863 - ازواج (3) قرار چهارم و دیدار سوم! - قسمت دوم! - بدون رمز!
اون شب تموم شد و برگشتیم به خونه
البته اخر شب که داشتیم برمیگشتیم بهم پیشنهاد داد بریم شام بخوریم ولی چون مسیر رو اشتباه رفتیم خیلی دیر شد و اینطوری شد که من گشنه تشنه رفتم خونه!!!!
تو راه برگشت خیلی خندیدیم و وسط این بگو بخندها نزدیک بود تصادف کنیم!!!! یه ماشین با سرعت بسیار بالا از سمت راستمون سبقت گرفت درحالیکه ما هم داشتیم میرفتیم به سمت خروجی سمت راست. رسما خطر از بیخ گوشمون گذشت چون اگر ثانیه ای زودتر میرسیدیم یا اون دیرتر رد میشد فاتحه من خونده بود و ایشون هم پرت میشد تو اسمونها حالا شانس میاورد برمیگشت زمین یا نه !!!!
دم در وقتی داشتم ازش خداحافظی میکردم حس کردم یه چیزی ته دلمو قلقلک میده و باعث شد ایندفعه نه از رو اجبار بلکه از روی احترام واقعی لبخندی بزنم و تشکر کنم و خداحافظی!
برگشتم خونه، حمیده بیدار بود و ازم پرسید که خب چی شد!!!؟ گفتم نمیدونم!!! فکر کنم بیشتر احتیاج به فکر کردن دارم.
.
.
.
چقدر حیف که تاریخ ها رو یادداشت نکردم. هر چند ارشیو همه چت های پس از دیدار رو دارم تو واتس آپ. باید امشب برم همه تاریخ ها و محل قرارهای مهم رو دربیارم.
.
هر دفعه میگم باید اینکارو بکنم باید اونکارو بکنم و هی یادم میره!!!!
- ۹۴/۱۰/۱۲