خاطرات! (قسمت دوم)
خیلی وقتها میشد،
آلبوم عکسهام رو نگاه میکردم و میخندیدم و غرق شادی های گذشته میشدم، میرفتم تو خاطره های رنگارنگ گذشته! ولی یهو...! یه عکس! یه خاطره! یه روز و شاید روزهای تلخ رو به یادم میاورد ... مثل یه مغز سوخته وتلخ وسط یه مشت آجیل شیرین که طعم همه چی رو بهت زهر میکرد!
خیلی وقتا میشد:
یه فولدر آهنگ های دوست داشتنی قدیم رو میگذاشتم و گوش میدادم و میرفتم تو خاطره های دوران لیسانس و ارشد و یه لبخند محو رو لبم در حالیکه اون خاطره ها مثل یه فیلم سینمایی با پس زمینه این آهنگها رد میشد... یهو یه آهنگ!! مثل صدای یه شلیک توی سکوووت که تو رو از جا میپرونه! من رو هم از دنیای خاطرات قشنگ میپروند به خاطرات تلخ... به صحنه های اکشن و نادوست داشتنی!!
خیلی وقتها میشد:
موبایلم رو دستم میگرفتم، شروع میکردم از اول همه اسمسهای موبایلم رو میخوندم! جک بود، شعر بود، یه گفت و گوی ساده دوستانه ولی به یاد موندنی بود که هنوز نگهش داشته بودم و میخوندمش... یهو این وسط!
یه اسمس... یه اسم... یه شماره...! همه ذهنم رو بهم میریخت... به حدی که یادم میرفت داشتم چیکار میکردم!!!
خیلی وقتها میشد:
وسط مرور خاطره های دوست داشتنی، یه سرنخ از یه اتفاق تلخ دست ذهن میرسید و با من بازی میکرد!!
و من میموندم و یه تکه های پاره از روزهای دوست نداشتنی که تو ذهنم مونده بود و حال من رو خراب میکرد!!
من میموندم! خودم و یه دنیا خاطره ای که دوست نداشتم تو ذهنم بمونه!
............
.....
ادامه دارد....
- ۹۲/۱۰/۲۴