داشتم به این فکر میکردم که:
هممون حتما تا حالا به این آرزو رسیدیم که کااش
تو زندگی میشد زمان رو به عقب برگردوند ( و چه بسا بعضی ها دوست دارند زمان رو به
جلو ببرند!!)، میخوام اینو به عنوان حسن ختام پستهای این هفته از همتون و من جمله
خودم بپرسم و شما رو به خدای بزرگ و منان بسپارم تا هفته آینده!
در ضمن تا همه به این پست جواب ندن، از پست جدید
خبری نیست! خوشحال باشید.
میخوام بپرسم که:
اگر یه همچین امکانی وجود داشته باشه که بتونی زمان
رو به عقب برگردونی یا جلو ببری چه تصمیمی میگیری!؟
اول بگو زمان رو به عقب میبری یا جلو! ( یه
کدومش هر دوتاش نمیشه!)
و بعد بگو که در صورت فراهم شدن این شرایط چه
کارایی انجام میدی (یا چه کارایی که انجام دادی رو پس میگیری)
هیچ محدودیتی در نوشتن وجود نداره، هر چه
میخواهد دل تنگت بگو. میخوام نوشته های همتون رو پست کنم تو وبلاگم. قرار نیست همش
من بنویسم که!
منتظرم.
در ضمن از این سوالم هدف دارم! نگی که خب که چی
بشه که به آرزوی محال فکر کنیم!؟ تو فعلا جواب بده!
آخر هفتتون خوش.
پاسخ دوستان:
چهارشنبه 13 آذر1392 ساعت: 19:30 |
توسط:شهد |
من به گذشته ! تو بچگی همیشه دلمون میخواس بریم جلو ولی الان میخوام برم عقب ولی نه صرف انجام بعضی کارا ! میخوام برگردم عقب قدر لحظه هایی که با آدمایی بودم که الان نیستن رو بیشتر بدووونم قدر بعضی لحظه ها رو ندونستم (بعضی خوشی های گذشته که واسمون عادی بود تکرار ناپذیره) !
تک تک لحظه های زندگی رو در جستجوی زندگی از دست دادیم!!!!
جمعه 15 آذر1392 ساعت: 22:3 |
توسط:شبنم |
من دلم می خواد برسیم به اون لحظه ایی که داشت نطفه ام بسته می شد. بعد اونجا خدا می گفت آقا این فلان آدم شبنم نام، با این خصوصیات و مشخصات، اینو جلوشو بگیرین. این قرار نیست بیاد دنیا. دوست دارم از همون اولش نبودم... نیست بودم. |
شنبه 16 آذر1392 ساعت: 12:52 |
توسط:نوشین |
راستش دوست دارم برای چند لحظه گذرا برم آینده و ببینم با این اوضاعی که مردم الان برای آیندگان درست کردن چه جوری میخوان زندگی کنن! یا اینکه تکنولوژی مرز کجاها رو در مینورده و چه چیزای جدیدی اختراع میشه . اما اگه فقط یه بار بتونم زمان و به جلو یا عقب ببرم عقب رو انتخاب میکنم و میرم به زمانی که پدر عزیزم کنارم بود و من قدرشو اون طور که باید و شاید ندونستم! اون به عنوان پدر واسه من سنگ تموم گذاشت ولی من به عنوان فرزند شاید "نه". شاید خیلی بیشتر و بهتر بهش نشون میدادم که چقدر دوستش دارم و بهش افتخار میکنم! یا شاید خیلی از حرفا و لجبازیا و کارای بچگانه که باعث رنجش خاطرش میشد انجام نمیدادم! شاید قدرش و بهتر میدونستم !شاید اون روز صبح که بهم گفت عزیزم امروز حال خوشی ندارم, حرفشو جدی تر میگرفتم! شاید اصلا هیچ وقت به اون دانشگاه پا نمیذاشتمم و اون 6 سال و کنار پدرم میموندم! شاید اون شب دلشو با گریه هام نمیشکستم! شاید اون روز اون جمله رو نمیگفتم! شاید... شاید... چرا همیشه فکر میکنیم آدم های عزیزی که الان کنارمون هستن تا ابد خواهند بود! |
وب سایت ایمیل |
|
|
|
|
از غم ای کاش ها...! |
یکشنبه 17 آذر1392 ساعت: 15:44 |
توسط:هاجر |
من دوست داشتم برم به آینده... فکر میکنم اون چیزی رو که در گذشته انجام دادم اگرچه در بیشتر موارد اشتباه ولی برای رسیدن به این مرحله لازم بوده. تغییراتی که میخواستم تو گذشتم انجام بدم اونقد زیاد نبوده که بخوام به عقب برگردم... اما آینده همیشه چیزای جدیدی برای آدم میاره گاهی خوب و گاهی بد پس دیدن اونا برای من جالبتره تا تکرار گذشته
|
وب سایت ایمیل |
|
|
|
|
از غم ای کاش ها...! |
|
میخوام برگردم عقب قدر لحظه هایی که با آدمایی بودم که الان نیستن رو بیشتر بدووونم قدر بعضی لحظه ها رو ندونستم (بعضی خوشی های گذشته که واسمون عادی بود تکرار ناپذیره) !
تک تک لحظه های زندگی رو در جستجوی زندگی از دست دادیم!!!!