گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

امروز خود را چگونه گذراندید!!

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ب.ظ
امروزم خوب بود. نسبت به روزهای گذشته میشه گفت از همه لحاظ مفید بود!

تمام جنبه های علمی فرهنگی اجتماعی سیاسی هنری رو تو امروزم داشتم!!

نزدیک ظهر که جیمیل به رحمت خدا رفت، منم همه ارسالها رو گذاشته بودم برای امروز که هیچکدومش انجام نشد و هنوزم نشده!

ساعت ۲ بچه های پردیس مصاحبه داشتند، برای همین به ما اجازه دادند که بریم! ولی من نمیدونم به چه دلیل تا ساعت ۴ موندم و با بچه ها تو گروه پرسه زدیم. رفتیم طبقه بالا رو که تقریبا تمومه و دارند به کارای جنبیش میرسن رو دیدیم. برای خودمون اتاق انتخاب کردیم و اتاق اساتید رو هم مشخص کردیم!!!! دکوراسیون هم چیدیم. فقط یه بدی که داره اینه که نمازخونه خانومها و اقایون چسبیده به همه و یه پارتیشن بینشونه! نمیشه دیگه رفت پشت سر استادا اونجا حرف زد!!!

اومدم خوابگاه ساعت ۵ بود، ساعت ۶ هم کلاس سه تار داشتم. یه بیست دقیقه ای تمرین کردم درسهای قبل رو و اماده شدم و د بدو سمت فاطمی. طرفدارای قالیباف و روحانی تو میدون جمع شده بودند، خیلی دوست داشتم تو جمعشون باشم.

کلاسم خیلی خوب بود، بدون اینکه به کتاب نگاه کنم تمرینها رو زدم و استاد گرام بسیاااار من رو مورد تشویق قرار داد!! و بنده هم بسی خر ذوق شدم!! چون هفته پیش اصلا بهم درس نداد و تازه دعوامم کرد که چرا تمرین نداری و اینطوری باشی پیش نمیریم و .... تا دیروز تصمیم گرفته بودم ترم بعدش رو ثبت نام نکنم و یه مدت بشینم کار کنم ولی امروز در تصمیمم تجدید نظر کردم و احتمالا پیوسته کلاسم رو ادامه بدم.

از کلاس برگشتنی به یکی از بچه های ستاد (جناب شیرازی) پیام دادم و ادرس گرفتم، اول پل کریمخان!! رفتم، یادش بخیر سال ۸۸، به نوشین اسمس دادم نوشین یاااادش بخیر اون روزهاااا... اونم جواب داد آره یادش بخیر ولی حیف که مردم بیچاره همه سر کارن! به این میگن اوووووج امید یه جووون!

تا ساعت یه رب ۹ ستاد بودم. با بچه ها نشسته بودیم و صحبت میکردیم. بحثها خوب ... بد نبود!  همه ذوق دارند ولی ته دلشون میلرزه که نکنه ....

جناب شیرازی لطف کردند منو تا خوابگاه همراهی کردند، تو راه کلی از خاطرات دوران لیسانس گفتیم و اینکه چه بچه های خوبی بودیم و چه روزهای قشنگی داشتیم و قدر ندونستیم و ....

سر درد گرفتم اینقدر که تو سروصدا بودم و حرف زدم و حرف شنیدم!! هنوزم شام نخوردم. امروز که رفتم ستاد خیلی از جَو ِش خوشم اومد و به خودم گفتم فردا از صبح میام تا شب!!!! تازه سرشب یادم اومد امروز روز آخر انتخاباته و فردا ستاد تعطیله!!!

یه چند تا دستبند هم درست کردیم و دادیم دست بچه ها که برن پخش کنن. یه چندتائیش هم با خودم اوردم. هر کی خواست بگه براش نگه دارم!

  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند