گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

شاید ندونید اما میگم که بدونید

در پی سقوط این هواپیما و اختلال در خطوط پروازی ایران بسیاری از کاروبارها دچار خسارت شدند!

به عنوان مثال ما تا زمانی که خطوط پروازی به روال عادی خودش برنگرده نمیتونیم محصولاتمون رو به کانادا و امریکا و اروپا ارسال کنیم...

نگین حالا وسط عزا فکر کاری!

فقط خواستم بگم اون اشتباه پست قبلی چطور میتونه چه حجم و جه گستره ای از آدمها و نقش ها رو دچار خسارت کنه! چه جانی چه مالی چه معنوی و .... 

  • فریba

خودم رو گذاشتم جای خانواده مسافرین هواپیما....

یکبار وقتی خبر سقوط هواپیما رو شنیدم و فهمیدم همه سرنشینانش جان باختند... من مردم... 

بعد چند روز باخبر میشم که عزیزانم اشتباهی مردند! 

اینبار اما بارها از داغ این درد میمیرم و زنده میشم و هیچ چیزی آرومم نمیکنه ... 

فکر کن بخاطر یه اشتباه 

یک اشتباه

پشت این یک اشتباه هزاااااار اشتباه من و شما پنهان شده!

هزااااار اشتباه من و شما پنهان شده!!

  • فریba

خداوندا

سرزمین مرا از 

          دشمن،

                خشکسالی

                           و دروغ 

                                 در امان بدار.... :( 

 

 

 

- دلم میسوزد و کاری ز دستم برنمیاید... 

شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردم

تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

  • فریba

خونمون رو تحویل گرفتیم 

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت! 

یعنی خوشحال که هستم اما وقتی به حجم کارایی که تو این ماه دارم نگاه میکنم و میبینم باید وسط این همه کار تازه فکر اسباب کشی هم باید باشم مغزم سوت میکشه! 

کاش حداقل نزدیک این خونه بود میتونستم هر اخر شبی یه سری وسیله جمع کنم ببرم اونور 

اینطوری خیلی راحت ترم تا اینکه بخوام یهویی جمع کنم ببرم! تصورش هم نمیتونم بکنم یه خروار وسیله رو بدم دست باربر جابجا کنه بزنه له کنه یا خط بندازه یا بشکنه کسی هم نباشه جواب بده! 

 

راهکار شما چیه برای یه اسباب کشی راحت و بی دردسر!؟ 

به نظرتون خورد خورد وسایل رو انتقال بدم به خونه جدید بهتره یا یباره جمع کنم؟! 

  • فریba

امروز بعد ۴ و نیم سال زندگی مشترک فهمیدم نه من کشمش قاطی عدس پلو دوست دارم و نه همسر 🤣🤣

تا الان من فکر میکردم همسر دوست داره برای همین میریختم تو غذا

امروز فهمیدم همسر هم دوست نداره و فکر کرده من دوست دارم چیزی نمیگفته 😂😂😂😂

 

 

از من به شما نصیحت با هم راحت باشید تا مجبور نشید ۴ سال طعم کشمش رو تحمل کنید 🙄🙄🙄

  • فریba

یادمه سال 95 تو همچین روزایی بود که وقت تمدید قرارداد کاری سر حقوق با مدیرم به توافق نرسیدم و عدد حقوق من رو خیلی پائین تر از اون چیزی که تصورش رو میکردم تعیین کرد و با وجود  5 سال سابقه کار تو اون فضا و با وجودی که میدونست یکی از نیروهای کلیدی دفتر پروژه هستم و عملا نمیتونه کسی مثل من رو پیدا کنه ولی از موضع خودش کوتاه نیومد! 

اونم فقط به یک دلیل چون من همیشه از ارزش خودم کوتاه اومده بودم و شرایط رو پائین تر از اون چیزی که لایقش بودم پذیرفته بودم! 

اما اون روز یک نیروی درونی دیگه نگذاشت کوتاه بیام و قرارداد رو امضا نکردم و گفتم همون عددی که خودم گفتم به هیچ وجه کمتر قبول نمیکنم. مدیر هم با یه لبخند دلسوزانه ای بهم گفت خب خودت که شرایط کار روبهتر میدونی و  میدونی که کار نیست و حقوق همه جا همینه و ... حالا باز تصمیم با خودته همینه که هست! برو و تصمیم نهاییت رو برام ایمیل کن ... راستی فردا اومدی فلان کار رو بیار بشینیم براش برنامه ریزی کنیم ... 

و من عصبی که چرا مدیر انقدر مطمئنه که من قطعا اونجا میمونم!!!!!!

و من همون ساعت به اتاقم برگشتم کارای نیمه تمام روز رو به سرعت تموم کردم.. ساعت حدودای 6 بود که کارم تموم شد و تمام وسایلم رو از اتاق جمع کردم هارد یکی از بچه ها رو گرفتم و اطلاعاتمو از سیستم تخلیه کردم و یه ایمیل زدم به مدیر که شما رو به خیر و من رو به سلامت ... 

کلیدها رو هم تو کشوی میزم گذاشتم و برای همیشه از اون فضا خداحافظی کردم! 

 

مدیرم صبح تماس گرفت که کجایی نیومدی منم با لبخندی گفتم: گفته بودم که دیگه حاضر نیستم کار کنم :) 

چهره خشک شده ش رو پشت تلفن میتونم تصور کنم که یادمه تا دو هفته ایمیل میداد و عددای مختلف پیشنهاد میداد ... بگذریم که تیکه هم مینداخت که تو خب کار خاصی نمیکنی عدد پیشنهادیت بالاست و ... ساعت کاریتو کمتر میکنم که بتونی راحت تر کار کنی و .... 

اما من فردا روزی که از محیط کارمندی و اداری فاصله کرفتم تازه قدر خودم رو و زمانم رو دونستم و دیگه به هیچ عددی حاضر نشدم برگردم! 

بگذریم از اینکه تا 7 ماه بعد نیروی تازه کاری که جای من اومده بود روزی 6 دفعه به من زنگ میزد که بپرسه کارا رو چطوری پیش ببره و خب منم قطعا جوابشو نمیدادم :)))) 

.

.

.

.

بعد از اون دوران من دور هر چی کار کارمندی و استخدامی بود خط کشیدم! دیگع حاضر نشدم سراغ هیچ کاری برم... ولی از وضعیتی که داشتم ناراحت بودم... 

میدونم خیلی خیلی خدا دوستم داشت که مسیری رو سر راه من قرار داد که ایده ال ترین راه ممکن برای من بود! اسفند 96 بود که من با یک شخصی اشنا شدم که زندگی من رو از این رو به اون رو کرد ... کلا مسیر من رو زندگیم رو تغییر داد... کسی که هر کلامش برای من مثل کلید هزار قفل گمشده زندکیم بود... 

 

و من بعد یکسال دست و پا زدن تونستم در کنارش قرار بگیرم، و لحظه به لحظه از کلامش و رفتارش الگو بگیرم ... 

 

از زمانی که اینجا کار میکنم شادترین و بهترین لحظه های زندگیم داره ساخته میشه، بدون شک بهترین محیط کاری رو دارم تجربه میکنم که تا الان بین این همه کاری که تجربه کردم نمونه ش رو نداشتم... یه فضای پویا و فعال که پر از انرژی مثبت و حس خوبه ... 

 

و من هر شب و روز از اینکه خدا چنین شخصی رو سر راه من قرار داد و اینطوری مسیر زندگی من رو هدایت کرد بارها و بارها شکر میکنم ... هزاران بار شکر میکنم ... 

 

خدایا خیلی شکرت که انقدر اتفاقی من رو به این سازمان و این جمع هدایت کردی :) 

  • فریba

بخاطر عملکرد خوبم در ماه گذشته،

یک دستگاه بابلیس مخروطی به خودم هدیه دادم از دیجی کالا سفارش دادم امشب به دستم رسید:) 

 

من موهام به شدت صافه! یعنی انقدر که وقتای عروسی و مهمونی و ... با هزار مدل تافت و کرم و اسپری و .. اگه یکم حالت بگیره! 

امشب بابلیسم که رسید گفتم دیگه میتونم یه مدل موی خوشگل و حالت دار به موهام بدم از این لختی دربیارم! 

 

عاقا اینو نگفتم؟؟؟ 

 

بالای 7 بار موهامو بابلیس کشیدم ، کرم مو زدم، تافت زدم ... شما بگو اگه دو دیقه به اون حالتی که دادم اگه وایساد! 

شما راه حلی سراغ دارید؟ 

کم کم دارم به فکر فر موی دائم میفتم .. اخه خیلی گرونه دلم نمیاد اینهمه پول بی زبون رو بدم به ارایشگاه :) 

 

این مدل موها رو دوست میدارم :)

و این مدل 

  • فریba

اقای همسر یک ماموریت فوری دو روزه براش پیش اومد 

عاقا رو صحیح و سالم فرستادیم ماموریت، سرماخورده و نحیف و نالان تخویلمون دادن... 

 

صدای گرفته و تب کرده و رنگ و رو رفته و ... 

 

خونه رو حسابی گرم کردم و بخور و لیمو و شلغم و .. هم که خدا رو شکر موجود بود! 

 

از لحاظ ویتامین که تامین شد فرستادمش بره بخوابه که به نیم ساعت نکشید اه و ناله ش بلند شد ... تب و لرز کرد شدید  .. الان  من عکس بفرستم تشحیص نمیدین زیر این حجم پتو ممکنه ادم خوابیده باشه :))

 

ولی انصافا من حاضرم خودم کل سال مریض باشم ولی پدر یا همسر حتی ثانیه ای مریضی نداشته باشن من شخصا تحمل ندارم! 

الانم عدسی گذاشتم برای صبونه، میخواستم ناهار فسنجون بذارم که گویا باید نظرم رو تغییر بدم برم به سمت سوپ و غیره! 

 

هوای تهرانم که انگار هوای تکون خوردن نداره خفه شدیم تو این دود و دم! 

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند