گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سرماخوردگی من افتان و خیزان ادامه داره! 

یه روز که فکر میکردم خیلی حالم خوبه پا شدم رفتم جلسه ساعت 6 تا 8! رسما یخ زدم.. هوا هم به شدت سرد و الوده بطوریکه همه فکر میکردن من دارم گریه میکنم. 

تو راه برگشت انقد حالم بد بود حس میکردم الان غش میکنم و هی هم میخواستم گلاب به روتون بالا بیارم!!!

به زور خودمو رسوندم خونه و خزیدم زیر دو تا پتو!

هی همسر گفت بیا چای بخور یا میوه بیارم یا فلان گفتم هیچی فقط پتو بیار دارم یخ میزنم! سه تا پتو رو خودم انداختم بازم سردم بود.. یکم گذشت دیدم دارم اتیش میگیرم پتوها رو زدم کنار .. بعد دو دیقه یخ میزدم.. سرم داغ بود پاهام یخ! پاهام میسوختند سرم یخ میکرد اصن یه وضعی!

دو سه ساعت همینطوری گذشت و هی اینور اونور شدم .. کم کم بدن دردم شروع شد.. یه بخشیش رو ربط میدادم به ضعف چون نه ناهار خورده بودم و نه شام! 

تب و لرز کردم.. بدنم به شدت درد میکرد .. یه لحظه حس کردم سرم از تنم جدا شده و اختیار دست و پام رو ندارم!

میخواستم بلند شم سرم رو نمیتونستم بلند کنم. دستام رو نمیتونستم حرکت بدم. انگشتام بی حرکت بودند و خشک اونقدر که حس میکردم اگر تکونشون بدم میشکنند! از این وضعیت خودم وحشت کرده بودم با اه و ناله من همسر بدو بدو اومد وضهیت من رو که دید وحشت کرد! 

وضعیت خیلی بدی بود حس میکردم فلج شدم که هیچ جامو نمیتونستم حرکت بدم.. سعی کردم از تخت بلند شم بتونم یکم راه برم ولی بی اختیار رو زمین کشیده میشدم!

به شدت ترسیده بودیم هر دو تامون منم فقط گریه میکردم و سعی میکردم حرف بزنم ولی نمیتونستم فقط صدا ازم درمیومد!!!

همسر کمک کرد منو برد کنار شوفاژ، پتو پیچید دورم و بخور رو روبروی صورتم گذاشت، فورا اب گذاشت بجوشه و به زور بهم چای میداد.. این وضعیت یکساعتی طول کشید و من همونطور نشسته کنار شوفاژ خوابم برد.. ساعت فکر کنم نزدیکای 3 صبح بود که متوجه شدم یکی داره سعی میکنه منو جابجا کنه ولی من بیحال تر از اونی بودم که بخوام چشامو باز کنم یا واکنشی نشون بدم!

صبح .. صبح که چه عرض کنم نزدیکای ظهر بیدار شدم.. یاد دست و پام افتادم فوری حرکتشون دادم دیدم اره اختیارشون رو دارم!

همسر رو صدا زدم ببینم میتونم حرف بزنم..

از جام بلند شدم و از تخت اومدم پایین حالم خوب بود. راه میرفتم .. حرف میزدم..

خدا رو شکر کردم

نمیدونم چه اتفاقی افتاد که اینجودی شد ولی هر چه بود خیلی وحشتناک بود!

  • فریba

چند شبه برنامه خوابم بهم ریخته!

اولا تا 3 بیدار بودم!

بعد شد 4!

یه روز تا 6 بیدار بودم دقیقا وقتی ساعت همسر زنگ خورد که پاشه بره سر کار!

امروز هم ساعت 8 خوابیدم! 

بله!

ساعت 8 صبح خوابیدم 3 بعد از طهر بیدار شدم! 😑😑

دیروز هم 7 خوابیدم 1 بیدار شدم!!

ساعت خواب همونه فقط زمانش عوص شده! جالبه که اصلا خستگی منو در نمیکنه که هیچ بسیار کسل تر و خسته تر شدم!

الانم دارم همه تلاشمو میکنم بخوابم.

الهی به امید تو!😐

  • فریba

نمیدونم کار درستی کردم یا نه!

نمیدونم کار درستی میکنم یا نه!

ولی دیگه راهی به ذهنم نمیرسه.. هر کاری تونستم تا حالا کردم..

بعضی وقتها ادم دیگه خسته میشه.. میبره!

اونجاست که دیگه فکر کار نمیکنه.. چشاتو میبندی و میری.. هر چه باداباد!


  • فریba

نرم افزار گیرم نیومد از خیر فایلها گذشتم! اونقدر وویس ها رو گوش میدم تا گوشم در بیاد بفهمم چی میگه!!

 والا!! 

بالاخره تحمل نکردم و رفتم به همسایه بالایی تذکر دادم!! از اون موقع دیگه صداشون نمیاد .. نمرده باشن!؟؟؟ :)))


یه خوبی ای که فضای مجازی داره اینه که شما رو با ذات خبیث خیلی از ادمها اشنا میکنه! 

یعنی تو فضای مجازی چون همه همدیگرو نمیبینن خیلی راحت خودشون رو وا میدن! البته یه دسته ادم همیشه متظاهر وجود داره که تو فضای مجازی هم سغی در حفظ ظاهر داره که خب باهاشون کاری نداریم.. روی سخنم با اون دسته از اون ادمهاست که تو فضای حقیقی خیلی با شخصیتند و تو فضای مجازی تازه میفهمی با چه ادم ... ... طرفی!! 

اونجاست که شاخت سبز میشه که این دیگه کیه بابا!!! 

و البته برعکسش هم صادقه یعنی یه ادمی رو تو فضای حقیقی اشتباه شناختی و تو فضای مجازی میبینی نه اونجورام که تو فکر میکردی نیست، که من با این دسته هم فعلا کاری ندارم!! 

القصه: 

تو یه گروهی عضوم، که همه با کلااااااااااااااس همه تحصیل کردههههههههههه همه با شخصیتتتتتت همه با خانوااااااادهههه همه با کماااالااااات همه دارای سمت های رسمی و عیر رسمی .. اصن یه وضعیه وقتی اسامی اعضای گروه رو میخونی!! 

حالا تصور کن روزی کلا ده تا پیام تو این گروه رد و بدل میشه! 3 تا شعره، 2 تاش کلیپه! 5 تای دیگه ش حتما و حتما فحش و بد و بیره و تمسخر این و اونه! بعد این و اون منظور رئیس جمهور و وزیر مزیر نیستااا! شخص شخیص اقوام محترمشون! یا همسایه شون! یا همشهریشون! یا بالاخره یکی از اشناها دیگه که مسلما در گروه حضور نداره که بتونه جواب بده!!! 

مدیونید اگر فکر کنید این ادمهایی که فحش میدن و بد و بیراه میگن و غیبت میکنند آقا هستندااااا مدیوووونید!! 

اصلا یه جوی تو گروه حاکمه که خانوما جرات سخن گفتن ندارن و فقط ناظر هستند! اقایون خودشون میان میبرن میدوزن میر...نن و میرن!! 

یه خوبی که عضویت یکساله بنده در این گروه برای من داشت این بود که با شخصیت شخیص خیلی از این ادمها از نزدیک و به صورت بسیار ملموس اشنا شدم و فهمیدم در فضای حقیقی دقیقا با چجور دکتر و مهندس و رئیس مملکت طرفم! 

:////


  • فریba

یه فایل صوتی دارم که نوشته هاش هم بهش اتچ شده! ولی قفل داره. 

سرچ کردم نرم افزار قفل شکن PDF پیدا کردم نصب کردم، بعد که فایل رو بهش میدم که خیر سرش قفلش رو برداره ازم پسورد فایل رو میخواد! :// 

خب من الان چی بگم بهش؟ 

فحش که کمه براش!! :// 



  • فریba

روی نتیجه ازمون زبان اعتراض گذاشتم! 

پیام دادم این نمره با اون چه که من تصور دارم همخوانی نداره! 

اخه تصور کنید یه ازمونی برگزار میشه، بعد از ازمون نه نمونه سوالات دستته نه کلید سوالات! 

نه تو میدونی چی ها رو زدی نه اونا میدونن چیا رو به عنوان کلید عنوان کردند و بر اساس اون پاسخنامه ها رو تصحیح میکنند! 

نه اینکه سابقشون در برگزاری ازمونهای سراسری پر از غلط و غلوطشون درخشانه که ادم نمیتونه به این ازمون های درپیت شک نکنه! 

این بود که اعتراض کردم! 

دیدم جواب نوشتند برام که پاسخنامه ها توسط دستگاه علامت خوان تصحیح میشه و درصد خطا بسیار کمه! ولی چون شما اعتراض کردین ما پاسخنامه تون رو به صورت دستی تصحیح میکنیم، "اگر" نتیجه تغییر کرد از 23 آذر تو پروفایلتون اعلام میشه اگر هم تغییر نکرد که دیگه بیخود منتظر نمون برو از مون بعدی رو بده باو حال داری!! (این جمله اخری حس پاسخ دهنده پیام بود که من خود برداشت کردم از نوع پاسخ دادنش! )


خب الان به نظرم انتظار من برای تغییر نتیجه خیلی بی معنی و بیخودیه! مگه نه؟! 

  • فریba

اینکه یه هفته است داری وسایل خونه ت رو میچینی و انقدر شعور نداری که یذره به خودت زحمت بدی و وسایلت رو بلند کنی و هی از این ور میکشی به اونور و به هیچ جات هم نیست که همسایه پایینی ممکنه چقدر از این جابجایی اذیت بشه یعنی بی شعوری! 

اینکه وقتی از پله ها میای میری اون پای وامونده ت رو درست رو زمین نمیذاری و هی تپ تپ از رو پله ها عینهو اسب میپری یعنی بی شعوری! 

اینکه ساعت 1 نصف شب تازه یادت میفته کمد جابجا کنی یعنی بی شعوری! 

اینکه ساعت 11 شب دلر روشن میکنی و چکش میزنی انگار نه انگار 4 نفر دیگه تو این ساختمون زندگی میکنند یعنی بی شعوری!!

اینکه تو خونه 60 متری که کفش رو هنوز فرش نکردی هی میدویی انگار زمین فوتباله یعنی بی شعوری! 

همه این بی شعوری تو طبقه بالای خونه ما جمع شده و اعصاب برای ما نذاشته!!! 

امروز اخرین روزیه که من تحمل میکنم!  

خدا رحم کرد خونه 60 متر بیشتر نیست و یه نصف کامیون بیشتر وسیله نیاوردند!!! 

  • فریba

کلاهی که تازه بافتم پوشیدم!

البته زیرش هم با دستمال سرمو بستم از بس درد میکنه!

پتو دورم پیچیدم. 

شلوار و بلوز بافت که جزو محالات پوشش من بود الان تنمه!

شام و ناهار سوپ!

شلغم و لیمو شیرین و چای عسل لیمو و اویشن دم کرده هم که از قلم نمیفته!!!

چسبیده به شوفاژ!

دستگاه بخور روشن!

دارم درس میخونم! 😕😕

تو این شرایط به نظرتون من چیزی میفهمم از خوندن؟؟


صدام درنمیاد.. حالا اقای همسر روزی دوبار زنگ میزنه حالمو بپرسه! بهش پیام میدم تو که میدکنی نمیتونم حرف بزنم چرا زنگ میزنی! میگه دلم برا صدات تنگ میشه گفتم بشنوم!😑😑 الکی میگه میخواد منو اذیت کنه چون میدونه از ته چاه هم صدام در نمیاد!

  • فریba

شنبه اول صبح مسئول اموزش گروه زنگ زده بهم که برای تعیین تکلیف درس امتحان جامع حتما برید دفتر رییس اموزش ببینید باید چیکار کنید. فکر کنم اونایی که نمره زبان نیاوردن باید این درس رو حذف کنند ترم بعد بگیرن و هر چه زودتر تماس بگیر یا بیا دانشگاه اصن برو پیشش بپرس یه وقت دیر نشه بعدا جریمه بشی و این حرفها!!!

منم که هی هر روز تصمیم میگرفتم برم دانشگاه سر درد و بیحالی نمیذاشت .. امروز بالاخره رییس اموزش تلفنشو جواب داد و گفتم اره اینجور به ما گفتند حالا ما چکنیم؟

 گفت تا 16 دی وقت هست نمره زبان بیارید اگر اون موقع نیاوردید دیگه باید حذف کنید.. گفتم اها خب پس یه ازمون دیگه وفت داریم؟ گفت عاره! 

زنگ زدم به مسئول اموزشمون در جریانش قرار بدم! بهش میگم تا 16 دی وقت هست و نیاز نیست الان کاری کرد، میگه اره من میدونستم 😑😑😑

تو دلم بهش گفتم مرض و میدونستم ! مریضی الکی زنگ میزنی هی بدو و بیا و ببر! 

  • فریba

ساعت درج پست رو نگاه کنید!

نیمه شبه!

صدای جاروی پاکبان محله مون رو میشنوم که داره خیابونها رو جارو میکنه.

تروخدا اشغال نریزید.

هوا خیلییییییی سررررده..

گناه دارن 😔😔

  • فریba

 اقای همسر پنیر سفید ایرانی دوست داره از اینا که تو کارتن آبیه! 

من از این پنیرا دوست دارم که تو قالب سفیده و درشون الومینیوم قرمزه! 

جفتمون هم از پنیرایی که اون یکی دوست داره بدمون میاد! 


من هر وقت میرم خرید از اون پنیر سفید ایرانی آبیا میخرم!! 

اقای همسر هم وقتی میره خرید از این پنیر در قرمزا میخره! 

و هر دو میخوریم! 


به این میگن عشق! :)))))))))


  • فریba

سرما خوردم اساسی! 

امروز جلسه داشتیم! تو این جلسه 13 نفریم که 12 تاشون اقان! 

قرار بود دفتر شرکت تازه تاسیس جلسه داشته باشیم.. رفتم دیدم همگی پشت درن! نگو اصل کاری که کلید داشت هنوز نیومد!!! منم که سردم بود رفتم تو راهرو پهن شدم کف زمین گفتم شرمنده نمیتونم عین شما سرکوچه وایستم! 

بعد حدودا 45 دقیقه یهو به فکرشون رسید که خب چرا منتظر بمونیم! بریم کافی شاپی جایی!!! اینجوری شد که هیئت رئیسه عنر عنر راه افتاد دنبال یه کافی شاپی چیزی .. 

یه مغازه اش و حلیمی بود شلوووووغ صف تا اینجا! گفتن بریم همینجا .. گفتم اخه تو این شلوغی چطور میخواید جلسه داشته باشید!!! 

ولی شکم اقایون که این حرفها حالیش نیست! 

رفتیم نشستیم اششون رو که خوردند رفتن جلسه رو شروغ کنند، نظافتچیه اومد گفت شرمنده آشتون رو که خوردین بیزحمت بلند شید مردم منتظرن بیان بشینند!! حالا این وسط همه به من نگاه میکنند که یعنی تو هنوز آشت رو نخوردی بگو من نخوردم که بیشتر بشینم منم زودتر از همه پاشدم گفتم بله بریم!! صدا به صدا نمیرسید تو اون شلوغی حالا توقع دارن بشینن در مورد موارد مهم هم صحبت کنند و به توافق برسن!! 

تو این فاصله خدا رو شکر کلید هم رسید، 

گفتیم خب خدا رو شکر بریم دفتر .. که دیدیم بروبچ کلید دار گفتن عهههه شما اش بخورید ما نخوریم!؟؟ نخیر بفرمائید این کلید ما بریم اش بخوریم میایم!!!! 

اینجوری شد که جلسه ای که قرار بود ساعت 5 شروع بشه و نهایتا 6 و نیم تموم بشه، تازه 6 و چهل دقیقه شروع شد و 8 هم تموم شد!!! ://


همه اینها رو گفتم که بگم همممممه کارای مملکت ما همینجوریه! 

پس اگر میبیند مملکت رو هواست خیلی تعجب نکنید! :)) 

 

  • فریba

تو بخش مدیریت وبلاگ یه قسمتی هست به عنوان مالکیت معنوی!

اون قسمت پستهایی که از وبلاگتون کپی شده رو بهتون نشون میده ولی فقط Ip طرف کپی کننده هست و مشخص نیست کیه!

رفتم نگاه کردم میبینم کلی از پستهای من کپی شده!

یه سریاش شعر و ایناست یه سریاش هم متن های ادبی که از خودم نوشتم!

اینا قابل قبوله!

ولی خاطرات من رو دیگه برا چی کپی کردن؟!😕

  • فریba

به هر مقدار که از تلگرام و اینستا فاصله میگیرم، 

حضورم در وبلاگ پر رنگ  و پر رنگ تر میشه :))) 


#قدرت_فضای_مجازی !

  • فریba

هر دفعه هر کی منو میبینه هی میگه وای چقدر لاغر شدی! 

اصولا هر کی ازدواج میکنه چاق میشه تو هی روز به روز لاغرتر شو! 

من یه عادت بدی که دارم اینه که تنهایی چیزی نمیخورم! یعنی حوصله م نمیشه تنهایی جیزی برای خودم درست کنم! به زور مگه یه سیب زمینی با پنیری یه نیمرویی چیزی بخورم! 

صبح که پا میشم یه چای کیک یا چای و خرما میخورم میرم سراغ درسها و کارام یهوی میبینم ساعت 5 بعد از ظهره من همونطور با همون چای و خرما روز رو شب کردم! 

غروب هم که همسر میاد یه میوه و چای و حوصلم بشه یه چیزی سر هم بندی درست کنم بخوریم با هم .. چون همسر جان عادت به خوردن شام نداره! 

منم راحت :))

اقای همسر وضعیت وخیم تغدیه من رو که دید اومد یه پیشنهاد داد! اونم اینکه دو روز در هفته که ناهار محل کارشون رو دوست نداره، عصر بیاد خونه ناهار بخوره و اینجوری من مجبور بشم ناهار درست کنم و با هم بخوریم! :// 

منم گفتم باشه خوبه! 

امروز یکی از این روزاست.. خب من از صبح به جای اینکه به کارای خودم برسم و به گل و گلدونام برسم و درس بخونم هی فکر فکر کردم که ناهار چی درست کنم! بعدش هم نشستم به مرغ سرخ کردن و برنج دم کردن و زرشک پاک کردن! 


خب من الان باید از این دلسوزی همسر بخاطر من خوشحال باشم یا ناراحت :/ 


  • فریba

فقط یک تست دیگه میزدم میرسیدم به اون نمره ای که دانشگاه میخواست! 

فقط یه تست! 

اون یه تست هم اون لحظه آخر خراب کردم! چون وقت اضافه اوردم شروع کردم ور برم به جوابها! ://



  • فریba
تو این دو سه ماه اخیر همه مدام از این میپرسن که باردار نیستی؟ نمیخوای بچه دار بشی؟ چرا؟ دیر میشه ها؟ تا داری دکترا میخونی یه بچه بیار! و خیلی از حرفها! 
وقتی هم میای از سختی های بچه دار شدن اون هم تو یه شهر دیگه و هزینه هاش و تربیتش و اینده ش و اینا حرف میزنی همه میگن خیلی داری سخت مییگری! یه بچه بیار میفهمی اونقدرام سخت نیست!!! :/

تو این مدت خیلی فکر کردم به این موضوع! البته ما تا 2-3 سال دیگه مطلقا تصمیم به بچه دار شدن نداریم چون اصلا شرایطش رو نداریم! ولی به این فکر کردم که مثلا همون 3 سال دیگه هم من بخوام بچه دار بشم واقعا میتونم با این همه سختی کنار بیام؟ 9 ماه تموم یه موجود کوچولو رو تو خودم پرورش بدم و به خاطر سلامتی اش باید خیلی کارها بکنم و خیلی کارها هم دیگه نکنم! 
وقتی به دنیا بیاد تا دو سال باید چشم ازش برندارم! 
بعدش شروع کنم به تربیت کردنش.. 
و تا بیاد رابیفته و بفهمه چی به چیه من باید از همه چی خودم بزنم.. چون به هیچ وجه اعتقاد به مهد و پرستار و خاله و اینا ندارم! بچه بااااید پیش مادرش بزرگ بشه!
به نظرم کار خیلی سختی اومد! سختیاش هم برام ملموسه چون من در طول مدت بارداری خواهرام من حضور فعال داشتم تا بدنیا اومدن بچه هاشون و تا الان که یکیشون دانشگاه میره یکشون مدرسه میره و یکیشون شیر میخوره همه رو شاهد و ناظر بودم و میدونم چه دردسرایی داره و اگر نبود حضور فعال خانواده ما و همسرانشون واقعا نمیتونستند به راحتی بچه هاشون رو بزرگ کنند! 
این یه موضوعیه که خیلی فکر من رو درگیر کرد. 
و موضوع بعدی اینکه چه لزومی داره حتما ادم بچه از خودش داشته باشه! 
وقتی اینهمه بچه بی سرپرست تو پرورشگاه هست، چه اشکالی داره بریم یکی از این بچه ها رو بیاریم تو خونه بزرگ کنیم؟ 
مثلا یه دختر 6 ماهه؟ یا شایدم بزرگتر؟ دو ساله یا چند ساله!؟ 
من که دوست دارم مادر باشم و دلم برای بچه میتپه ولی میتونم اون سختی های اولش رو نکشم و بجاش یه دختر بیگناهی که از قضای روزگار پدر و مادری نداره رو به فرزندی قبول کنم؟
این موضوعی بود که من قبل از ازدواج با همسرم باهاش صحبت کردم و با هم توافق کردیم که اگر روزی دلمون بچه خواست بریم از پرورشگاه بیاریم ولی بعد ازدواج هیچوقت درموردش صحبت نکردیم چون شرایطش پیش نیومده !! 
ولی موضوعی که هر وقت به این فکر میفتم خیلی من رو نگران میکنه اینه که ایا ممکنه مهر یه بچه ای که از خودم نیست تو دلم بیفته؟ نکنه نتونم مثل بچه خودم بهش نگاه کنم؟ نکنه نتونم مثل یه مادر بهش محبت کنم؟ نکنه نتونیم زندگی خوبی براش فراهم کنیم؟نکنه... 
و خیلی چیزای دیگه .. 
چون پذیرفتن یه بچه بی سرپرست، مسئولیت خیلی بزرگیه! و من به عنوان کسی که دوست دارم یه روزی اینکار رو بکنم باید خیلی جوانب رو بسنجم! 
نظر شما چیه؟ 
ادم از خودش بچه داشته باشه بهتره یا سرپرستی به بچه دیگه رو قبول کنه؟ 
  این نگرانی های من طبیعیه به نظرتون؟ 

  • فریba

- برا چی بی خبر رفتی ترکیه؟ مگه قرار نبود خبر کنی با هم بریم؟ 

+ من؟؟؟ من رفتم ترکیه؟؟ کی؟؟ 

- اون روز استوری گذاشته بودی تو فرودگاه امام گفتی باید از این مملکت رفت و ایناااا .. 

میزنه زیر خنده! میگه برو بابا من پولم کجا بود برم ترکیه! 

+ برای یه گزارش خبری باید میرفتم فرودگاه امام.. وقتی رفتم گفتم بذار یکم کلاس بذارم اینو گذاشتم :))))))))) کی به کیه!!! 

- زهرمار!


#واقعیت های اینستاگرام! 



  • فریba

ایا کسی باورش میشه من کارم رو تو یه محیط علمی و دولتی که هر ان نوید استخدام و جذب و اینا بهم میدادند به دلیل بی احترامی های مداوم مدیرم با کمال میل رها کردم و رفتم و دیگه پشت سرمو نگاه نکردم؟

ایا کسی باور میکنه هر زمان بخوام برگردم سرکارم با کله منو میپذیرند ولی من دیگه نمیخوام ریخت هیچکدومشون رو ببینم؟ 

ایا کسی باور میکنه به خاطر اون ادمهای مزخرف من حتی از درس و رشته م هم زده شدم؟

مهمتر از اینا

ایا کسی باور میکنه من الان خودم نمیخوام برم سرکار چون از محیطهای فاسد اداری متنفرم؟

ایا کسی باور میکنه ما همین حقوق همسرم بسمونه و بیشتر نمیخوایم؟

ایا کسی باور میکنه من اونقدرا پس انداز دارم که حالا ها با فراغ بال به خودم و زندگیم برسم بیخیال کار؟

ایا کسی باور میکنه من حاضر نیستم فقط به خاطر پول کار کنم؟

ایا کسی باور میکنه برای رشته من اونقدر کار هست که من نخوام دنبالش بگردم؟

والا اگر کسی باور کنه 😑😑

اگر باور میکردن که هی راه به راه تیکه نمینداختند بهت که!

والا!

سرتون به زندگی خودتون باشه والا ضرر نمیکنید!😑😑

  • فریba

مادر بزرگ اقای همسر سنش خیلی زیاده ولی هوش و حواسش به شدت سر جاشه!

فوق العاده هم تیکه پرونه که ما خیلی از دستش نیخندیم.

امروز من و اقای همسر هر دو زرشکی پوشیده بودیم.. کاملا اتفاقی یه وقت فکر نکنید عمدا ست کردیم 😆

نشستم کنارش میگه خوشگل کردی! قرمز پوشیدی!

میخندم میگم اره لباس همرنگ لباس همسر خریدم.. چشاش و ریز میکنه تا همسر رو بهتر ببینه! میگه آرههه مثل همید.. خوبه! کسی رو که ندارید... باید هم به خودتون برسید!!

.

.

چند دقیقه بعد عمه نشست کنارم پرسید مادرجون تیکه ننداخت بهت؟ گفتم نه! چه تیکه ای،؟

گفت روزی صدبار میپرسه فریبا بچه نداره؟ 

منم زدم زیر خنده گفتم نه اینو نگفت! ولی جور دیگه منظورش رو رسوند 😁😁😁😁

.

.

حالا هی همه دست گرفتند به نصیحت که چرا بچه دار نمیشید! دیگه بستونه بچه بیارید!! 😑😑

  • فریba

حدودا 40 و دو سه سالش باید باشه. 

یادمه تو فامیل اون زمانها زندکیش جزو زندگیهای لوکس بود... اون موقعها کسی خونه ش مبل و تخت نداشت ولی اونا داشتند. تو حیاطشون الا چیق داشتند. ما بچه ها همش دلمون میخواست بریم خونشون رو مبل و تختشون بپر بپر کنیم. یا بریم تو الاجیق بشینیم مثل تو فیلمها میوه و چای بخوریم. اون موقعها کسی تو خونش حیوون خونگی نداشت ولی اونا گربه داشتند. یه گربه پت و پهن و گنده و لوس که همیشه یه گوشه مبلشون لم داده بود و ما رو اصلا محل نمیداد!!!

خونشون پر از خوراکی های جدید و خوشنزه بود که فقط تو خونخ اونا پیدا میشد!

وقتی میومد خونمون تو کیفش پر همون خوردنی ها بود .. و همه بچه های فامیل میخواستند زودتر کیفش رو باز کنه به همه خوردنی بده... 

وقتی 21 سالش بود شوهرش تو یه حادثه کشته شد.. خیلی راحت... 

جوون و زیبا بود .. خیلی براش خواستگار اومد .. خیلی هااااا ولی نمیدونم چرا هیچوقت ازدواج نکرد ... 

یه روز داشت دردل میکرد میکفت فلانی مرده میگن خوشی ندید و مرد ... یکی نیست بهش بگه 60 سال عمر کرد.. 4 تا بچه داشت.. عروس داماد نوه ..عروسی بچه هاشو دید .. موفقیتهاشون رو دید... یعنی چی که میگن خوشی ندید!! خوشی مگه چیزی غیر از اینه.. 

دلم خیلی براش سوخت..

کاش حداقل خدا یه بچه بهش میداد.. 

واقعا ما چقدر خوشی دور و برمون هست و قدر نمیدونیم 😕😕

  • فریba

یعنی عزم کردم تا اخر هفته برسم به هزار تا پست!!! 


میدونید که من دو تا خواهر زاده فسقل دارم که تو فاصله 5 ماه از هم بدنیا اومدن. 

الان یکیشون 20 ماهشه و اون یکی یک سال و نیم. 

من میمیرم براشون. 

مخصوصا الان که دارن حرف زدن یاد میگیرن. 

بزرگه که عینهو طوطیه! هر کلمه ای رو بگی فورا تکرار میکنه و خودش میخنده! 


باباش رو به اسم صدا میزنه و به مردای اشنا مثل بابای من یا شوهر خواهرم یا همسرم میگه بابا !! 

بقیه خانوما من جمله من و خواهر و مادرش و مادرم رو هم جملگی مامان صدا میکنه! :)))

داداشااش رو هم الا و اسا صدا میزنه! 

گویا تازگیا اقاجون و مامان جون و خاله و عمو رو یاد گرفته و داره یاد میگیره هر کسی رو به اسم خودش صدا بزنه! 


اون وروجک کوچیکه هم تازه زبون باز کرده کلمه ها رو تکرار میکنه .. آله.. ببعی .. امیر.. آجووو.. ماجووو 


کاش بچه ها همیشه تو همین سن بمونند بزرگ نشن! تو این سن خیلی خوردنین! 


اهان اینو یادم رفت بگم، این دو تا وروجک همدیگرو نانا و نونو صدا میزنند! :)))))))



  • فریba

این مدت که همش تو خونه بودم و مثلا درس میخوندم، 

فکرم از طرفی درگیر درس بود و از طرفی درگیر خیلی چیزا بخصوص آینده! 

به نظرم تو سنی هستم که همه چی در مورد خودم میدونم! میدونم الان کی ام. توانایی هام چیه. علاقه هام. حساسیت هام. خط قرمزام. اهدافم. رویاهام و خیلی چیزا رو الان میدونم و دقیق هم میدونم! 

و همه اینها با تجربه به دست اومده و رویا پردازی نیست.. 

برای همین لازمه که زودتر در موردشون فکر کنم و تصمیم بگیرم و برنامه ریزی کنم. 

میخوام تابلو کائنات درست کنم. 

به قانون جذب اعتقاد دارم و اینکه ادم هر چیزی رو بخواد میتونه بهش برسه! 

این روزها بیشتر از هر زمانی دوست دارم تنها باشم.. 

سرم به کار خودم باشه  هی بنویسم و هی پاگ کنم تا بتونم نتیجه بگیرم . 

بعد برم سراغ یه مشاور و باهاش در مورد تصمبماتی که میخوام بگیرم مشورت کنم. 

خیلی بده که من ادم بلند پروازی ام! به هیچ وجه به یک زندگی تو یک روال عادی و اروم راضی نمیشم! ://



در ادامه پست قبل: 

با مسئول انجمن خیریه شهرمون در مورد مورد پست قبل صحبت کردم، در کمال تعجب به من گفتند که این بیمار اونجا پرونده داره و قبلا هماهنگ شده باهاشون که برن تو یه بیمارستان خیلی خوب دولتی زیر نظر یک پزشک خوب بصورت رایگان عمل بشه، ولی قبول نکرده و گفته حتما باید بیمارستان خصوصی باشه و فلان دکتر هم باید عمل کنه!! قبول نمیکنه هماهنگی از جانب ما باشه و میگه شما پول رو برای من جور کنیدمن خودم میدونم بچه م رو کجا ببرم عمل کنم! :// 

اینم یه مدلشه دیگه!! 


  • فریba

پیام داد اجازه دارم بیام پی وی؟

گفتم بفرمایید..

