13- شرح امروز!! (به خاطر گل روی راضیه)
امروز صب زود بیدار شدم، ساعت نزدیکای هفت بود استرس گرفتم که بااازم به سرویس دانشگاه نمیرسم، یادم اومد امروز قراره برم سازمان!!
خواستم بخوابم ولی دیگه خوابم نمیبرد، ساعت حدودای ۹ زنگ زدم دفتر دکتر، منشیش گفت تا ۱۱:۳۰ جلسه س حالا شما هر وقت تونستی بیا،
ساعت ۱۱ از خوابگاه رفتم بیرون، چون حدس میزدم سازمان نزدیک باشه، ولی مسیر رو اشتباه رفتم خفن ن، جوریکه یکساعت راهم دور شد! شماره دفتر دکتر رو یادم رفته بود سیو(save) کنم مونده بودم با یکم آدرس و یه عالمه خیابون که نمیدوستم از کدوم در برم تو!! اینقدر پیاده رفتم و از این و اون پرسیدم تا بالخره کاملا اتفاقی پیداش کردم،
طبقه نهم، دفتر دکتر الف. همشون تعجب کرده بودند که چطوری بدون هماهنگی با منشی من تونستم از خود دکتر وقت بگیرم!! ولی خب تعجبشون خیلی طول نکشید چون دکتر سرش شلوغ بود و حتی نذاشت من برم تو اتاقش ببینمش و همونجا تلفنی به منشیش گفت من برم پیش فلانی طبقه 6.
بقیشو ولش کن، ولی چقدر حس بدی داری وقتی به اعتبار یکی بخوای کاری انجام بدی و همون پشتتو خالی کنه!!
نگاه به ساعت کردم نزدیک 1 بود و من ساعت 2 دانشگاه کلاس داشتم، از خود سازمان تا ایستگاه بی.آر.تی میدون ولیعصر دویدم،
وقتی رسیدم پارک وی اتوبوس ولنجک داشت حرکت میکرد، راننده دید من دارم به سمت ایستگاه ولنجک میدوماا ولی بازم وانستاد، عوضی ...
با اتوبوس بعدی رفتم، راس ساعت 2 رسیدم دانشگاه، بدو بدو در سلف دیدم ناهار تموم شده!! حالا همیشه تا 2 و نیم ناهار میدادنااا
با اینکه کلاسم شروع شده بود ولی نمیشد گشنه رفت سر کلاس چون ممکن بود از حال برم!!
کلاس خوب بود، دوست داشتم، هر چند حوصله نداشتم و حواسم خیلی به درس نبود و گوشیمم مدااام زنگ میخورد و اس میومد...
مامان و بابا یه ۴-۵ باری زنگ زدن!!!!
روژان اس داده که همایش رو شرکت کردم یا نه!
ادیب اس داد و پشت سرش گفت ببخشید اشتباه فرستادم!
مصوم اس داده فردا میخواد بره نمایشگاه، بهش گفتم میام باهات، ولی بعدش پشیمون شدم، خیلی کارام مونده! احتمالا بزنم زیرش..
مریم صب اس داده که اومده تهران، صب پیش خودم گفتم سعی میکنم کلاس تموم شد برم ببینمش حتما، ولی اتفاقات امروز حسسسابی حالمو گرفت این بود که ترجیح دادم برگردم خوابگاه!
تو سرویس هم صندلی کنارمو با کیفم اشغال کردم که کسی پیشم نشینه...
امروز روز من نبود..
روز خوبی نبود..
راضیه بازم از این روزنوشته ها میخوای!؟ هستااا... زیااااد..
- ۹۱/۰۲/۱۳
عزیز جان شما مطالب رو بنویس و قضاوت در مورد خاص بودن یا نبودنش رو بذار به عهده خوانندگان.
و لطفا تنبلی برای نوشتن رو بر عهده خاص نبود خبر نذار.
راستی خبری از دوستان و همراهان نیست و من و راضیه داریم یه تنه نظرات رو می چرخونیم و میگردونیم
پس از این به بعد زیر مطالبم یه قسمت نظرخواهی هم میذارم که ببینم خاص بوده یا نه! اینطوری منم در جریان قرار خواهم گرفت!
از کم ساعتیشان است که:
نمیایند
میایند ولی نمیخوانند
میایند و میخوانند ولی نظر نمیدهند
میایند و میخوانند و میخواهند نظر بدهند ولی بلاگفا یاریشان نمیکند!!
خدا قوت به تو و راضیه!