فردا تاسوعاست.
من دلم غنج (قنج!؟) میره برای مراسم تاسوعا و عاشورای شهر خودمون ..
روز تاسوعا که مامان نذری داره برای هیئت حضرت ابوالفضل (ع)،
من بسیار خوشحال بودم که سه شنبه و چهارشنبه تعطیله! برنامه ریزی کرده بودم که با همسر دوشنبه رو مرخصی بگیریم و یکشنبه شب بپریم بریم ولایت..
ولی دو هفته پیش آقای همسر اب پاکی رو ریخت رو دستم که من تا ظهر تاسوعا شیفتم!!!
جیغ من رفت هوا که شما مسلمون نیستین به خدا مسلمون نیستین آخه کی تاسوعا میره سرکار!! :((((((
ولی خب چه فایده! شیفت شیفته دیگه کاریش نمیشه کرد!
آقای همسر به هیچ وجه دلش نمیومد که بگه تو زودتر برو من خودم میام .. هی زیر لفظی میگفت حالا تو تونستی بروووو خب!!!!
از طرفی هم من خیلی دلم میخواست این دو روز رو خونه باشم. :(((
ولی چه کنیم که زیادی وفاداریم !
دیشب همسر تماس گرفت که ببینه اوضاع چجوره! گفتم فردا رو مرخصی گرفتم ... گفت یعنی میری خونه؟؟؟؟ گفتم نه! میمونم یکم به کارام میرسم تا سه شنبه باهم بریم.. با یه حالتی گفت خب میخوای برو :|| که یعنی: میشه خواهش کنم نری ی !!!!
منم گفتم دوست دارم برم .. ولی خب باید دوران متاهلی من با مجردی ام یه فرقی بکنه دیگه! میمونم با هم بریم..
این جمله من حکم زندگی دوباره براش داشت!!! انقدر خوشحال شد که نگو!!!!
:|