- خانم من کارگر یه کارخونه م که 6 ماه یبار بهم حقوق نمیدن.. بچه م یسال و نیمش هست و قلبش از موقع تولد مشکل داشته! الان بابد عمل قلب انجام بده.. دستمون به هیچ جا بند نیست.. 20 میلیون هزینه عملشه ندارم.. روم نمیشه تو چش زنم نگاه کنم.. بچه م طوریش بشه من چکار کنم.. میشه پیام منو تو گروهتون بذارید بلکه فرجی شد بچه م نجات پیدا کرد.. خواهش میکنم.. 



پ.ن: یه گروه خیریه داریم تازه باز کردیم برای جمع اوری کمکهای محدود مثل کفش برای این لباس برای اون.. لوازم مدرسه یه بچه نیازمند.  بخاری برای یه خانواده مستاحر .. یخچال برای یه خانواده که توان مالی ندارند... 

یهو یکی پیام میده میگه بچه م داره میمیره.. تمام عکس پروفایلش هم یه پسر بچه س که گوشه عکسش نوشته خوب میشی بابا!!

خدایا چکار میتونم بکنم؟ دستم به جایی بند نیست! خدایا کمکم کن بتونم بهش کمک کنم راهی بهم نشون بده... :(


  • فریba

رفتم از یکی از بچه های هم ورودی م بپرسم عنوان درسهای امتحان جامع رو اعلام کردند یا نه، از اون جایی که یه پسره خیلی طنز و مسخره ایه سر مسخره بازیش درومد حالا مگه ول میکنه! 

انقد خندیدم اشکم درومد.. 

خدایی نمیدونم فی البداهه این تیکه ها رو از کجا میاره، حالا اون به من میگه تو این حرفها رو از کجا میاری!!!!!

از امتحان زبان و جامع شروع شد به مضرات زندگی متاهلی و مزیتهای مجردی و ادامه پیدا کرد به بازی آتاری و سفر به کویر و به قیمت برنج و گوشت ختم شد!!! :/// 


:))))))))))


این ماییم دو دانشجوی مقطع دکتری یکی از برترین دانشگاههای کشور :)))




  • فریba

تصمیم گرفتم برم دنبال کار 

از تاریخ استعفای رسمی ام تقریبا یکسالی میگذره هر چند تا سه ماه بعدش همچنان هی منو میخواستند که ایرادات کارشون رو رفع کنم و نیروی جدید رو راه بندازم ولی من تقریبا از همین روزا دیگه رسما سرکار نرفتم.. 

تصور میکنم یه کار تمام وقت پیدا کنم و هر روز ساعت 6 پاشم برم سر کار و عروبها بیام خونه!! خیلی سخته! حوصله ش رو ندارم.. دنبال یه کار نیمه وقتم.. وقتی یه 4-5 سال یه جایی کار کنی و همه چی رو تجربه کنی چیزایی دستت میاد که بعدا شرایطط رو برای رفتن به سراغ یه کار دیگه سخت میکنه. 

مثلا من دنبال یه کاری هستم که هم دوستش داشته باشم و هم حقوقش خوب باشه! پیدا کردن چنین کاری خیلی سخته! اکثر کارا یا حقوقشون خوبه یا کاری مورد علاقته! 

امروز تو چند تا اگهی استخدام گشتم و رزومه فرستادم.. 

نتایج ازمون زبان اخر هفته اعلام میشه.. نمیدونم قبول میشم یا نه! باید از 100 حداقل 65 بیارم .. من سوالات listening رو دو سه تا در میون جواب میدادم چون تا میومدم بفهمم چی میگه رفته بود سوال بعدی! گرامرها بد نبود.. درک مطلب هم تا نیمه رسیدم وقت تمام شد!! نمیدونم چکار کردم.. نتیجه ش خیلی برام مهم نیست چون در هر دو صورت قبولی و عدم قبولی مطلوب منه! قبول بشم شرش کم میشه و مجبور بخونم برای امتجان جامع و قبول هم نشم یه ترم فرصت دارم که برای هر دو شون وقت بذارم و این هم پیشنهاد خوبی میتونه باشه :)


دوستم گیر داده بیا یه کاری رو با هم شروع کنیم سرمایه از من توانایی از تو! در عرض 5 سال میتونه بازدهی خوبی برامون داشته باشه.. هی به زبون بی زبونی میخوام بهش بگم عزیزم بیکار که نیستم برای یه کاری که نمیدونم تهش چی میشه وقت بذارم! شما بیا خیلی شیک و رسمی یه قرارداد بنویس یا برام حقوق تعیین کن یا بنویس که اگر مثلا در فلان بازه زمانی نتیجه ای حاصل نشد جبران وقت هدر داده من رو چجوری میکنی! ولی اصلا نمیگیره! شاید هم میگیره هی خودشو میزنه اون راه! 

والا :/  

  • فریba

یه مساله ای که تو فضای مجازی خیلی زیاد مطرحه و واقعا هم خنده داره همین بحث ادمین و مدیر شدن هست! 

خدا خر رو شناخت که بهش شاخ نداد همینجاست! 

یعنی یکی یه گروهی رو یا کانالی رو میسازه دیگه خدا رو هم بنده نیست!!! چنان میگه ادمین گروه فلان هر کی ندونه فکر میکنه معاون وزیری چیزیه!!! 


یادم با بچه ها یه کانال خبری داشتیم از 24 نفر رسوندیمش به 50 هزار نفر عضو! بعد هر کی مسئول یه بخش خبری بود که صحت اخبار رو رصد کنه مثلا من اخبار علم و فناوری و محیط زیست رو پوشش میدادم. 

ادمین اصلی کانال اومد یکی از بچه ها رو که خیلی فعال بود (به عبارت دیگه خیلی بیکار بود و 24 ساعته انلاین بود) رو کرد مدیر! که حواسش به کانال باشه یه وقت خبر زرد نره و اینا.. 

اقا چشمتون روز بد نبینه فردا دایره مدیریت در دست گرفت هی چپ و راست به این اون دستور میداد :)))))))) تا یه چیزی هم میشد میگفت من مدیرم باید مطابق با سلیقه من باشه! :/// 


یه تشکیلات احتماعی عضو هستم که یه شاخه بانوان داره و این شاخه یه گروه تلگرامی هم داره برای انجام یه سری هماهنگی ها و بحث ها و اینا، 70 درصد اعضاش هم سنشون بالاست و تحصیلات عالیه و دارای مقام و منصب .. بعد یبار مدیر این تشکیلات اومد گفت از بین خودتون یه نفر رو انتخاب کنید به عنوان دبیر که کارا رو پیگیری کنه و نتیجه گیری و جمع بندی و اینا ... هی چند بار گفت هیشکی پا پیش نگذاشت چون اولا همه سرشون شلوغ بود و بعد اینکه خیلی همه متواضع تر این حرفها بودن که بیان بگن من! خیلیاشون هم انتظار داشتند بهشون پیشنهاد بشه که فلانی تو بیا بشو.. خلاصه گذشت یهو دیدیم یه خانمی اعلام امادگی کرد و گفت من میشم و گفتن باشه و اینا.. هیچ رزومه ای هم از خودش نداد که بفهمیم کیه و چیکارس! 


از فردای اون روز یهو دیدیم یه جنگی تو گروه بر پا شده کافی بود مطلبی یا نظری میدادی که مخالف سلیقه این خانوم باشه فورا پیامت حذف میشد!! اعتراض هم میکردی خودتو حذف میکرد!!!! وقتی هم صدای همه درومد که این چه وضعشه چرا بحثها رو کات میکنی و حذف میکنی اعلام کرد که ا زاین به بعد تمام بحثها باید با هماهنگی من باشه! هر چیزی خواستید مطرح کنید باید با من هماهنگ کنید! من مدیر گروه هستم .. من .. من .. 

جوری که مدیر تشکیلات اومد گفت عجب غلطی کردم!!! دو ماه دیگه انتخاباته هیئت مدیره است مجبورید این دو ماه رو تحمل کنید! 


عاقا ما چند نفر که صمیمی تر بودیم فورا یه گروه تشکیل دادیم هی پیامهاش رو فوراوارد کردیم هی پشت سرش حرف زدیم هی خندیدیم! 

اخرش هم همه مون گروه رو لفت دادیم والا .. :)))))))




  • فریba

این بیان داره دیگه شورش رو در میاره!! منظورم همین دامین هست که توش وبلاگ داریم! بلاگ! 

7 سال تو بلاگفا بودم! یهو قاطی کرد همه چیو پاک میکرد یا بالا نمیومد... مجبور شدم منتقل بشم به بیان که متاسفانه ارشیو کاملم رو نتونستم بیارم و نصفش همونجا موند و بعدا کلا منهدم شد!!!! 

الانم که اینجا داری بازی در میاره هی نمیشه بیایم تو خونه! چه وضعشه! 

مسئولان رسیدگی کننذ تا کلا حمع نکردیم بریم! والا! 


تصمیم گرفتم از فضای مجازی بیام بیرون .. 

اینستام رو حذف کردم 

تلکرامم رو هم همینطور! 

البته از روی گوشیم! اینطوری بهتره.. دیگه همه جا هی دستم نمیگیرم گروهها و پیج ها رو چک کنم .. 

به جاش نرم افزار زبان نصب کردم و بوستان سعدی و شاهنامه و حافظ! 

خیلی خوبه .. تو راه میای میری موسیقی سنتی ملایم گوش میدی و اشعار حافظ میخونی ! از پیامهای بیخود فضای مجازی خیلی بهتره.. 


تصمیم گرفتم برم تبلت بخرم.. تو گوشی جشام خیلی اذیت میشه، اینطوری مقاله هام رو هم راحت تر میتونم بخونم! 

همه این تصمیمات در طول 24 ساعت گذشته گرفته شد! :/ 



  • فریba

این چند روز یه سری خاطرات و یه سری اتفاقات گذشته به شدت ذهن من رو مشغول کرده! 

به شدت عصبی و ناراحتم .. 

از پدر و مادرم بیشتر از خودم! 

از اینکه یه جوری ما رو تربیت کردند که همیشه بقیه رو به خودمون ترجیح بدیم! از اینکه ما رو به اصطلاح مردم دار بار اوردند! 

از اینکه خودشون همیشه خواست و رضایت بقیه رو به خودشون ترجیح دادند و ناخودآگاه این رو به ما هم منتقل کردند.. 

از اینکه خیلی وفتها تو عمرم از خودم به خاطر بقیه گذشتم و ضرر کردم خیلی ناراحتم 

از اینکه خیلی چیزا رو به این خاطر از دست دادم خیلی ناراحتم 

از اینکه تونستم از خواسته های خودم بگذرم و همیشه به فکر این و اون بودم خیلی ناراحتم 

خیلی ناراحتم 


  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۸
  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند