گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز یه گنجشک افتاده بود وسط خیابون 

فکر کنم خورده بود به شیشه ماشینی چیزی ..

یهو متوجهش شدم قبل اینکه ماشینا لهش کنند پریدم وسط خیابون و برش داشتم...

قلبش تند تند میزد و بیحال بود..

هر کاری کردم اب نخورد و هی چشاشو باز میکرد نگاه میکرد..

همونطور که تو دستام گرفته بودمش سوار تاکسی شدم تا زودتر برسم خونه شاید بتونم برسونمش بیمارستان حیوانات نزدیک خونه.. 

اما از تاکسی که پیاده شدم ... یهو دیدم هر دو تا چشاشو باز کرد و بالهاشو یه تکونی داد و یهو قلبش وایستاد!!!! .... :((((((((((((((((((((((

هی تکونش میدادم بالهاشو سرشو ... ولی مرررررددد تو دستای من :(((((((((((((((((((((((

  • فریba

کتاب حکایت دولت و فرزانگی رو برای چندمین بار خوندم.. 

با جوان درمانده کتاب همزاد پنداری میکنم.. کسی که یکجایی مشغول کاره، ولی از شغلش و محیط کاریش و درامدش و موقعیتش راضی نیست و در بین همکاران افسرده ش احاطه شده و ماههاست که میخواد استعفا بده ولی جراتش رو نداره.. 

دقیقا من بودم!

ماهها بود که میخواستم استعفا بدم ولی میگفتم از اینجا برم کجا برم! غافل از اینکه اینجا برای من حکم قفسی داشت که وقتی ازش ازاد شدم فهمیدم چه روزای خوبی رو بر خودم حرام کردم به خاطر ترس از دست دادن یک موقعیت شغلی!

از فرصت های کاری فراوانی که بعدها بهم پیشنهاد شدم و من در اوج ازادی و رهایی همشون رو رد کردم دیگه نگم براتون!

مهمترین مانع موفقیت همه ما ادمها ترس هامونه!

ترس هایی که خودمونم براش علت قطعی و مشخصی نداریم!


وقتی برای کسی کار میکنی سطح دغدغه هات و نگرانی هات معطوف میشه به اینکه مبادا دیر برسی سر کار و یا حقوقت به موقع پرداخت نشه و قسطهات عقب نیفته! سطح زندگیت رو در بهترین حالت بخصوص در این اوضاع گرونی در پایین ترین حد ممکن نگهداری و سعی کنی از اون پایین تر نری! 


اما وقتی رئیس باشی! البته نه رئیسی که همچنان حقوق بگیره و کارمنده! رئیس خودت! مدیر کار خودت! مسئول صفر تا صد ضرر و زیان و سود و درامد خودت! 

اونوقته که دیگه خواب نداری! شبها با فکر و برنامه میخوابی... صبح با هزار ایده بیدار میشی! قوی میشی جنگحو میشی برای رسیدن به تمام انچه بخاطرش همه چیو رها کردی و خواستی از صفر شروع کنی! 

به نظرم ارزششو داره! 

تو این مدتی که دارم برای خودم کار میکنم شاید درامدم حتی از زمان کارمندیم کمتر باشه ولی برای هر ریالی که بدست میارم کلی ذوق میکنم هر روز در حال حساب کتاب و برنامه ریزی ام! 

با اینکه درامدم فعلا پائینه و حالاها باید کار کنم ولی هر روز دارم هدف گذاری میکنم و برنامه ریزی میکنم برای تیک زدن هدفهای کوچک و بزرگم.. 

و این انرژی و نیرویی هست که کارافرین بودن به ادم میده نه کارمند بودن! 

از اینکه تو این سن قدرت شروع یه کسب و کار رو دارم به خودم میبالم.. از اینکه با قدرت دارم پستی و بلندی کارم رو مدیریت میکنم به خودم افتخار میکنم!

رئیس خودم باشم حس خیلی خوبی میده حتی اگر یه دفتر کوچولو تو فضای مجازی داشته باشی :) 

  • فریba

اخرین باری که برنامه های تلویزیون رو پیگیری میکردم یادم نمیاد!

فکر کنم دوره لیسانس بود که در به در دنبال تلویزیون بودیم تا یه فیلمی فوتبالی چیزی ببینیم ... 

ولی الان 24 ساعت شبانه روز یبار هم این جعبه روشن نمیشه!

امشب حوصله مون سر رفته بود گفتیم ببینیم ماه رمضونی تلویزیون چیزی داره!

سریالها که طبق معمول ابکی! جدال فقر و ثروت و در پایان هم با پیروزی غرورافرین فقر!! و ندامت و پشیمانی ثروت به پایان میرسه.. 

یه شبکه جشن رمضان داشت با اجرای جواد رضویان و یه بازیکر دیکه نمیدونم کیه

چی بگم والا 

به 4 تا بچه بدی برنامه اجرا کنن بهتر از اینا دیالوگ میگن 

قشنگ معلومه این برنامه نه نویسنده داره نه طراح و نه کارگردان!

4 نفر دور هم نشستن گفتن 30 روز هر چی دم دستمون رسید اجرا میکنیم دیگه 

بعد میان میگن چرا مردم تحت تاثیر فرهنگ غرب قرار میگیرن چرا ماهواره میبینند چرا همش تو فضای مجازین!

بقیه شبکه ها هم که یا مسابقه است یا تبلیغ روبیکا 

یه چند تا شبکه هم این وسط مرگ بر امریکا میگن و به بیان بدبختی های مردم امریکا و بلاد کفر مشغولند!


ماحصل این همه بودجه که این نهاد مستقل و کاملا خود رای هزینه میکنه اندازه یک دقیقه برنامه مستند رازبقا ارزش نداره! 


  • فریba

یادش بخیر ماه رمضانهایی که جمع مون بیشتر از دو نفر بود! 

ماه رمضان دوران مجردی تو خونه پدر

ماه رمضان های خوابگاه

ماه رمضان های خونه مجردیم 

همه ش پر از خاطره س!

برعکس از ماه رمضان دوره متاهلی خاطره خاصی ندارم.. البته چرا دوره نامزدی ما مصادف شد با ماه رمضون که کلی میخندیدیم.. 

اقای همسر سه سوته افطار میکرد بدو بدو از شرقی ترین نقطه تهران خودشو میرسوند غرب تهران که بیاد دنبال من بریم دو ساعت بیرون بگردیم و بدو بدو برگردیم خونه هامون برای سحری اماده بشیم.. 

ولی ماه رمضان های خوابگاه رو بیشتر از همه دوست داشتم محصوصا سال دوم لیسانس که هر شب بساط خنده و ریسه مون به راه بود جوری که دیگه صدای اتاق بغلی هامون در میومد که عاقا گناه ما که نمیخوایم روزه بگیریم چیه خب نخندین انقد!


هیچوقت یادم نمیره سال دوم دانشگاه اتاق 30 نمیدونم چرا ولی یادمه جزو بهترین سالهای دوره دانشجویی ام بود شاید چون خیلی بچه بودیم و درگیر یسری مسایل نشده بودیم .. چقدر عکس دارم من از اون اتاق همش هم از سری عکسهایی یهویی که فقط خودت از سر و تهش سر درمیاری!


من چند سالیه از نعمت روزه گرفتن محرومم.. دروع چرا انصافا محرومم هم نبودم سختم بود تو این شرایط روزه بگیرم! تو این گرما 17 ساعت گرسنگی و تشنگی اخه برای چی واقعا!

بجاش 24 ساعته پای گاز و ظرفشویی در حال افطاری و سحری اماده کردنم! کاری که به شدت ازش متنفرم!

چون عادت به اشپزی سرسری و هول هولکی ندارم! باید همه چی سر صبر و حوصله باشه

امشب برای سحر لوبیا پلو درست کردم و برای افطاری هم حلو پختم و آش رشته! 

از الان عزا دارم برای افطاری و سحری فردا!


چه برنامه ای دارین شما ماه رمضون!؟


  • فریba

چند روز پیش داشتم با مدیر جوانمون صحبت میکردم. 

مدیرمون حدودا 4 سال با من اختلاف سنی داره ولی وقتی باهاش حرف میزنی انگار 40 سال از تو بیشتر عمر کرده!

به حدی پخته و با تجربه س که ادم باورش نمیشه این سنش انقد باشه. 

پرسیدم شما چطور تونستی اینهمه سختی و نشدن ها رو تحمل کنی تا به اینجا برسی!؟ جی به تو انقدر قدرت داد؟

گفت:

خواسته هام! رویاهام! ارزوهام!

من هیچوقت از رویاهام نا امید نشدم.. نادیده نگرفتمشون و همیشه دنبال راهی برای رسیدن به رویاهام بودم. 

برای همین از تلاش کردن و شکست خوردن و نرسیدن ها خسته نشدم فقط ادامه دادم و ادامه دادم.. 

...


به معنای واقعی پاداش تمام تلاش ها و امید و ایمانی که به خودش و لیاقتاش داشته رسیده.. هر چند خودش میگه من هنوز به هیچی نرسیدم 

ولی خب برای کسی که میخواد یکی از 100 نفر موفق دنیا باشه الان قطعا به جایی نرسیده.. 

ولی از نظر من این مرد که جزو درامد اولای کشور هست ادم خیلی موفقیه! ادمی که از یه خانواده معمولی و متوسط وارد جامعه شده و مثل ما دانشگاه های برتر درس خونده و یه جایی یه جرقه تو ذهنش باعث شده به اینجا برسه. 


بهش میگم استاد..

میگم استاد من خیلی خوشبختم که تونستم تو این سن سر کلاسهای شما حاضر باشم و در کنار شما کار کنم. 

لبخند میزنه و تشکر میکنه و میگه حیف که قدر منو نمیدونید و غش غش میخنده.. 

منم در حالیکه خنده رو لبام میماسه میگم اره واقعا قدرتون رو نمیدونیم.. چون خیلی بهمون نزدیکین اگر دور و دست نیافتنی بودین اونوقت قدر میدونستیم :)


وقتی سال 95 بخاطر بی احترامی چند باره مدیرم یهو تمام وسایلم رو جمع کردم و از محل کارم زدم بیرون و یه پیام فرستادم به مدیرم که دیگه حاضر نیستم برگردم اونجا.. 

با اینکه همه اطرافیان بهم میگفتن اشتباه کردی و تازه داشتی جا میفتادی و .. ولی حس خیلی خیلی خوبی داشتم!

چون از یک اسارتی غیر قابل تحمل خودم رو ازاد کرده بودم! 

مثل یه زندونی که فرار کرده و داره با قدرت هر چه تمام تر میدوه ولی نمیدونه به کجا فقط میدوئه! 

یادمه اون شب با همسرم رفتیم بیرون.. شام خوردیم.. من تو اون هفته به همه دوستام سر زدم و خبر استعفای جنجالی م رو به همشون دادم و همشون بهت کرده که اخه اسکل تو این بیکاری برای چی استعفا دادی!!

جواب منم این بود: جای من اونجا نبود!!!

خیلی خوشحالم که تونستم بالاخره جای خودممو پیدا کردم.. کار خودمو.. ادمای هم شان خودمو.. هر چند اینجا هم مجبوری با یسریا کل کل کنی که در شانت نیستند اما نمیتونن روی اعصابت بیان نمیتونن مانع پیشرفتت بشن نمیتونن جلوتو بگیرن.. نمیتونن زیرابتو بزنن..


خدا رو شکر میکنم دیگه کارمند کسی نیستم.. خدا رو شکر میکنم... 


  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند