گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

58 - شب، داخلی، سکانس...!

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۰۲ ب.ظ

سکانس اول:

شب، داخلی، نمازخانه معروووف، ساعت ۱ بعد از نصفه شب؛

من و الهام و زهرا و هانیه و طاهره و سمیه و ۴ نفر دیگه که نمیدونم کی هستن! نشستیم هر کی به کاری مشغوله: درس و فیس و مناجات و اینا! من و الهام و زهرا مثلن ن درس میخونیم! فرشته صدا میزنه از اتاق میگه بیاید چااای بخورید! بفرمائید چاااای...

 

سکانس دوم:

همان زمان، همان مکان، یه ساعت بعد؛

من و الهام و هانیه و طاهره، زهرا هم وسایلش هست ولی خودش رفته سحری درست کنه، فردا میخواد روزه بگیره.

من دارم  تحلیلای "اسمشو نیار" مینویسم!! الهام یه کتاب پزشکی خفن دستش گرفته داره ترجمه میکنه! اه ه ه یاد کتاب پردازش خودم افتادم م... عی ی ...

 

سکانس سوم:

نزدیک به سحر ولی همچنان همان مکان! دو ساعت بعد!!

من و الهام تنااائیم، من خااابم میاااد اساسی، الهام میگه نخاااب یباره نماز بخون بخاااااب!!

 

سکانس چهارم:

همان و همون، یه رب بعد،

زهرا و فاطمه با یه سفره و یه فلاسک چای و قابلمه و بشقاب و اینا پهن شدن وسط نمازخونه سحری میخورن!! خیلی دلم میخااااد برم باشون بخورم م، هی هم دارن تعارف میکنن میگن بیااا بیاااا، ولی نگا میکنم میبینم اندازه خودشونم نیست چه رسد به من!!

خودم رفتم بیسکوییت آوردممم.

الهام داره نماز شب میخونه! میگه پاشو تو هم بخون شب اول شعبانه.

 

سکانس پنجم:

همون و همان، ساعت ۳:۴۳:

سکانس قبلی فقط فاطمه و زهرا سر سفره بودند!!! الان به ترتیب هدیه، زهرا اتاق بغلی، سمیرا، فریبا اتاق بالایی!! و زلیخا هم به سفره اضافه شدند!! نسی به هم به جمع گشنه ها یعنی من و الهام پیوست و در بیسکوییت ما شریک شد!!

 

سکانس ششم:

ه.ه. ساعت ۳:۵۶ :

همه رفتن دارن مسواک میزنن و وضو میگیرن و اینا، فاطمه داره سفره جمع میکنه و من و الهام همچنااااان داریم درس میخونیم مثلا!! یکی به این سمیرا بگه عزیزم ساعت ۴ نیمه شبه!! ملت خاااابن ن، یواااش بخندددد...

منم ببندم در این اسباب لهو و لعب رو برم ببینم میشه یه خط ارتباط با عرش بگیریم یا نه!! شاید امشب به برکت این جماعت روزه دار، فرجی شد و دعای ما هم گرفت!

همتون بلاشک الان خوااابید! خواااب خوووب ببینیددد، روز خوبی داشته باااشید...

خااابم اساسی پریده!!

شب/سحر/صبح خوووش.

 


پ.ن: از عصر تا حالا یه شیشه دلستر خوردم، یه شیشه کوچولو آب، یه قاچ هندونه خوردم، آخر شب هم یه لیوان چااای، حالا سکانس به سکانس باید برم چیز!! چه وضعشه آخه!

 

 

  • فریba

نظرات  (۴)

میگم این الهام خانم که نماز شب و اینا میخونه بهش بگو سجده هاشو طولانی بره و پیشونیشو محححححکم بذاره رو مهر بلکه جاش رو پیشونیش بمونه تا بعدنا برا کارش دیگه دوندگی نداشته باشه
پ.ن: ای بابا تا اومدم به دلستر برسم فکرم هزارجا رفت این چه طرز نوشتنه آخه؟



آره یادم باشه بش بگم!
ببخشید شما با دو تا کلمه قبل از دلستر به کجاها رفتیددد!؟؟ هووووومممم؟؟؟

امان از تجربه نوشین جان!!!!!!!!!!!



اماااااان
هیچی بابا خیلیم جای دوری نرفتم ولی انگار میخواستی بگی شیشه ویسکی یا... ولی کردیش دلستر



شیشه هه که یه چیز دیگه بود! ولی مجبور شدم بکنمش دلستررر!!

فیلم نامه نویس خوبی میشی... خیلی دوست داشتم




فیلم نامه نویس خوبی "هستم"!! ولی من هنوزم دوسِت دارم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند