گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

131

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۴ ب.ظ

کلی کار ردیف کرده بودم که از سر کار برگشتم انجام بدم،

میخواستم برم میوه بخرم، میخواستم برم بیمارستان، بشینم مقالم رو تکمیل کنم، سه تار تمرین کنم و ....

هیچکدووووومشون رو انجام ندادم و بجاش تخت گرفتم خوابیدم!

 

خواب بابابزرگو دیدم، تو همون محله قدیمی، هنوز محله رو نساخته بودند، به همون شکلی بود که ما هنوز از اون محل نرفته بودیم،

تو خواب یادم نبود که بابابزرگم مرده، وقتی دیدمش بدو بدو رفتم سمتش. ولی منو نمیشناخت!! گفتم بابایی منمممم  فریباااا، نوه تون، بغلم کرد و بوسم کرد و رفت ت ت...

نمیدونم علت این خواب چی بود!!

  • فریba

نظرات  (۲)

منم دیدم
به تو امید دارن براشون کاری بکن خیرات بده نمازی روزه ای ...
پاسخ:
پاسخ:
بابابزرگم به من امید بسته!؟ به چه کسی هم!!!
براش قران خواهم خواند، مرسی.

خیلی قلمتون سبکه و روون!!!
فک نمیکردم دیگه کسی مونده باشه از اینجور نویسنده ها!!!

پاسخ:
پاسخ:
اینقده زیااااادیم! خبر ندارین!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند