گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

746 - سالگرد تولد من در سال 89

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۳۸ ب.ظ

روز چهارشنبه بود. 

من از صبح رفته بودم دانشکده. ساعت 2 کلاس داشتیم. طبق روال میبایست تا 6 تموم میشد. ولی استاد گیر داد امروز تا پروژتون رو تموم نکنید نمیذارم برید!!! 

لذا تا 9 نگهمون داشت، خدا خیر بده به برق که رفت! وگرنه ما اون شب رو تا صبح باید تو دانشکده سر میکردیم. 

ساعت 9 من خسته و کوفته و گشنه و نالان راه دانشکده تا خوابگاه کوی رو در پیش گرفتم و نرم نرمان رفتم اتاق. 

حالا از اونور داشته باشید نوشین و عطیه و هاجر رو که با این تصور که من طبق معمول ساعت 6 از کلاس برمیگردم، اتاق رو مرتب کردند و خوشگل کردند و کلی خوراکی مورد علاقه من رو خریدند و دور میز جمع شدند تا من بیام! هی میرن دم در میبینند از من خبری نیست. میرن تا در ورودی خوابگاه بازم میبینن از من خبری نیست. منم از صبح گوشیم خاموش شده بود و شارژرش همرام نبود!!! 

لذا اونا خبر نداشتند که من کجام و کی میام!! 

ساعت 9:30 من در اتاق رو باز کردم. اتاق فوق العاده تمیز بود و در عین حال تاریک و خالی از سکنه! تو همون تاریکی تدارکات جشن رو روی میز دیدم. چراغ رو که روشن کردم یهو نوشین در حالیکه گوشه تخت من کز کرده بود گفت: تو معلوم هست کجایی؟ ما از ساعت 6 منتظرتیم! هی رفتم هی اومدیم هی زنگ زدیم .... 

وااااای نمیدونین که من چقدر شرمنده شدم از کار این بچه ها!! 

بدو بدو هاجر و عطیه رو صدا زدیم و دورهمی کلی گل گفتیم و گل شنیدیم و ... 

خیلی خوب بود. 

دقیقا تمام خستگی اون روزم رو ازم گرفت. 

یادش بخیر اتاق 504 بلوک 5... 

آخی ی ی... 



پی نوشت: 

خاطرت سال 90 و 93 باشه برای فردا دیگه!



  • فریba

نظرات  (۲)

وای نگو ... یادش بخیر . نمیدونی تا تو بیای چقدر کارامون خنده دار بود! مثلا میخواستیم سورپرایزت کنیم. همین که صدای پا میومد من میدویدم لامپ رو خاموش میکردم و پشت در آماده میشدم واسه جیغ زدن، ولی خبری نمیشد! دیگه خودت تصور کن از ساعت 6 تا 9 چند بار من این حرکت شنیع رو انجام دادم و هی ضایع شدم . ولی خب پشتکارم ستودنی بود :-))))) 

پاسخ:
نگفته بودین اینا رو!! 
آخی ی

چقدر هر ساله سر تولد من همه تو استرسن که من کجام و کی میرم و کی میام!!! :)))


آخیش یادش بخیر
اشکمو درآوردی😪😪😪😪😪

پاسخ:
وا!؟ 


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند