921- مرور خاطرات
بزرگواری کامنت گذاشته که:
از سال 91 مینویسی؟ :/
یهو یادم اومد که عهههههههههه من از سال 84 وبلاگ داشتم و دارم!
هر چند چند بار ادرس تغییر دادم و خیلی از مطالب گذشته رو ندارم
یهو یادم به وبلاگ قبلیم افتاد
رفتم سرچ کردم دیدم هنوز هستش سر جاش وای که چقدر ذوق کردم.
میدونستم برم توش فردا صبح درمیام این بود که فقط یه نگاه کلی به هیکلش انداختم و لبخند ملیحی زدم که هعیی یاااادش بخیر...
چقدر بچه تر بودیم خوش بودیم و ساده دل
هر چی بزرگتر میشیم تو مشکلاتمون بیشتر فرو میریم
خودم شخصا دایره دوستی و ارتباطاتم چقدررررررررررررررررررررررررر گسترده بود! نمونه ش تو دانشگاه تو یه مسیر کوتاه که میرفتم با صد نفر سلام احوالپرسی میکردم..
ولی هر چی بزرگتر میشم این دایره داره کوچکتر و کوچکتر میشه و ادمهاش خاص تر
خوب یا بد نمیدونم..
دیگه مثل قدیم حال و حوصله ندارم.
بیشتر دوست دارم سرم تو لاک خودم باشه و نه با کسی کار داشته باشم و نه کسی با من کاری داشته باشه!
خیلی از ادمها رو که یه زمانی خیلی دوستشون داشتم و براشون ارزش قائل بودم به مرور زمان و به دلایلی حذف کردم
ترجیح میدم رد پاهای کمتری تو زندگیم باشه بجاش اونایی که میمونه بوی عطر و دلتنگی بده نه بوی بد ناراحتی و دلزدگی!
یادش بخیر...
- ۹۶/۰۱/۲۱