بالاخره روز موعود رسید و ما هدایا رو تقدیم آقای همسر کردیم.
البته نتونستم برنامه مورد نظرم رو اجرا کنم چون قرار بود 5 شنبه صبحی که آقای همسر میره سرکار من برم خونه رو تزیین کنم و کیک بخرم و ناهار مفصل و ... آقای همسر هم در یک عملیات کاملا انتحاری 5 شنبه صبح رو مرخصی گرفت و موند خونه ور دل من!
قسمت باحال ماجرا اونجا بود که داشتم جعبه ای که کادوها رو گذاشته بودم توش و تو چند پاکت پیچونده بودم تا معلوم نشه، به زور تو کمد لباسها جا میدادم که هی میپرسید اون چیه داری میذاری؟ اون چیه؟ منم هی میگفتم چیز خاصی نیست! میگفت چیز خاصی نیست خب چیه؟ میگفتم وسایل خودمه میخوام ببرم خونمون. میگه چه وسایلی؟ خب چرا اینجا نمیذاری داری به زور میچپونی اونجا!!
من دیگه خنده م گرفته بود میگفتم به تو چه! دوست دارم اینجا بذارم!!!
آخرش هم مجبور شدم جاش رو عوض کنم که یه وقت پیداش نکنه!!!!
و تو فرصتی که ایشون رو فرستادم بره فلفل دلمه ای و قارچ بخره، کادو ها رو چیدم رو میز براش و از در که اومد تو فورا پریدم چشماش رو گرفتم و بردمش نشوندمش رو کاناپه .. خیلی هم هیجان انگیز بود :))))
از میون هدایایی که به دو مناسبت سالگرد ازدواج و تولدش بهش تعلق گرفت، قسمت مورد علاقه ش بلیط کنسرت ناگفته های شهرام ناظری بود اون هم ردیف فرست! البته با همراهی بانو :* :* :*
همیشه به شادی باشید همگی. :* :*
- ۱ نظر
- ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۶