گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

چند وقت پیش یکی از دوستانم رو که در به در دنبال یه کار پاره وقت میگشت که بتونه تو خونه انجام بده رو دعوت کردم دفتر که ببینم میتونه کارای ما رو انجام بده یا خیر. که خب خدا رو شکر استقبال کرد و گفت با توجه به درامد و وقتی که میذاره می ارزه انجامش بده. 

تو مدت کوتاهی که صحبت میکردیم خیلی نالان و گریان بود. که چقدر شدیدا به کار احتیاج داره و وضعشون اصلا خوب نیست و این در و اون در میزنه بتونه پروژه بگیره و .. 

منم واقعیتش نمیدونستم انقدر وضعش خرابه بهش گفتم همه جوره بهت کمک میکنم بتونی اینجا بیشتر درامد به دست بیاری بتونی هزینه هات رو مدیریت کنی. 

لازم بشه از اون کارت انصراف بده بیا اینجا تمام وقت شو بقیه ش با ما . خلاصه هی با خودم میگفتم ای بابا چرا باید یه زن و شوهر صبح تا شب کار کنند و خرجشون در نیاد و این چه زندگیه و ... 


یه فرضتی پیش اومد که برم در خونشون (تا حالا نرفته بودم خونشون !!!) و ازش یسری کاراها رو تحویل بگیرم. 

ادرس که داد دیدم عهههه خونه سازمانی دارند که!! بعد ادرس گرفتیم رفتیم در خونه! دیدم عههههههههههههههههههههه خونه که نیست بابا ویلاااااس برا خودش! 

یه محوطه دویست متری دورتا دور مشجر خوشگل. یه حوض وسط خونه. یه ایوون که تخت چیده شده! یه خونه 90 متری هم وسط فضای سبز!!! 

عهههه خونه هم خب درسته قدیمی بود ولی خب خووووووووووونه بوداااا اونم وسط تهران!!!! 

گفتم بالام جان پای اینجا چقدر اجاره میدید!؟ گفت زیاد نمیدیم ماهی 300 - 400! مقایسه کردم با خونه 60 متری خودمون و ماهی 1800 اجاره ای که میدیم البته پولش پیش هم اضافه بشه میشه 3 تومن اینا!! 

ماشین هم که خب داشتند و وسایل هم که خب اوکی بود و ...!! 

عاقا خب چته اون قیافه نالان برا چیت بود!! من گفتم الان به نون شبت محتاجی نگو نگران خرج و مخارج اضافه تری!؟ خب کمتر خرج کن بابا

یعنی من اومدم خونه قشنگ افسردگی گرفتم که اونا کجا زندگی میکنند اونم مقت! اونوقت ما کجاییم!!! 

بعد هی هم خدا رو شک رمیکنیم که خوبه با این پولی که ما داشتیم یه خونه تو موقعیت مناسب گیرمون اومد! 

والا! 

کم ناشکر باشید خب!!! 

  • فریba

یکی از دوستان دوره بچگیم دیشب تهران بود الان کاناداست 😑

مهاجرت کرد.. رفت که دو سال نیاد بتونه اقامت بگیره.. 

دیشب یاد پروسه ای افتادم که یه مدت درگیرش بودم برای پذیرش گرفتن از نیوزلند و استرالیا و اینکه اگر یکم بیشتر مداومت به خرج میدادم الان مقیم اونجا بودم!

با توجه به اوضاع وخیم زندگی تو کشور و شرایطی که من در حال حاضر دارم برای رفتن دوباره وسوسه شدم برای اپلای. 

ولی از دیشب ذهنم کاملا بهم ریخته س. از طرفی دوست دارم زندگی در یک محیط جدید رو تجربه کنم و از طرفی وابستگی و دلتنگی به خانوادم رو نمیتونم نادیده بگیرم.

یه جوری شدم که انگار ویزام اومده و یه ماه دیگه میخوام برم!!! تمام تنم میلرزه و با فکر کردن بهش دست و پام میلرزه!

تصور میکنم اونور دنیام و نمیتونم پدر و مادرمو ببینم. 

اونور دنیام و از خوشی و نا خوشی شون بیخبر. فقط یه اسکایپی این وسطه که میتونه کمی دوری رو راحت کنه!

اونور دنیام و به جز همسر هیچ کسی نیست کنارت. 

و تو عادت میکنی به نبودن و ندیدن عزیزانت و کم کم نقششون کمرنگ میشه 

اونقدر کمرنگ که میتونی دو ساااال نبینی شون! دو ساااال!

ایا اونایی که رفتن از اول دل سفت بودن؟؟؟ یا میرن اونجا عادت میکنند؟؟؟ 


  • فریba

من یه اخلاق بدی دارم 

البته از نظر خیلی ها 

از نظر خیلی ها هم ممکنه اخلاق بدی نباشه! 

اخلاق بد من اینه که وقتی از کسی بدم بیاد، با کسی حال نکنم، از کسی متنفر باشم، شخص مورد نظر به رااااااحتی متوجه میشه! 

میگین چرا؟ 

چون یجوری رفتار میکنم که طرف میفهمه من ازش بدم میاد یا حال نمیکنم یا متنفرم یا هر چی! 

مثلا اگر تو یه جمعی هستم که از بودنم تو اون جمع خوشحال نیستم با اخم و بی حوصلگی و ور رفتن با گوشی و هر وسیله دیگه ای نشون میدم که باهاتون حال نمیکنم دوستان! 

خودم هم موندم که این اخلاق خوبه یا بد! 

نظر شما چیه؟! 




یه اخلاق خیلی بد دیگه هم دارم !

اونم اینه که اگر یکی یک بار یک اشتباهی رو مرتکب بشه! برای من دیگه پرونده ش تو اون زمینه بسته میشه! 

حالا اشتباه میتونه عمدی باشه سهوی باشه هر چی باشه! ولی همون یبار برای من کفایت میکنه که تو اون زمینه دیگه به این شخص اعتماد نکنم! :/ 

  • فریba

برای سایتم دنبال اسم میگردم. 

عین مادرایی که از وقتی جواب ازمایش بارداریشون میاد شروع میکنند اینور اونور سرچ کردن اسم بچه دربیارن. 

منم تا الان صد تا اسم رو سایتم گذاشتم. 

امشب بالاخره تونستم به یک اسم ترکیبی خیلی خوب برسم البته به دو تا اسم! 

حالا باید ذهنم یکیشون رو به غلامی بپذیره! 

پیچ اینستا رو هم راه انداختم 

خیلی دیر شده 

خیلی تنبلی کردم 

بعد یسال تازه دستم اومده چیکار باید کنم! 

اوووووه

راه دراز است و من محکم و استوار :) 


  • فریba

یه چیزی که خیلی وقته در مورد خودم فهمیدم اینه که

 من ادم خیلی بد جنسی هستم :)

یاد بعضی اذیت کردنهام میفتم واقعا دلم برای اطرافیانم میسوزه چجوری اخه منو تحمل میکنند هیچی نمیگن! 

نمونه ش همین اقای همسر! 

شدیدا خوابش میومد و صبح هم باید خیلی زود بیدار شه و تو تاریکی بزنه بیرون بره دنبال یه لقمه نون حلال! 

اومده میگه شبت بخیر! 

میگم حق نداری تا من بیدارم بخوابی! 

میگه اخه تو صبح مجبور نیستی 6 بزنی از خونه بیرون! 

میگم چطور شبها که فوتبال داره تا 2 بیدار میمونی...؟ اون موقع کار نداری؟! خوابت نمیاد!؟ 

سکوت کرد و اومد کنارم نشست و همونجوری نشسته خوابش برد. 

منم بدجنسی ام حدودا نیم ساعت بیشتر دووم نیاورد و اجازه دادم بره سر جاش بخوابه. 


  • فریba

باورتون میشه 54 روز دیگه عیده!؟ 

نه باورتون میشه؟؟ 

یه زمانی از این تاریخ خونه تکونی ها شروع میشد! 

ولوله هایی که چی بخریم و چی بپوشیم و چی رو عوض کنیم و خونه رو رنگ کنیم و ... 

ولی دیگه دل و دماغ عید برای کسی نمونده! 

اصلا کسی خوشی نداره که بخواد به عید فکر کنه . 

من که امشب به همسر گفتم من عید تهرانم از الان گفته باشم برنامه ریزی نکنی برای ولایت ! بخوای هم بری مشکلی نیست ولی تنها برو من نمیام! 

انقد جدی بودم که همسر فقط گفت باشه! :)) 


والا عین اتلاف وقته این 13 روز! هر چند خیلی بیشتر از 13 روزه ولی هر چند روز که هست فقط وقت ادم تلف میشه. 

البته این نظر من هست که شغلم و کارم دست خودمه و لازم نیست برای استراحت و تفریح و خواب و خوراکم از کسی اجازه بگیرم :)) 

برای کارمندان و متعهدان به بخش دولتی و خصوصی قطعا عید میتونه حکم آزادی از قفس داشته باشه!! 



  • فریba

عاقای همسر صبح میخواد بره کوهنوردی 

میگه بانو رخصت میفرمائید ما صبح سری به یار دیرینه امون بزنیم ( چون تا قبل متاهلی هفته ای دوبار میرفت کوه الان ماهی یبار به زور میتونه بره بیچاره :)))

گفتم بعله. ولی اگر موقع رفتنت من از خواب بیدار بشم نمیذارم بری میدونی که! 

میگه بعله عزیزم برای همین همه وسایلمو گذاشتم تو هال که مبادا بانو بیدار بشه :/ 


آخه آقای همسر تقریبا دمدمای سحر پا میشه میره کوه و اون ساعت خونه تاریکه و  من از تاریکی و تنهایی وحشت دارم :) 


  • فریba

شرایط محل کار اقای همسر ایجاب میکنه یک ارایش مشخص و پوشش ثابت و یکسان داشته باشند و نمیتونند مثل خیلی پسرا چسان فسان کنند (حالا انگار چسان فسان پسرا چی هست چار تا شوید مو و چار تا تیغ ریش و سبیله دیگه!!)


اقای همسر حدودا چهار هفته پیش یه نمه ریشی گذاشت ته صورتش بمونه! به قول خودش اخرین باری که صورتش ریش داشته 14 سال پیش بوده!!!!

یه دو روز نزد، بعد گفت بذار یه مدت بمونه ببینم بهم میاد .. یه هفته دیگه هم به سختی تحمل کرد و گذاشت رو صورتش جوونه بزنه. 

بعد دیدیم نه انگاری بدک هم نیست! 

با کسب رضایت من رفت تو مود ریش گذاشتن! 

انصافا خیلی هم بهش میومد کلی قیافه ش رو عوض کرده بود. 

هر روز که از سر کار میومد از واکنش های همکاراش و کارمند بانک و سوپری محل و حتی مردم تو تاکسی و بی ار تی میگفت و هر هر کر کر میخندیدم .. از اینکه وقتی سوار اتوبوس میشه یا تو صف تاکسی وامیسته خانوما حجابشون رو رعایت میکنند و یا اقایون خودشون رو جمع میکنند. 

رفته بانک کارمنده جلو پاش بلند شده!

یا تو صف نونوایی ملت احترام نگه میدارن و خویشتن داری میکنن!! 


منم هر شب شده بود کارم که آینه بگیرم جلوش و خط ریشش رو مرتب کنم!! 


امشب دیگه بعد یه ماه تصمیم گرفت از این حالت بیاد بیرون و از اونجایی که تو محل کارشون یا باید کاملا محاسن داشته باشی یا اصلا هیچی نداشته باشی، ما دو روز وقت داریم که انواع و اقسام مدلهای ریش و سبیل رو روی صورت اقای همسر امتحان کنیم. 


امشب رو مد پروفسوری هستیم ... فردا میریم مدل ریش بزی، پس فردا هم خط سبیل قراره تست بشه و شنبه صبح مثل یه بچه مثبت سه تیغه ترو تمیز قراره بره سر کار :)))))))))


از هر مرحله هم من عکس میگیرم میفرستم تو گروه خانواده همسر و همه غش میکنیم از خنده :))))))))) 



  • فریba

اسم پول هر جا میاد هر چی کثافت کاریه با خودش میاره!

پول اگر همراه با قدرت و سمت باشه که دیگه هیچ! همه چی با خودش میاره الا شرف!

من نتونستم حیا رو بذارم کنار و برم تو روش بگم داری درووووغ میگی داااااری درووووغغغغغ میگی ی ی ی

اونم بخاطر چی!؟ فقط چند میلیون؟؟ عددی ناقابل زیر 5 میلیون حتی!!! 

الان این باشی وای به حالی که بخوای به جایی برسی!!! 

یه مشت بچه رو گذاشتی زیر دستت رو شون داری حکومت میکنی و به خودت میبالی که برات به به و چه چه میکنن... 

وای به روزی که این بچه ها بفهمند چه قدرت پوشالی بوده... واااای ... 

چرا من از اینکه بخوام حیثیت ادمها رو به باد بدم میترسم!؟؟؟ چرا نمیتونم مثل خودشون پرده دری کنم و حرفهایی که نباید بزنم رو بزنم؟؟ 

چرا باید همیشه اونی که صبوری میکنه من باشم؟! 

همش هم باید بسپرم دست زمان... 


ولی انصافا هر چی رو دادم دست زمان و اروم گرفتم یه گوشه ... عاااای بعدا جبران شده ه عاااای چنان چوبی خورده طرف که صداش گوش فلک رو کر کرده!! 

یعنی منم الان هیچی نگم واستم زمان مشخص کنه!؟ 

مجبورم دیگه چاره ندارم!!!

.

.

.


بی ربط نوشت:

بعد کلی این در و اون در تصمیم گرفتم خودم از فکر طراجی سایت بیام بیرون و بدم یکی از دوستان زحمت بکشن انجام بدن 

تازه با کلی ناز و نوز گفت یه ماه دیگه اماده میشه گفتم خو باشه تو بدم بمیر و بدم!! 

وقت زیادی ندارم ولی وقت زیادی دارم! 

قول میدین از سایت من محصولاتمون رو خریداری نمایید؟ :) 


پی نوشت نوشته اول: 

من خیلی دلم میخواد روزی رو ببینم که تونسته باشم همه حرفهام رو بدون اینکه زده باشم ثابت کرده باشم! خیلی منتظر اون روزم که بیاد... :) 


  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند