

میگه: این همه نون خشک و خورد شده رو نگهداشتی چیکارشون کنی؟

میگم: میخوام بدم به جوجه ها. 

میگه: جوجه داریم مگه!؟

میگم: ما نه! ولی این همه جوجه همه جا هست. 

میگه: کجا؟

میگم: تو آسمونا دیگه! اینهمه هست. 

میگه: جوجه تو آسمونه!؟؟؟

میگم: بابا اینهمه جوجه تو آسمون میگرده برا خودش! 

تکرار میکنه: جوجه تو آسمون میگرده برا خودش!!!!؟؟

با تکرار این جمله من غش میکنم از خنده .. میگم بابا گیر نده دیگه! منظورم پرنده هاست. 

میگه: نه! ببین!! جوجه تو آسمون میگرده برا خودش!! ببین من چی میکشم از دست تو!


:)))))))


  • فریba

خاک تو سر بلاگفا!


مگه نه!؟



  • فریba


رفته بودیم کویرنوردی،

آخر وقت که تقریبا هوا داشت تاریک میشد و سرد،

فامیل دور هم نشسته بودند تا در رابطه با روزهای اینده تعطیلات برنامه ریزی کنند،

من از وسط اون شلوغی، امیر ارسلان رو دیدم که راهش رو گرفته و از ما دور شده و به سمت تپه های شنی میره، وسط ما و اون هم یه جاده بود که ماشین رد میشد،

پا شدم د بدو دنبالش!

هر چی صداش میزدم نمیشنید، بعدش هم که شنید راهش رو گرفت و رفت!!!

رفتم خود رو بهش رسوندم و در حالیکه عصبانی بودم بهش گفتم:

برای چی تنهایی اومدی اینجا؟! چرا از ما دور شدی!؟ نمیگی اتفاقی برات میفته؟ حیوونا حمله میکنن؟ ماشین میزنه بهت؟

اون هم اخم کرد و گفت میخواستم بازی کنم!

گفتم: لازم نکرده الان وقت بازی نیست! بدو بریم دیر شده .. بدو ... و در حالیکه دستش رو گرفته بودم و از خیابون ردش میکردم ادامه دادم: چرا کاپشنت رو دراوردی تو این سرما!؟ کفشت کو!؟ نمیگی تیغ میره تو پات ...

من همینطور داشتم غر میزدم که یهو وایساد دستش رو کشید و تو چشام نگاه کرد و گفت:

خاله! تو از آقای سیب زمینی هم بدتری!!!! اه!!!

 

و رفت...!

 

حالا من در به در دنبال این بودم که ببینم آقای سیب زمینی کیه که من از اون بدترم!!!

 

کاشف بعمل آومد که:

اقای سیب زمینی یه شخصیت کارتونی خیلی بداخلاق و بدجنسه!!! و از دیدگاه این فسقلی من از ایشون هم بدترم!!!

:))))))

 

  • فریba

مدیر من سه تا نیرو داره. من و دو تا خانوم دیگه. 

من ایشون رو صدا میزنم "آقای دکتر ح"!

اون یکی صداش میزنه "آقای مهندس ح"!

و نیروی جدیدتر صداش میزنه "آقای ح"!

فکر کنم نیروهای دیگه ای که بگیرند به "اسم کوچیک" و "هوی" صداش بزنند!! :)))

  • فریba

میگم 

خونه تون کجاس!؟

میگه 

حکیمیه!

میگم 

حکیمیه کجاست!؟

میگه 

نقشه تهران رو دیدی!؟ 

میگم 

آره!

میگه زیر پونز! 


:))))))



  • فریba

این تصویر رو دیروز تو سایت سکه و ارز دیدم!!!


شاخص بوس هم مگه صعود و سقوط داره!؟؟


:)))

  • فریba

یک عالمه کار اداری عقب مونده داشتم و دارم. 

تو تهران فرصت نمیکردم برم دنبالش. 

مثلا میخواستم این دو روز که اومدم خونه برم راست و ریستش کنم که خب همه ش به حضور در مراسم ختم و عزاداری گذشت. 

امروز بالاخره طلسم یکیش شکست و من تونستم برم بعد یکسال و نیم تاخیر، گواهینامه م رو تمدید کنم!

دیشب ساعت 8:30 یادم افتاد عکس ندارم. زنگ زدم عکاسی خانوادگی گفتم آقا من دختر فلانی ام هستی بیام عکس بگیرم؟ میپرسه برای چی زنگ میزنی وقت میگیری!؟ خب پاشو بیا دیگه میخوام برم!!!

حالا من وایسادم جلو اینه که با روسری عکس بگیرم یا با مقنعه!!! 

هی اینو سرم میکردم هی اون رو میبستم! آخر تسلیم شدم و گفتم نکنه گیر بدن چرا با روسری گرفتی و اینا. برای همین مقنعه سرم کردم و د بدو عکاسی. 

تو مدت زمانی که داشت روی عکسم کار میکرد مخ من رو خورد! از بس پرسید کجایی، چیکار میکنی، به به عجب رشته ای عجب کاری، عجب سری عجب دمی عجب پایی! هی تعریف از بابا و مامان و خواهرا و برادرا و خلاصه! کلا آدم خوش زبون و خوش برخوردیه. آدم خوشش میاد بشینه باهاش حرف بزنه. مخصوصا اینکه حوصله ش شد و حسابی روی عکسم کار کرد.

انصافا عکس خوبی ازم گرفت هااا. مخصوصا سیاه و سفیدش خیلی عالی شد. حالا میذارم ببینند دوستان.

به قول داداشم یه ربان مشکی کنارش کم داره! مثل عکس متوفیان میمونه!!!! :)))

حالا فحش ندید اگه بگم دیشب داشتم به این فکر میکردم من اگه بمیرم، خب هیچ عکسی ندارم که سر قبرم بذارن و هی دست به دست کنن گریه کنند! همه عکسها پرسنلیه یا بی حجابیه و با کلی ادا و اطوار! تصور کن از ناچاری بیان یکی از عکسهای دانشگاه یا خانوادگی رو کلیپ کنند بزرگ کنند بیارن سر مزارم، تو این عکسها یا چشام رو چپ کردم یا زبون دراوردم یا هفت هشت تا شاخ رو سرمه یا نیشم تا بنا گوش بازه!

اونوقت مردم نمیگن دختر حاجی دیوونه بود بنده خدا! یه چیزی بود تا الان بی شوهر مونده بود!!!!! لابد بعدشم میگن تهران تو اسایشگاه روانی بوده این مدت دروغ میگن شاغل بوده!!!!

به خدا! میگن! :)))))))))))))

برای همین تصمیم گرفتم به زودی برم یه عکس مهندسی خیلی شیک و مجلسی بگیرم برای چنین وقتایی! 

مرگه دیگه یهو برسه که من وقت نمیکنم برم عکس بگیرم. 


راستی یه چیز دیگه!

میخوام برم یه عکس خوشگللل بگیرم برای گذرنامه م. کسی گذرنامه گرفته اینجا بدونم لازمه حتما مقنعه باید باشه؟ یا تنها حجاب کافیه؟ 

مثلا من روسری کرم قهوه ای بپوشم با مانتو قهوه ای! میشه؟ 

اگه خوشگل دربیاد میشه همون رو سر قبرم هم بذارن! :))))

 


 

  • فریba
یه جک امروز تو وایبر خوندم یه ربع تموم داشتم میخندیدم!!

گفتم تعریف کنم شما هم بخندید!

یه تهرانی، یه اصفهانی، یه یزدی و یه آبادانی تو کافی شاپ نشستند با هم گپ میزنن!

تهرانیه میگه من خیلی وضعم خوب شده و تصمیم دارم بانک ملی رو با همه سرمایه ش بخرم!!

اصفهانیه میگه منم خیلی پولدارم و قصد دارم شرکت بنز رو با تمام شعبه هاش بخرم!!

یزدیه میگه من سرمایه م از همتون بیشتره و میخوام مایکروسافت رو بخرم!!

آبادانیه قهوه ش رو هم میزنه و قاشقش رو میذاره رو میز و یه مقدار از قهوه ش رو میخوره و به آرامی میگه:

" نمیفروشم"!!!

:))))))

  • فریba
دیشب ماه عسل رو دیدین؟

بچه رضا رو دیدین؟

:))))))))))))))

 

احسان علیخانی هم که کم نمیاره دیگه! حرف نمونده که تو برنامه ش نگفته باشه!!

خیلی با حال بود!

 

  • فریba

یکی از همکارامون (خانومه) هر هفته میره شمال و برمیگرده!

بهش میگم یعنی شما ساکن تهران نیستی؟

میگه نه! در اصل خونه م شماله. همسرم اونجاست.

میگم چقدر سخت! یعنی شما هر هفته میری شمال و برمیگردی؟

میگه اره دیگه!! من آخر هفته ها هی باید برم اونجا سرویس بدم بیام!!!!!!!

 

 

:))))))

  • فریba

آقا دیشب یکی اومد تو خوابم بهم گفت

برو به بابات بگو، این پسره که اومده برات رو رد نکنه! پسر خوبیه!!!

بعد تو خواب انگار من در جریان بودم و میدونستم طرف کیه!

بهش گفتم جدی میگی؟ خوبه؟؟

صدا میگفت اره! خیلی پسر گلیه. بهتر از این پیدا نمیکنی.

 و من هم انگار یجورایی دلم میخواست طرف رو!!

الان که بیدار شدم نه یادمه اون پسر خوشبخت کی بود و نه اینکه اصلا خبری هست!!!

اصولا هم که میدونین؛ خبری بشه من با خبر نمیشم!!! خاسّـــِگار میاد و میره برای خودش!!!

باید الهام رو بفرستم یه آمار از خونه دربیاره ببینم چه خبره!!!

 

الهااااااااااام.....

الهاااااااااااام هوووووووووووی ی ی

بیاااااا قربونت برم م، بیا ببین این دستبند که برات خریدم قشنگه؟؟!!!!

 

  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۸
  • فریba
به حدی از این رویداد خندیدیم که هر وقت بهش فکر میکنم منفجر میشم!!!

قبلش لازمه یه توضیحاتی بدم خدمتتون:

تو آپارتمان چهار واحدی ما، یه خانوم میانسال تنها زندگی میکنه. ایشون فوق العاده حسسسساسسسه. در اون حد که اگه یکی چپ به خودش یا خونه ش یا ماشینش نگاه کنه حسابش با کرام الکاتبینه!

ما طبقه سوم این آپارتمان هستیم و بالکن ما رو به کوچه است. ایشون هم طبقه همکف زندگی میکنه و ماشینش همیشه جلوی پنجره اتاقش که میشه زیر بالکن ما پارکه!

من همیشه به بچه ها میگفتم، حواستون باشه یه وقت چیزی از تو بالکن نیفته پائین که صلف میفته رو ماشین این خانوم و دیگه بیا درستش کن!!

و اما اصل ماجرا:
پریروز هم خونه ای گرام ما از حموم اومده بود و تشت پر از لباس رو داشت میبرد سمت بالکن که بندازه رو رخت آویز و طبق عادت همیشگی و علیرغم تذکرات مکرر من مبنی بر اینکه تشتت رو نذار لبه بالکن یهو میفته پائین، گذاشت لبه بالکن که لباساش رو پهن کنه!

ثانیه ای نگذشته بود که جیغ بنفشی کشید و به دوووو اومد تو اتاق که:

فریبا فریبا تشت پر از لباس افتاد پائین رو ماشین خانم همسایه!!!!

من که غرق در گزارش نوشتن بودم سری بلند کردم و هدفون رو از گوشم دراوردم و در حالیکه داشتم مصوبات جلسه وزارت رو تو ذهنم مرور میکردم گفتم چی میگی؟؟

هم خونه ای که خنده امونش نمیداد حرف بزنه تکرار کرد:
تشت لباسام افتاد رو ماشین خانوم همسایه.

من با شنیدن این حرف خودکار و برگه و لپتاپ و هر چی تو دست و پام بود رو پرت کردم هوا و بدو سمت بالکن!
از بالا نگاه کردم دیدم بعله!
یه تشت آبی وسط سقف ماشین افتاده و دور تا دورش رو لباسهای زیر و روی رنگارنگ دخترونه گرفته!!!

با دیدن این صحنه وسط بالکن ولو شدم، از شدت خنده نمیتونستم از جام بلند شم دیگه!

به هم خونه ایم گفتم بدو برو زنگ بزن خونه همسایه خودتو معرفی کن تا جرمت سبک بشه! منم برم اثاثمون رو جمع کنم که امروز و فرداست که باید بریم از این خونه!!

خلاصه هم خونه ای یه چادر انداخت سرش و رفت دم در و تند تند لباساش رو از سر و روی عروسک خانم همسایه جمع کرد و میخواست بیاد بالا، من از تو بالکن صداش زدم!!

اونم منو نگاه کرد و گفت ای وای فریبااااا و عین جت خودش رو رسوند خونه.

دوباره رفت سرغ بالکن و گفت، فریبااااا یکی از لباسام گیر کرده به بالکن طبقه پائینی!!!!!

من که تازه خنده هام تموم شده بود با شنیدن این حرف مجددا نشستم روی زمین حالا نخند و کی بخند!

دوتایی رفتیم لب بالکن، دیدم یه تاپ بنفش دقیقا به لبه بالکن طبقه پائینی گیر کرده! طبقه پائین ما هم دو تا پسر مجرد زندگی میکنند که هیچوقت خونه نیستند و دقیقا همون روز خونه بودند!!!

خلاصه چیکار کنیم چیکار نکنیم، رفتیم از تو انباری یه چوب پرده اونجا بود ورداشتیم اوردیم و تا کمر از بالکن خم شدیم پائین و به زور چوب رو رسوندیم به لبه لباس که بلکه بتونیم برش داریم، آغا این لباس تکون تکون خورد و خودش رو از بند چوب پرده رها کرد و از اون بالا تپ افتاد رو ماشین خانوم همسایه... :))))))))))

یعنی من تا یک ساعت به حدی خندیدم که نمیتونستم هیچ کاری بکنم.

 

پی نوشت:
در عجب موندیم که خانوم همسایه چطور متوجه چنین موضوعی نشد! چون وقتی اون تشت با اون حجم لباس افتاد رو ماشینش، دزدگیر ماشینش روشن شد! که بعدا کاشف به عمل اومد که ایشون اون موقع تو حیاط خلوت بوده!!

واااقعا خدا بهمون رحم کرد که خانم همسایه نفهمید وگرنه علاوه بر جبران خسارت وارده با ماشین ایشون به دلیل سقوط یک فروند تشت!!! باید بلافاصله خونه رو هم تخلیه میکردیم میرفتیم!!

هم خونه ای میگفت شانس اوردم تاپم افتاد تو بالکن طبقه پائینی! اگه یه لباس دیگه م!!! میفتاد چیکار میکردم!

منم گفتم هیچی! دیگه زحمت نمیفتادی اینهمه چوب پرده بیاری ور بری به لباست، سه سوت پسره ورمیداشت میاورد طبقه بالا ببینه این لباس مال کیه :))))))))))

 

 

  • فریba
تو این مدت از بس کلاه قرمزی دیدم
رو زبونم افتاده بود به جای بله میگفته بَرَه!!
امروز داشتم با دفتر رئیس یه سازمان صحبت میکردم! یه سوالی ازم پرسید منم حواسم نبود به جای بله، بهش گفتم بره!!!
خودم داشتم از خنده منفجر میشدم پشت تلفن. خدا رو شکر متوجه نشد!
:))))
  • فریba
عصر حجر ، عصر اطلاعات ، عصر ارتباطات ، عصر فن آوری ، عصر دیجیتال …
همه اینا ثابت میکنن که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته!
و از صبح زود بیدار شدن آدمی به جایی نمیرسه !! 

:))))

 

 

  • فریba
موضوع دیشب برنامه کافه سوال ازدواج بود. کارشناسان برنامه داشتند در مورد یکسری خلقیات دختر و پسر ها که میتونه ازواجشون رو دچار مشکل کنه صحبت میکردند. برای مثال کارشناس مرد برنامه که فکر میکنم آقای رضایی نامی بود گفت:
پدری که اجازه میده دخترش مرد بار بیاد، به روحیات زنانگی دخترش توجه نمیکنه، و وقتی دخترش رو پای خودش واستاد و مستقل شد میاد با افتخار میگه : دختر من رو اگه از یه در پادگان بفرستی تو از اون در بیاد بیرون تکون نمیخوره! سالمه و هیچی ش هم نمیشه!!! و ...

درسته! میدونم منظورش این بود که پادگان که میگن دیگه اخر سختی هاست و خیلی اذیت میکنند، این دختر خانوم از پس سختی هاش بر میاد!
ولی خب این دومین معنی ای هست که میشه از این جمله برداشت کرد! اولین برداشت ذهنی هر ادم همونیه که شما هم برداشت کردید ...

:))))))

 

  • فریba
اینجا گفتم یه سوتی دادم در حد اعلا!

در جریان هستید که یه مدتیه با بچه های یه کافی شاپ دوست شدم و اوقات فراغتم رو میرم پیششون و کم کم از اینور کافی شاپ به اونور یعنی بخش حسابداری و تحویل سفارش و چه بسا آشپزخونه ش راه پیدا کردم. حالا در رابطه با تجربیاتم در این زمینه باید سر فرصت توضیح بدم.

 القصه تو این مدت که میرفتم اونجا، با خیلی از مشتریهای پای ثابتشون هم دوست شدم و مواقعی که سرشون شلوغ بود سفارش ها رو تحویل میگرفتم و حساب کتاب میکردم و ... 

یک دختر و پسری تقریبا هروووز میومدن اونجا و یه ساعتی مینشستند و اکثر اوقات هم لیمونات سفارش میدادند. 

چند روز پیش این دختر و پسر با یه خانوم میانسالی اومدند کافه. سعید و نازی هم نبودند و من تنها بودم. لذا من رفتم برای تحویل سفارش. دیدم برخورد این دو تا جوونک این دفعه کمی رسمی تره!! منم یه لبخندی زدم و گفتم چی میل دارید؟ پسره جواب داد دو تا لیمونات ... نذاشتم حرفش تموم بشه و گفتم مثل همیشه لیمونات... بله ! و دیگه؟ ... اونم با یه قیافه یخ کرده ای گفت و یه گلاسه!

منم اومدم تو آشپزخونه و اینا رو چون بلد بودم حاضر کردم و بردم براشون. 

بعد حدودا یک ساعتی که خواستند برن، دختره و پسره اومدند پیش من و گفتند سووووتی دادی در حد اعلاااا!!

گفتم چی؟؟؟ من؟؟ کجاا؟؟؟؟ 

دختره گفت این خانوم که باهامون بود مامان ایشونه (یعنی پسره) بعد تو برمیگردی میگی سفارش همیشگی؟؟؟؟؟ این حرف بود تو زدی!؟؟؟ 

آقا اینو نگفت من و سعید زدیم زیر خنده....!!! 

خب به من چه! خواست زودتر اطلاع بده تابلو نکنیم!! اصن خواست بره یه کافی شاپ دیگه که آشنا نباشه!! 

خلاصه اینکه جلسه اول معرفی عروس و داماد رو زدیم بهم!!!

:)))))))))

 

  • فریba
راستی!

من پریروز رفتم کافی شاپ پیش نازی و سعید. 

یه سوتی دادم در حد اعلا.

ولی الان فرصت نمیکنم تعریف کنم. 

داشته باشید فعلا. 

:))))

 

 

  • فریba
دوستم یه برادر داره متولد 1354!

همینطوری بی هدف بهش گفتم چرا برادرتون رو زن نمیدین!

فورا برگشت گفت: والا برادرم شدیدا اصرار داره با همشهری خودمون ازدواج کنه!!



انگار من گفتم بیاد با من ازدواج کنه!!! اونم با 10 سال اختلاف سنی!!! اونم اهل ....!! 

والا!!



  • فریba

دیشب خواب دیدم با اتوبوس داشتیم میرفتیم جائی، بعد اتوبوس تو راه چپ کرد و افتاد  رو یه مانع سنگی و لق لق میزد و نزدیک بود سقوط کنه!! من زنگ زدم 110 و درخواست کمک و التماس که الانه که اتوبوس سقوط کنه!! اونا هم موبایل من رو ردیابی کردند و گفتند پیداتون کردیم! اشکال نداره اگر هم سقوط کنید زیرتون یه تپه شنی هست و میفتید روی اون و چیزیتون نمیشه!! همونجا هم که سقوط میکنید یه پاساژ هست، برید بگردید تا نیروهای امداد برسن.

آقا این جمله رو که پلیسه گفت ملت وول وول خوردن تا اتوبوس سقوط کنه بیفته پائین و همین اتفاق افتاد. زخم و زیلی از اتوبوس پیاده شدیم و رفتیم تو پاساژ شروع کردیم به گشتن.. اون ور ورودی پاساژ یه خیابون بود و ماشین ها رد میشدند و میشد ازشون کمک خواست ولی نمیدونم چرا ما هی دوردستها رو نگاه میکردیم تا نیروهای امداد برسن!!!!! تا آخرین لحظه که من خواب بودم نیروی امدادی نرسیدند ضمن اینکه راننده هم در دم کشته شده بود!!

 

 

 

تعبیر اینکه:

امروز که داشتم میومدم سر کار، بی آر تی تو چمران خراب شد و ما پیاده شدیم و یکم تو لاین بی آر تی دور زدیم تا اتوبوس بعدی اومد!!!  

  • فریba
اساتید دفتر دکتر جلسه داشتند، میخواستم ببینم جلسشون تموم شده زنگ زدم دفتر دکتر، از مسئول دفترش میپرسم:

این ن ن... این چیزها هنوز اونجان!؟

میگه: چیزها؟؟؟؟؟

میگم: چیز دیگه ... این ... اساتید!!! 

:)))))


پی نوشت:

به خدا قصد بی ادبی نداشتم، هر چی فکر میکردم بگم منظورم چیه واژه ش رو پیدا نمیکردم!!



  • فریba

همسایه طبقه همکف ما آخر شبها در اصلی ساختمون رو قفل میکنه.

کم پیش میاد هم خونه ای های من اولین کسی باشن که از خونه میرن بیرون برای همین با در قفل شده هیچوقت مواجه نشدن.

امروز اولین روزی بود که هم خونه ای اولین کسی بود که از ساختمان خارج میشد، داشته باشید شرح ماجرا رو:

البته قبلش دو نکته اصلی رو توضیح بدم:

اول اینکه این هم خونه ای ما فوق العااااده آدم استرسی ایه از اونا که اگه اتفاقی بیفته ممکنه سکته کنه از نگرانی!!!!

دوم هم اینکه من تو این خونه حکم مرد خونه رو دارم که تو تمام مشکلاتی که تو خونه پیش میاد باید در جریان قرار بگیره، به فکر راه حل باشه، تصمیم گیری کنه، برای حلش اقدام کنه و یه جورایی اون دو نفر بهش متکی هستن خصوصاااا شخص مذکور در فوق!!!

و اما ادامه ماجرا:

من کااااملا خواب بودم یهو دیدم یکی عین جن بو داده و با اسسسترررررسسسس فراااااااووووون در حالیکه اصلا نمیتونست خودش رو کنترل کنه و انگار نه انگار که دو موجود زنده اینجا خوابن واستاده بالای سر من و میگه: فریبا فریبا در خونه باز نمیشه، قفل شده، هر کاری میکنم باز نمیشه، چیکار کنم؟ چجوری برم بیرون؟ فریباااااا.....

من بیدار شدم و عین موش کور که دنبال عینکش میگرده دنبال موبایلم میگشتم ببینم ساعت چنده!! میدونم ربطی نداره ولی خب عادته دیگه صبح که بیدار میشم اولین کاری که میکنم ساعت رو نگاه میکنم!

بعد یه نگاهی به هم خونه ای کردم چهره ای فوق العاده پریشان و رنگ پریده ش من رو واداشت که از زیر پتو بیام بیرون و بپرسم چی شده؟

با همون لحن سراسر استرس و نگرانی: در خونه باز نمیشه، قفل شده، هر کار میکنم ....

من نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم: مگه میشه؟ یذره گیر داره ور میرفتی بهش.

هم خونه: خیلی بهش ور رفتم باز نمیشه حالا چیکار کنم ...

من: داشتم به این فکر میکردم که یعنی هم خونه ای الان توقع داره من پاشم سه طبقه برم پائین در رو براش باز کنم!؟؟؟

کلیدم رو برداشتم و یه چادر انداختم سرم و یه دمپایی سر پام و تپ تپ تپ تپ پله ها رو رفتیم پائین. کلید انداختم اول به سمت راست چرخوندم دیدم باز نمیشه! یکم زور زدم دیدم نه گیر داره!! یکم فشار دادم در رو دوباره کلید انداختم دیدم باز نمیشه! یذره فکر کردم گفتم خب ما از اونور میخوایم بیایم تو کلید رو در جهت عقربه های ساعت میچرخونیم پس الان باید خلاف عقربه ها بچرخونیم. لذا اینبار از سمت چپ کلید رو چرخوندم در خیلی راااااحت باز شد!

دیدم هم خونه ای برگشت گفت: ای وااای بااااااز شدددد؟؟؟ من اصلا از این طرف کلید رو نچرخوندم!! همش داشتم زورم رو از اینور میزدم...! مرسی فریبا جون ببخشید....

هم خونه وقتی در باز شد:

من:

کلید سازان و قفل سازان عالم: 

 

 پی نوشت:

1. یعنی هر عقل سلیمی بخواد هر جا در رو باز کنه مسلما کلید رو در هر دو جهت میچرخونه!!!!!

2.هم خونه ای های بنده هر دوشون رشته شون مهندسی ".... " (نمیگم رشتشون چیه چون ممکنه ترور بشم) هست! و من رو خفه کردند از بس مهندس مهندس و نخبه نخبه کردند!

 

 

  • فریba

دوستانی که منو میشناسند میدونن که من ارتباط چندانی با تلفن همراه ندارم و شدیدا متمایلم به اینک روزی برسه که من بتونم بی دغدغه این گوشی رو خاموش کنم و دیگه روشن نکنم!!

برای همین اکثر تماسها و پیامهای دوستان من بی پاسخ میمونه حالا من کی برم سر گوشی و کی وقت کنم جواب بدم و ....

دیروز یکی از دوستان بعد عمری به من اسمس داده و کلی احوالپرسی و تبریک عید و اینا، بعد میپرسه مدل لپتاپت چی بود؟ میخوام مثل مدل تو بخرم چون خیلی ازش راضی بودی!

من ایندفعه اومدم جواب بدم نمیدونم چی شد که یادم رفت!!!

الان اسمس داده:

ممنون که جواب دادی! شماره تو رو به عنوان یه دوست خوب نگه داشته بودم، ولی الان میبینم که نیازی بهش ندارم! موفق باشی.

 

مردم اعصاب ندارن ها!! 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند